• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۰ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5826 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۴ مرداد

كي چنين روزگاري را حدس مي‌زدم؟

مهردادحجتي

سال‌هاي پاياني عمر را در فقر و تنگدستي با فروش كتاب سپري كرده بود.خودش گفته بود: «كي حدس مي‌زدم كه در اين آخر عمر به اين تنگدستي دچار شوم؟!...» اما دچار شده بود. مرد آراسته‌اي كه هر صبح با اصلاح صورت، روز را آغاز مي‌كرد، حالا در پيري آنقدر پول نداشت تا دستگاه ريش‌تراشش را تعمير كند! باور كردني نبود! او كه روزگاري در اين ملك، وزيري دانشمند و برجسته بود و سال‌ها در راه باسوادكردن مردم تلاش كرده بود. حالا به اين روز افتاده بود! فقير و تنگدست كه ديگر به اندازه تعمير ماشين قديمي ريش‌تراش هم آهي در بساط نداشت! انقلاب او را بد جوري تنبيه كرده بود! در دوران صدروزه زندان، حتي منت زنده گذاشتنش هم بر سرش گذاشته بودند . چون در آن روزها، وزرا و مقامات بلندپايه پيشين را اعدام مي‌كردند و او تا آن زمان كه مورد طعنه قرار گرفته بود، هنوز اعدام نشده بود . البته بعدها هم اعدام نشد. اما روزگارش به‌شدت سياه شد. خودش در اين باره نوشت: 
«همين كه انقلاب شد پس از خروج از زندان حقوق بازنشستگي‌ام را قطع كردند و حساب‌هاي بانكي‌ام را بستند و حق معامله را [ازمن]سلب كردند و از پس‌اندازم بابت حقوق دوره سناتوري مبلغ يك ميليون و سيصد هزار تومان مطالبه كردند و چون ديدند كه چيزي ندارم پانصد هزار تومان گرفتند و بقيه را بخشيدند و مفاصاحساب دادند كه دادستاني محدوديت‌ها را رفع كند. نامه مفاصا را به دادستاني دادم به اميد اينكه بقيه پس‌اندازم را آزاد كنند تا چندي كه زنده‌ام نان و آبي بخورم. اما معلوم شد كه دادستانِ ... گوشش به اين چيزها بدهكار نيست و حكم شوراي انقلاب را هم نمي‌خواند.حاصل اينكه پس از ۴۷ سال تدريس از آموزگاري تا استادي فعلا از مال دنيا يك پول، درآمد ندارم و با فروش كتاب و درآمد مختصري از حق تأليف كه كتابفروشان ‌مي‌پردازند اين سه ساله را با تشويش و سختي معيشت در اين گراني سرسام‌آور به سر برده‌ام تا بعد چه بلايي به سرم بيايد... كي حدس ‌مي‌زدم كه در اين آخر عمر به اين تنگدستي دچار شوم؟»
دكتر پرويز ناتل خانلري، سال ۴۱، طرح «سپاه دانش» را طراحي كرده بود و آن را به عنوان طرحي اصلاحي، به اسدالله علم ارايه داده بود. علم هم، آن را در اختيار شاه گذاشته بود و اينچنين، آن طرح وارد برنامه اصلاحات شاه، «انقلاب شاه و مردم» شده بود. شاه طرح را به‌نام خود كرده بود اما اجراي آن را بر عهده خودِ ناتل خانلري گذاشته بود. او به عنوان وزير برگزيده شده بود و همين هم موجب طعنه و كنايه دوستان روشنفكر شده بود. او اما به قصد اجراي طرح، تيغ طعنه دوستان را به جان ‌خريده بود و كار باسواد كردن روستاييان را با همتي مثال‌زدني آغاز كرده بود.سال‌ها بعد، همان وزارت كوتاه، اما بهانه تنبيه او در حكومت برآمده از انقلاب شده بود.شايد هم يكي از همان ميليون‌ها روستايي سواد آموخته، حالا زندانبانش شده بود. ناتل خانلري لابد پاداش خود را گرفته بود! بعدها نوشته بود: 
«وقتي كه در زندان بودم در يكي از روزنامه‌ها  فهرستي از اسامي رجالِ دوره طاغوت چاپ كرده بودند زير عنوان «غارتگرانِ اموالِ ملّي» و اسم من هم در آن ميان بود.اين دو صفحه - شرح وضعيت مالي - را نوشتم تا خودم و ديگران بدانيم كه من چقدر از اموال را غارت كرده‌ام !!...» چند ماه بعد، اما در تنگدستي درگذشته بود.
او با تنگدستي در همان كودكي آشنا شده بود . خودش در همان شرح حال نوشته بود: 
«تا پدرم زنده بود زندگي ما با مبلغ ناچيزي كه به عنوان بازنشستگي يا مستمري يا شهريه از وزارت خارجه ‌مي‌گرفت تأمين ‌مي‌شد. اين مبلغ جزيي را هم پدرم كه عقل معاش نداشت نمي‌توانست عاقلانه خرج كند. نان نداشتيم و او براي من و خواهرانم معلم نقاشي سر خانه ‌مي‌آورد. تابستان‌ها ما را به ييلاق امامزاده قاسم ‌مي‌برد. اما غالبا نان و آب را نسيه از بقال سر گذر ‌مي‌گرفتيم. شهريه مرتب نمي‌رسيد و پدرم كه جز آن درآمدي نداشت ناچار شهريه را نزد يك سمسار بازار پيش‌فروش ‌مي‌كرد و توماني يك قران كمتر ‌مي‌گرفت. گاهي هم ظرف‌هاي مسي را نزد بقال محله گرو ‌مي‌گذاشت. با مردن او شهريه قطع شد و من و خواهرانم به‌كلي بي وجه و معاش مانديم.»
همانطور كه‌خودش نوشته بود، زندگي‌اش همواره با سختي گذشته بود.حتي در دوران دانشگاه و همنشيني با هدايت ‌و گروه «ربعه». خودش در اين باره نوشته بود: 
«وقتي بود كه با صادق هدايت و مسعود فرزاد و مجتبي مينوي آشنا شده بودم. آنها عصرها در كافه با هم ملاقات ‌مي‌كردند و من هم به آنجا ‌مي‌رفتم. اما غالبا پول چايي نداشتم و عذر ‌مي‌آوردم كه ميل ندارم يا تازه يك جا بودم و چاي را آن جا خورده‌ام.»
او با اينكه بعدها، پس از آن دوران كافه نشيني و دانشجويي، به وزارت رسيده بود، اما هرگز دچار مال‌اندوزي نشده بود و دامان خود را از فساد دور نگاه داشته بود . او سال‌ها پيش از وزارت در اسفند ۱۳۳۳ در نامه‌اي به فرزندش، آرمان نوشته بود: 
«اكنون كه اين نامه را مي‌نويسم، زمانه آبستن حادثه‌هاست. شايد دنيا زير و رو شود و همه‌چيز ديگرگون گردد. اين نيز ممكن است كه باز زماني روزگار چنين بماند. من نيز همانند هر پدري آرزو دارم كه دوران جواني تو به خوشي و خوشبختي بگذرد. اما جواني بر من خوش نگذشته است و اميد ندارم كه روزگار تو بهتر باشد.
دوران ما «عصر ننگ و فساد» است و هنوز نشانه‌اي پيدا نيست از اينكه آينده جز اين باشد. آخر، سال نكو را از بهارش مي‌توان شناخت. سرگذشت من خون دل خوردن و دندان به جگر افشردن بود و مي‌ترسم كه سرگذشت تو نيز همين باشد. شايد بر من عيب بگيري كه چرا دل از وطن برنداشته و تو را به دياري ديگر نبرده‌ام تا آن‌جا با خاطري آسوده‌تر به سر ببري. شايد مرا به بي‌همتي متّصف كني. راستي آن است كه اين عزيمت بارها از خاطرم گذشته است. اما من و تو از آن نهال‌ها نيستيم كه آسان بتوانيم ريشه از خاك خود بر كنيم و در آب و هوايي ديگر نمو كنيم. پدران تو، تا آن‌جا كه خبر دارم، همه با كتاب و قلم سر و كار داشته‌اند، يعني از آن طايفه بوده‌اند كه مامورند ميراث ذوق و انديشه گذشتگان را به آيندگان بسپارند. جان و دلِ چنين مردمي با هزاران بند و پيوند به زمين و اهل زمينِ خود بسته است. از اين‌همه تعلق گسستن كار آساني نيست. اما شايد ماندنِ من سببي ديگر نيز داشته است. دشمن كه «فساد» است، در اين خانه مسكن دارد. من براي مبارزه با آن بسيار كوشيده‌ام. همه خوشي‌هاي زندگي‌ام بر سر اين پيكار رفته است... خلاف مردي دانستم كه ميدان را خالي كنم و از دشمن بگريزم. شايد تو نيرومندتر از من باشي و در اين پيكار بيشتر كامياب شوي. اكنون كه اين‌جا مانده‌ايم و سرنوشت ما اين است، بايد به فكر حال و آينده خود باشيم. مي‌داني كه كشور ما روزگاري قدرتي و شوكتي داشت. امروز از آن قدرت و شوكت نشاني نيست. ملتي كوچكيم و در سرزميني پهناور پراكنده‌ايم.
در اين زمانه، كشورهاي عظيم هست كه ما، در ثروت و قدرت، با آنها برابري نمي‌توانيم كرد. امروز ثروت هر ملتي حاصل پيشرفت صنعت اوست و قدرت نظامي نيز، علاوه بر كثرت عدد، با صنعت ارتباط دارد. عدّت و آلت ما در جهان امروزي براي كسب قدرت كافي نيست و هرچه از دلاوري پدران خود ياد كنيم و خود را دلير سازيم، با حريفاني چنين قوي‌پنجه كه اكنون هستند، كاري از پيش نمي‌توانيم برد.اين نكته را از روي نااميدي نمي‌گويم و هرگز يأس در دل من راه نيافته است. نيروي خود را سنجيدن و ضعف و قدرت را دانستن از نوميدي نيست. دنياي امروز پر از حريفان زورمند است كه باهم دست به گريبان‌اند. ما زوري نداريم كه با ايشان درافتيم و اگر بتوانيم، بهتر از آن چيزي نيست كه كناري بگيريم و تماشا كنيم. اما يقين ندارم كه اين كار ميسر باشد...پس اگر نمي‌خواهيم يك‌باره نابود شويم، بايد در پي آن باشيم كه براي خود شأن و اعتباري جز از راه قدرت مادي به دست بياوريم، تا ديگران به ملاحظه آن ما را به چشم اعتنا بنگرند و جانب ما را مراعات كنند و اگر گردش زمانه ما را به ورطه نابودي كشيد، باري، آيندگان نگويند كه اين مردم لايق و سزاوار چنين سرنوشتي بوده‌اند.اين شأن و اعتبار را جز از راه دانش و ادب حاصل نمي‌توان كرد. ملتي كه رو به انقراض مي‌رود، نخست به دانش و فضيلت بي‌اعتنا مي‌شود. به اين سبب براي مردم امروز بايد دليل و شاهد آورد تا بدانند كه اگر ايران در كشاكش روزگار تاكنون بر جا مانده و قدر و آبرويي دارد، سببش جز قدر و شأنِ هنر و ادبِ آن نبوده است.»
دكتر پرويز ناتل خانلري با اينكه فقط چند ماه از شهريورِ ۱۳۴۱ تا بهمنِ ۱۳۴۲ وزيرِ فرهنگِ كابينه اسداللّه علم بود. اما در همان مدت كوتاه، تأثيري ژرف از خود برجا گذاشته بود.او سوادآموزي را از سطح شهرهاي كلان، به سطح شهرهاي خرد و روستاها، حتي به نقاط دور ‌‌به ميان عشاير برده بود و اينچنين سواد آموزي را به يك نهضت ملي بدل كرده بود. نهضتي كه پس از وزارت او همچنان ادامه يافته بود و به شكلي ساختارمند، در همه كشور، به شكل يك شبكه ريشه دوانده بود. او با طرح «سپاه دانش» و «سرباز معلم»، كشور را وارد دوراني تازه و بي بازگشت كرده بود.اتفاقي كه او را از همه وزراي هم عصرش، متمايز كرده بود و اينچنين او را در حافظه تاريخ به عنوان چهره‌اي ملي ثبت كرده بود.او مولف ده‌ها عنوان كتاب معتبر بود.سال‌ها در بالاترين سطحِ دانشگاه تدريس كرده بود، چند نهاد مهم فرهنگي تأسيس كرده بود و بسياري از واژگان نوين را به دايره واژگان فارسي اضافه كرده بود و اينگونه كارنامه‌اي ممتاز در ميان اهل فرهنگ و خِرد از خود برجا گذاشته بود.او اديبي نابغه و نابغه‌اي دانشمند بود كه روزگار ما تا آن عصر، هرگز نظيرش را نديده بود. او هنگامي كه در شهريور ۶۹ سر بر خاك گذاشت، از مال دنيا ديگر هيچ نداشت.جز كارنامه‌اي درخشان،که در پیرانه‌سری دیگر به کارش نیامده بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون