با جملهاي از وُلتر آغاز كنيم: «دوست دارم بدانم كه انسان در خط سير خود، از حالت توحش به مدنيت، چه گامهايي برداشته است.» از 2/5 ميليون سال پيش تاكنون يعني زماني كه انسان در آفريقا به تكامل رسيد و اولين ابزارهاي سنگي را ساخت همواره فراز و فرودهاي بسياري را پشت سر گذاشته است. او از تنهايي آغاز ميكند، اما به تدريج زندگي گروهي را شكل ميدهد. همبستگي با ديگر همنوعان كه برايش امنيت ميآورد و خطر را دور ميكند. در اين مسير تلاش او براي بقا ادامه دارد و از طبيعت ميآموزد؛ سگي كه استخوان نيم خورده خود را زير خاك پنهان ميكند، سنجابي كه فندق را براي روز ديگر نگه ميدارد، زنبوري كه عسل را در كندو ذخيره ميكند و مورچهاي كه از ترس روزهاي باراني توشه خود را پنهان ميسازد، همه اينها، نخستين كارگران تمدن بودهاند. او همكاري و ممارست در پي يافتن غذا و اندوختن براي روزگاري ديگر را از آنها فرا ميگيرد. اين انسان وحشي ياد ميگيرد كه چگونه شكار كند، ميانديشد و تلاش ميكند تا خود و اطرافيانش را زنده نگه دارد، چراكه شور زنده ماندن و زندگاني در او ذاتي است.
«اولين نشانه توليد ابزار به2/5 ميليون سال پيش بازميگردد. باستانشناسان توليد و استفاده از ابزار را معياري براي شناسايي انسانهاي اوليه ميدانند.» سپس ۷۰هزار تا ۳۰ هزار سال پيش، در پويش فكري خويش كه «انقلاب شناختي» ناميده شده است، قايق، چراغ نفتي، تير و كمان و سوزن (براي دوختن لباسهاي گرم) را اختراع ميكند. «بيشتر محققان بر اين باورند كه اين پيشرفتهاي بيسابقه حاصل انقلابي در تواناييهاي شناختي انسان خردمند بود و معتقدند انسانهايي كه نئاندرتالها را به نابودي كشاندند و استراليا را فتح كردند و مجسمه «مرد شيرنما» را در غار اشتادل تراشيدند به اندازه ما با هوش و خلاق و با احساس بودهاند.» مهارت انسان اوليه در فن بافندگي و تقليد از خانه عنكبوت و لانه در هم تنيده پرندگان قابل تحسين است. او با صدف حيوانات در كنار دريا قاشق و بشقاب و كاسه و ديگر اقلام زندگي را ميسازد. او ديگر يك مخترع است و سيستم فكري او به دنبال راهكارهايي براي تغيير است. پس انسان خردمند، جامعهپذير ميشود و تلاش ميكند تا عواطف و احساسات خود را به شكلهاي مختلف نمايان كند.
ويل دورانت در جلد اول كتاب تاريخ تمدن مينويسد كه تمدن در نگاه كلي عبارت از يك نظم اجتماعي است كه موجب خلاقيت در فرهنگ شده و به مسير خود ادامه ميدهد. در تمدن چهار ركن و عنصر اساسي را ميتوان تشخيص داد كه عبارتند از: ۱-پيشبيني و احتياط در امور اقتصادي، ۲- سازمان سياسي، ۳-سنن و اخلاق، ۴-كوشش در راه معرفت و گسترش هنر. تمدن هنگامي نمايان خواهد شد كه در يك جامعه آشوب و پريشاني و بيثباتي پايان پذيرفته باشد، زيرا امنيت است كه موجبات خلاقيت، اختراع و ابداع ميشود.
دايرةالمعارف انسانشناسي ويژگيهاي زير را از مهمترين ملاكهاي شناخته شده براي پديده تمدن نام ميبرد: ۱- توليد مواد غذايي در سطحي بالا، ۲- توسعه مهارتهاي اداري در به كار انداختن نهادهاي در حال توسعه اقتصادي، اجتماعي و نظامي، ۳- تسلط و نظارت طبقات حكمروايان مرسوم و آييني بر ابزار و وسايل توليد، ۴- طبقات بازرگانان حرفهاي كه در يك شبكه مبادلاتي توسعه يافته منشعب از مراكز شهرها به خارج كار و فعاليت ميكنند، ۵- صنعتگران متخصص تمام وقت كه از كار دستي رها شدهاند و اكثر آنها عامل پيشرفت علم حساب، هندسه، اخترشناسي، كتابت، نظام نشانهگذاري اعداد و استانداردهاي زمان و فضا و وزن هستند.
مفهوم تمدن به عنوان يك ويژگي فرهنگي توسعه يافته و به عنوان يك برتري نسبت به ديگر ملل، اولينبار توسط يونانيها ايجاد شد و در واقع سرآغاز ايده غربي جامعه متمدن متعلق به يونان و روم باستان است. در طول دوره كلاسيك، يونانيها خود را نه تنها متفاوت از ساير ملل، بلكه بهتر از آنها ميدانستند به گونهاي كه هِردوت، در اواسط سده پنجم پيش از ميلاد به «بربرها» اشاره ميكند، نامي كه به غيريونانيان اطلاق ميشد، اما يكصد سال بعد در زمان ارسطو، تعريف بربريت و جوامع بربر با انواع رفتارهاي خاص آنها همچون تعامل با بردگان و دادوستد به جاي اقتصاد پولي شكل گرفت، چيزي كه توسط يونانيان متمدن ناپسند شمرده ميشد. اما «تمدن» ديگر توسط انسانشناسان و محققان به عنوان يك اصطلاح كه نشان ميدهد يك فرهنگ، بهتر از فرهنگ ديگري است، درك نميشود، بلكه بر تعريفي مبني بر آنچه يك «فرهنگِ بالغ» است، تاكيد ميشود. اما واژه «تمدن» نخستينبار در سده هجدهم ميلادي در فرانسه به كار رفت.
يكي از چهرههاي مهم ادبيات فرانسه به نام امه سه زر، تمدن و فرهنگ را دو وجه از يك واقعيت ميبيند و ميگويد: «تمدن بيرونيترين محيط فرهنگ» و فرهنگ «هسته داخلي» و «ويژهترين جنبه تمدن» است. به عبارت ديگر «فرهنگ به سوي ويژگي ميل ميكند و تمدن به سوي كليت». از نظر نبايد دور داشت كه يكي از عناصر عقلي و روحي تمدن، واژه و زبان است. «در واقع، انسانيت از زماني آغاز شد كه موجودي نيم انسان و نيم حيوان در غار يا روي شاخهاي از درخت نشست و مغز خود را براي يافتن و ابداع علامات صوتي به كار انداخت كه بتواند معرف دستهاي از اشياي مشابه باشد: مانند كلمه خانه براي تمامي خانهها، انسان براي همه انسانها و روشني براي همه روشناييهايي كه روي آب و خشكي ميدرخشيدند الفاظ و كلمات نه تنها وسيلهاي براي انديشيدن به صورت واضح و روشن بوده، بلكه سبب پيدايش سازمان اجتماعي، وسيلهاي براي تعليم و تربيت و انتقال فرهنگ و هنر و همچنين ايجاد ارتباط عقلي محكمي ميان نسلهاي متوالي شده است.»
«بزرگترين فايده كلمات و الفاظ، پس از توسعه فكر، تعليم و تربيت است. تعليم و تربيت در واقع عبارت از آموزش اموري بوده است كه هر كس به وسيله آن بتواند راه زندگي را پيدا كند. در واقع مدنيت يا تمدن عبارت از گنجينه عظيمي است از هنر و فرزانگي و عادات و اخلاق كه به مرور زمان فراهم آمده است؛ از همين ثروت فراوان است كه فرد، ضمن تكامل و پيشرفت خود، خوراك معنوي خود را كسب ميكند. اگر اين ميراث بشري از نسلي به نسل ديگر انتقال نيابد، تمدن محكوم به مرگ ميشود؛ به همين جهت بايد گفت كه زندگي مدني مديون تعليم و تربيت است.» شايد مهمترين نقش تعليم و تربيت در توسعه فرهنگي، حفظ فرهنگ باشد. «ادوارد تيلُر فرهنگ يا تمدن را مجموعهاي پيچيده از معرفت، عقايد، هنر، اخلاقيات، قوانين، آداب و همه قابليتها و عادات ديگري ميداند كه انسان چون عضوي از جامعه آنها را ميآموزد.»
بنابراين تعريف، براي حفظ يك فرهنگ بايد هنجارها، سنتها و باورهاي فرهنگي خاصي به نسلهاي جديد منتقل شود. بهتر است به خاطر داشته باشيم كه چرا تحصيل يا همان تعليم و تربيت براي افراد يك جامعه مهم است؟ بايد بدانيم كه توسعه فرهنگي بدون تحصيل ممكن نيست. دانشآموزان به عنوان اعضاي يك جامعه بايد بياموزند كه حفظ ارزشها و اخلاقيات فرهنگي ضروري است. اگر جمعيت يك كشور به خوبي تحصيلكرده باشند، افراد بيشتري وجود خواهند داشت تا به اندازه كافي صلاحيت ايجاد آثار فرهنگي را داشته باشند، زيرا آنها ميتوانند باورها و اعتقادات را بهتر منتقل كنند كه در نهايت منجر به نسلي ميشود كه فرهنگ جامعه خود را درك كرده و براي آن ارزش قائل خواهد بود. يادآوري اين نكته نيز ضروري است كه ممكن است بخشي از نسلهاي پيشين يك جامعه تحصيلات آكادميك نداشته، اما از سطح دانش، فرهنگ و هنري بسيار درخشان برخوردار باشند و همواره در حفظ فرهنگ مملكت خويش بكوشند، زيرا فرهنگ ساخته انديشه انسان است و از راههاي مختلف مانند زبان، خط، نقش و نگار و ابزار از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشود و مانند ميراث مادي و معنوي در تاريخ حيات اجتماعي نوع بشر استمرار و دوام مييابد.
شكل دادن به يك فرهنگ، فرآيندي است كه حداقل چند قرن طول ميكشد و براي توسعه يك جامعه مهم است كه از پيشينيان خود بياموزد. با اين حال، آموزش نبايد فقط تضمين كند كه دانشآموزان همه چيزهايي را كه جامعه آنها قبلا داشته است، ياد گرفتهاند، بلكه بايد ابزارهاي لازم براي ارزيابي انتقادي از گذشته و حال كشورشان را نيز در اختيار جوانان قرار دهد. افراد با آگاهي يافتن از اشتباهات اجداد خود ميتوانند در زمان حال تصميمات بهتري بگيرند. علاوه بر اين، تفكر انتقادي و مهارتهاي تحليلي براي توانايي و تمايل به خلق چيزي جديد بسيار مهم است. افرادي كه از نيازها و ويژگيهاي فرهنگ خود آگاه هستند، ميتوانند كسب و كارها و فناوري جديدي ايجاد كنند كه به پيشرفت جامعه آنها كمك ميكند. در عين حال، كسي كه تاريخ و فرهنگ خود را ميشناسد احتمالا هنري خلق ميكند كه نماينده وضعيت فعلي كشورش باشد. براي تقويت يك فرهنگ و توانايي تفكر در آن، لازم است با فرهنگهاي ديگر نيز آشنا شد. با شناخت فرهنگهاي ديگر، مردم ميتوانند پيوند خويش را با فرهنگ خود بيشتر تقويت كنند و هويت فرهنگي خود را توسعه دهند. در جهان، همه گروههاي بشري صاحب فرهنگند و به شمار اين گروهها فرهنگهاي گوناگون وجود دارد، ولي به تعداد آنها تمدن وجود ندارد، از اين رو ميتوان مثلا از فرهنگهاي قومهاي ايراني مانند كرد، بلوچ، لُر و گيلك ياد كرد، اما نميتوان از تمدنهاي كردي، بلوچي، لُري و گيلكي سخن گفت. در صورتي كه مشتركات فرهنگي قومي اين قومها و شمار ديگري از فرهنگهاي جامعهها و قومهاي ايراني درون حوزه جغرافيايي- فرهنگي ايران زمين بزرگ، تمدني به نام تمدن ايراني را در جهان پديد آوردند.
جواهر لعل نهرو گفته است: «فرهنگ چيزي است كه ما هستيم، تمدن چيزي است كه ما داريم.» فرهنگ جوهر شخصيتي ما را به عنوان افراد يك جامعه مجسم ميكند، در حالي كه تمدن به دستاوردها و ساختارهاي ملموسي اشاره دارد كه ما به عنوان يك جامعه ايجاد كردهايم. او معتقد است از سوي ديگر تمدن مظهر بيروني دستاوردهاي بشري است. اشاره به پيشرفتهاي مادي و ساختاري دارد كه جوامع در طول تاريخ داشتهاند. در حالي كه فرهنگ و تمدن نمايانگر جنبههاي متمايز وجود انسان هستند، اما به هم پيوسته و متقابلا تاثيرگذارند. فرهنگ ارزشها، سنتها و روايتهاي مشتركي را فراهم ميكند كه زيربناي توسعه تمدن است و مسير و شخصيت آن را شكل ميدهد. برعكس، تمدن شرايط را براي حفظ و اشاعه فرهنگ ايجاد و تداوم آن را در طول نسلها تضمين ميكند. فرهنگ بر انتخابها و اولويتهاي يك جامعه در حال توسعه تاثير ميگذارد؛ زيرا ارزشها و هنجارهاي فرهنگي نقشي محوري در شكل دادن به جهتگيري پيشرفتهاي تكنولوژيكي، ساختارهاي حكومتي و نهادهاي اجتماعي در يك تمدن دارند. پيشرفت تمدن، اغلب به مبادلات فرهنگي و آميختن سنتهاي متنوع منجر ميشود. فرهنگ و تمدن هر دو در هم تنيده هستند و فرهنگ به عنوان پايه و تمدن به عنوان مظهر بيروني پيشرفت انسان عمل ميكند. شناخت و ارزشگذاري و تاثير متقابل بين فرهنگ و تمدن براي درك بافت پيچيده هويت و تاريخ بشر ضروري است. اين به ما يادآوري ميكند كه ميراث فرهنگي ما فقط يادگاري از گذشته نيست، بلكه يك نيروي بالنده است كه زمان حال و آينده ما را شكل ميدهد. نعل نهرو معتقد است، تمدن، تكثير خواستهها نيست، بلكه چشمپوشي عمدي و داوطلبانه بسياري از آنهاست.
بدون شك براي پايداري يك تمدن از تاثير هنر بر جامعه نميتوان غافل بود؛ زيرا هنر از زمانهاي گذشته تا به امروز بخشي جداييناپذير از تمدن بشري بوده و به عنوان وسيلهاي براي بيان، ارتباط و تقويت انديشهورزي ايفاي نقش كرده است. از اولين غار نقاشي شده دوران پارينه سنگي و عصر حجر در آلتاميرا اسپانيا تا شاهكارهاي رنسانس، از گرافيتيهاي خياباني تا اينستاليشنهاي ديجيتال. هنر از مرزها فراتر ميرود و مردم را توسط فرهنگها و نسلها به هم متصل ميكند. هنر فراتر از جذابيتهاي زيباييشناختياش، داراي قدرت شگرفي براي تاثيرگذاري، به چالش كشيدن و دگرگوني جامعه نيز است. هنر از ديرباز به عنوان ابزاري قدرتمند شناخته شده است.
هنر با نقاشيهاي ديرينه در غارها، مجسمههاي كلاسيك يا چيدمانهاي معاصر، دريچهاي را به دوران و فرهنگهاي مختلف باز ميكند و به ما امكان ميدهد ميراث جمعي خود را درك كرده و پاس بداريم. هنر، به عنوان پلي ميان نسلها عمل ميكند و داستانها، سنتها و دانش ملتها را از يك دوره به عصر ديگر منتقل و به حفظ و شكلگيري هويت يك جامعه كمك ميكند. علاوه بر اين، هنر اين قدرت را دارد كه هنجارها و قراردادهاي اجتماعي را به چالش بكشد. هنر همچنين نقش مهمي در آموزش و رشد فردي دارد. مطالعات نشان داده است كه قرار گرفتن در معرض هنر باعث افزايش تفكر انتقادي، خلاقيت و مهارتهايي براي حل مسائل ميشود. فعاليتهاي هنري افراد را تشويق ميكند كه خارج از چارچوب رايج فكر و ديدگاههاي جايگزين را بررسي كنند. هنر تخيل و فرديت را پرورش ميدهد و حس توانمندي را تقويت ميكند. اين ميتواند مردم را تشويق كند كه به دنبال علايق خود باشند، هنجارهاي اجتماعي را به چالش كشند و كمكهاي مثبتي به جوامع خود داشته باشند.
در دنيايي كه پر از استرس و آشفتگي است، هنر آرامش ميدهد و ميتواند يك درمانگر باشد. هم توليد و هم مصرف هنر ميتواند طيف وسيعي از احساسات را برانگيزد و افراد را قادر سازد تا احساسات خود را پردازش كنند. هنر علاوه بر چالشبرانگيزي بر هنجارهاي اجتماعي، ميتواند به عنوان روشي درماني براي افراد و جوامع نيز عمل كند. در واقع هنر درماني به يك جامعه كمك ميكند تا با يادگيري يك رشته هنري درونيات خود را بيان كند و به آرامش روحي و رواني برسد. امروزه هنر درماني بهطور موفقيتآميزي در محيطهاي مختلف براي مديريت سلامت روان و افزايش رفاه كلي مورد استفاده قرار گرفته است. ابزاري براي ابراز وجود فراهم ميكند و به هنرمندان اجازه ميدهد تا احساسات، مبارزات و پيروزيهاي خود را با جهان به اشتراك بگذارند. هنرمندان از طريق كار خود ميتوانند ديگران را تشويق كنند تا صداي خود را بيابند و با چالشهاي شخصي مقابله كنند.
هنر از طريق توانايياش در شناخت احساسات ما ميتواند آسايش، شادي و احساس ارتباط با چيزي بالاتر از خودمان را به ارمغان بياورد. يكي از نقشهاي اصلي هنر توانايي آن در شكل دادن به فرهنگ است. هنر بازتابدهنده ارزشها، باورها و آرمانهاي يك جامعه است و از طريق اشكال مختلف خود، جوهر تجربه انساني را به تصوير ميكشد. با اين حال، توجه به اين نكته مهم است كه تاثير هنر بر جامعه هميشه فوري يا جهاني نيست. تاثير واقعي يك اثر هنري ممكن است مدت زماني طول بكشد تا آشكار شود. هنر ميتواند بذرهاي دگرگوني را بكارد كه ممكن است سالها يا حتي دههها بعد جوانه بزنند. علاوه بر اين، تفسير هنر، ذهني است و افراد مختلف ممكن است معاني متفاوتي را از يك اثر هنري دريافت كنند. اين بيشماري ديدگاهها به پرمايگي و تنوع دنياي هنر كمك ميكند.
علاوه بر اين، هنر ميتواند تاثير اقتصادي قابل توجهي بر جامعه داشته باشد؛ زيرا صنايع خلاق از جمله هنرهاي تجسمي، هنرهاي نمايشي، سينما و... به رشد اقتصادي، اشتغالزايي و گردشگري كمك ميكنند. نشانههاي فرهنگي مانند موزهها، سينماها، نگارخانهها و تئاترها، بازديدكنندگان را از سراسر جهان جذب ميكنند، اقتصاد محلي را شكوفا و جوامع را پويا ميكنند. تلاشهاي هنري، فرصتهاي شغلي را براي هنرمندان، نويسندگان و ديگر متخصصان خلاق فراهم و به شكوفايي كلي جامعه كمك ميكند. بيگمان هنر فقط وسيلهاي براي بيان هنرمندان نيست، افراد و جوامع را نيزتوانمند ميسازد و بستري براي صداهاي به حاشيه رانده شده فراهم ميكند و به آنها اجازه ميدهد شنيده شوند و داستانهايشان گفته شود. به عنوان مثال، هنر خياباني اغلب از جوامع محروم سرچشمه ميگيرد و از فضاهاي عمومي براي بازپسگيري هويت خود استفاده ميكند. كارگاههاي هنري و پروژههاي اجتماعي افراد را قادر ميسازد تا خلاقيت خود را كشف كنند، اعتماد به نفس خود را ايجاد كنند و صداي خود را بيابند و رشد شخصي و توانمندسازي را تقويت كنند. هنر ميتواند انسان را از حالت گسيخته تا حالت موجودي جامع و كامل، ارتقا دهد. هنر به بشر توان درك واقعيت را ميبخشد و نه تنها در تحمل واقعيت او را ياري ميرساند، بلكه براي انسانيتر و والا كردن آن، به انسان عزمي راسخ ارزاني ميدارد. هنر، خود واقعيتي اجتماعي است. «جامعهاي كه در حال فروپاشي است؛ هنر، اگر صادقانه باشد، بايد اين ويراني را نمايان سازد. هنر، اگر نخواهد رشته پيوند خود را با نقش ويژه اجتماعيش بگسلد، بايد جهان را تحولپذير بنماياند و به تحول يافتن آن، كمك كند.»
هنر از موانع فرهنگي و زباني فراتر رفته و درك و همدلي بين جوامع مختلف را تقويت ميكند. اين زبان به عنوان يك زبان جهاني عمل ميكند كه ميتواند توسط افراد با پيشينههاي مختلف قابل درك باشد. هنر هميشه منعكسكننده واقعيتهاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي زمانه خود بوده است. در اين راستا خالقان هنر يعني هنرمندان معمولا مرزهاي آنچه قابل قبول با جريان اصلي تلقي ميشوند، پشت سر ميگذارند و ديدگاهها و روايتهاي جايگزيني را ارايه ميكنند. آنها با زير سوال بردن هنجارهاي جامعه، وضعيت موجود را به چالش ميكشند، تفكر انتقادي را تشويق و گفتوگو را ترويج ميكنند. هنرمندان در طول تاريخ با مسائل حساسي مانند نابرابري اجتماعي، فساد سياسي، نقشهاي جنسيتي و تبعيض نژادي مواجه بودهاند. آثار آنها به عنوان محرك عمل كرده و جامعه را مجبور ميكند با حقايقي ناراحتكننده روبهرو شود. هنرمندان همچنين نقش مهمي در ايجاد تغييرات اجتماعي ايفا كردهاند. آنها از طريق خلاقيتهاي خود، بيعدالتيها را برجسته و از جامعهاي عادلانهتر حمايت ميكنند؛ آثار توليدي آنها ميتواند رسانهاي قدرتمند براي افزايش آگاهي در مورد مسائل اجتماعي، بسيج جوامع و تقويت همبستگي ملتها باشد. جنبشهاي هنري مانند رنسانس هارلم، هنر فمينيستي و اعتراضات ضد جنگ، همگي سهم قابل توجهي در تغييرات اجتماعي داشتهاند و تاثيري ماندگار بر جامعه خويش برجاي گذاشتهاند. هنرمندان اغلب از قدرت خلاقانه خود براي به تصوير كشيدن ماهيت دوران خود استفاده ميكنند و تصويري از جامعه ارايه ميدهند كه ممكن است از طريق رسانههاي ديگر منتقل نشود. هنرمندان با به تصوير كشيدن مبارزات جوامع به حاشيه رانده شده، افشاكننده بيعدالتيهاي اجتماعي، تبديل به آينهاي ميشوند كه از طريق آن جامعه ميتواند به درون خود بپردازد و با چالشهاي خود مقابله كند.
هنر، فرهنگ را شكل ميدهد، هنجارهاي اجتماعي را به چالش ميكشد و جرقههاي تغييرات اجتماعي را ميزند. هنر از طريق قدرت برقراري ارتباط، برانگيختن و الهام بخشيدن از مرزها فراتر ميرود و افراد را در زمان و مكان به هم متصل ميكند. همانطور كه جامعه به تكامل خود ادامه ميدهد، هنر نيز بدون شك نقش حياتي در شكل دادن به آگاهي جمعي و ايجاد تحول مثبت دارد و با ارايه آثار هنري در جشنوارهها، نمايشگاهها و نمايشها، مردم را گرد هم ميآورد، گفتوگو را تشويق و فضايي براي تجربيات مشترك ايجاد ميكند. هنر با قرار دادن افراد در معرض ديدگاههاي مختلف، تحمل، پذيرش و قدرداني را پرورش ميدهد.
طرح اين سوال كه چرا فرهنگ و هنر براي پايداري يك تمدن مهم است، الزامي است، زيرا فرهنگ و هنر خصلت دروني يك جامعه را تشكيل ميدهد و استانداردهاي اجتماعي، سنتها، ارزشها و موارد ديگر را در بر ميگيرد. اين امر بسان پيريزي زيرساختهاي، روح و روان يك ملت است كه كيفيت، شخصيت و سرنوشت آنها را شكل ميدهد. فرهنگ و هنر تجسم تجربه تاريخي، سنتها و ارزشهاي مسلط است كه به عنوان پايهاي پايدار براي تمدنهاي آينده عمل ميكند. در خاتمه بايد اذعان داشت كه هنر انسان را از ساير مخلوقات متمايز كرده و براي يك ملت در همه سطوح هويت خاصي ارايه ميكند. با آنكه فرهنگ و هنر با تمدن در هم آميخته، اما تمدن نشاندهنده گامهاي تكاملي انسان به سوي زندگي بهتر است، در حالي كه فرهنگ بيانگر رفتار اخلاقي و معنوي است و يكنواختي و انضباط را در جامعه تقويت ميكند. با اين حال فرهنگ جزو جداييناپذير تمدن به شمار ميرود و بر آموزش، رشد دانش و هنجارهاي اجتماعي تاثير ميگذارد و آن را به سنگ بناي توسعه و پيشرفت بشر تبديل ميكند. هنر ابزاري قدرتمند براي تقويت فرهنگ يك جامعه است. اين قدرت تاثيري مستقيم بر قوامبخشي تمدن يك ملت دارد و تنها بر اساس ويژگيهاي ذاتي خود است كه انقلابي فرهنگي براي رشد تمدن ايجاد ميكند.
عكاس- مدرس دانشگاه علم و صنعت ايران
منابع در دفتر روزنامه موجود است