• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5829 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۷ مرداد

چه خوب كه هنوز ادامه داريم 

نازنين متين‌نيا 

تمام لحظه‌هاي داغ و پريشاني اين تابستان، از توي آب و وسط همهمه مشتري‌ها، سرم را مي‌گيرم به سمت آسمان و با شوخي و‌ كنايه از آن بالاسري مي‌پرسم: «اين بود آرمان‌هاي ما؟! براي اين لحظه ۲۰ سال روزنامه‌نگار بود؟! قرار بود تهش يه ‌نفر بهم فحش بده چون گفتم شنا بلد نيستي و نرو توي عميق يا دعوا بشه كه چرا استخرهاي ايران مثل خارج نيست كه بشه با ضدآفتاب و روغن بدن توي آب اومد؟!» معمولا بعد مجبورم سوت را بردارم و بزنم كه «عزيزم نرو توي عميق...عرض استخر رو شنا كن...چرب نيا و...». 

دلم خوش است به ساعت‌هايي كه شاگرد روزنامه‌نگار دارم يا تحصيلكرده و مرتبط با فرهنگ عمومي. توي آب راه مي‌رويم و آدم‌ها را تحليل مي‌كنيم. درباره قانون‌گريزي حرف مي‌زنيم يا كاسه صبر لبريز شده جامعه ايراني. درباره قانون‌هاي استخر حرف مي‌زنم كه هيچ كدام به نفع من مربي و ناجي نيست و براي حفظ بهداشت و سلامت آب و شناگرهاست و چقدر قانون‌گريزي پيش رفته كه همين چند قانون ساده هم تاب‌آوري ندارد و مي‌خواهند پيش‌ بروند و كار خودشان را بكنند. تحليل‌هايم با جامعه آماري سيصد، چهارصد نفري است كه روزانه در استخر مي‌بينم. دغدغه‌هايم را برمي‌دارم و از اين سر استخر تا آن سرش، با پاي كرال و قورباغه و شناي پروانه، توي آب، براي خودم نگه مي‌دارم. توي فاصله‌هاي كوتاه استراحت بايد به صفحه آخر روزنامه فكر كنم، با نويسنده‌ها حرف بزنم، يادداشت بخوانم و مطالب را رد كنم و صفحه ببندم و از دور منتظر رسيدن امضاي آخر باشم. دلم براي تحريريه تنگ شده؛ نه اين تحريريه‌هاي كوچك شده به ‌ناچار امروزي كه آدم‌هايش در سكوت مي‌روند و مي‌آيند و كار خودشان را مي‌كنند. براي‌ تابستان‌هاي گرم واحد بالايي همين روزنامه در سال‌هاي دور كه كولر گازي ناگهان خراب مي‌شد و توي گرما، هر كي يك غري مي‌زد و صداي چرخش پنكه‌ها با صداي دكمه‌هاي كيبورد خبرنگارهاي مشغول به تايپ گزارش و خبر، تركيب مي‌شد و ريتم مي‌گرفت و ذهنم را منسجم و متمركز مي‌كرد تا كارها را پيش ببرم و شروع به نوشتن كنم. دلم براي آن لحظه‌هاي شلوغي كه يك ‌نفر بلند بلند چيزي مي‌گفت و بقيه مكالمه را ادامه مي‌دادند و بعد بساط شوخي و خنده راه مي‌افتاد هم تنگ شده. براي تمام آن شلوغي‌ها، روزمره‌هاي بي‌اهميت، آدم‌هايي كه حالا هر كدام دست به دامان كار و پيشه‌اي ديگر در كنار روزنامه‌نگاري شدند يا رهايش كردند، دلتنگم. هيچ‌ چيز اين روزهاي من، نزديك آن شلوغي و اطمينان خاطر از حركت در مسير درست نيست. به رفيق روزنامه‌نگار قديمي‌اي مي‌گويم: «بيا يه پادكست خبري راه بندازيم.»، مي‌پرسد: «كه چه شود؟»، مي‌گويم: «بعد ببريم يوتيوب و پول دربياريم»، مي‌گويد: «حوصله داري؟! بعد تقي به توقي بخورد و بيان ببرنمون؟ يا زنگ بزنن بگن ادامه ندين؟»، مي‌گويم: «دهانم و دوختي.» و بعد ايموجي خنده مي‌فرستم كه زهر مكالمه خفه شود و برويم پي كارمان. كاري كه انگار اسيري است كه براي اينكه روزنامه‌نگار بماني، بايد خرجت از جاي ديگر باشد و دلت در جاي ديگر كه همين ماندن و نوشتن و همچنان نام روزنامه‌نگار در پيشاني داشتن، براي عمر رفته كافي است. عمري كه به پاي روزنامه‌نگاري رفت و چاره‌اي هم جز ماندن و صبوري ندارد. گاهي از خودم مي‌پرسم كجاي مسير اشتباه رفتم؟ كجا خطا كردم؟ كجا روياي معاون سردبيري و سردبيري را سپردم به دست باد و ماندم در نقطه‌اي كه سال‌هاست ماندم و هر سال هم با سختي بيشتري ادامه مي‌دم، ادامه مي‌ديم؟ اما هيچ جوابي برايش ندارم. خودم را دلداري مي‌دهم كه لااقل مديرمسوول و صاحب امتياز نيستم كه فشار بيشتري را تحمل كنم و قرار نيست نگران دخل و خرج رسانه هم باشم. اما مي‌دانيد، اين دلداري‌ها هم بي‌فايده است. مثل همه ‌چيز كه در ظاهر بي‌فايده است. مثل من كه روزنامه‌نگاري هنوز عشق اول و آخرم است. مثل تلاش‌ها براي زنده ماندن همين چراغ روشن نيم‌سوز. مثل تلاش همكارها و دوستانم براي ماندن و بودن و مثل خيلي تلاش‌هاي ديگر كه حتي گفتن‌شان هم ديگر بي‌فايده است. فقط دلخوشم به زنده ماندن همين چراغ نيم‌سوز، به تحريريه مجازي، به مديري كه پابه‌پاي ما مي‌جنگد و به مخاطبي كه حالا ممكن است اندك باشد، اما صيقل خورده و شريف، همچنان ما را دنبال مي‌كند و توي اين ميدان، براي ما دست مي‌زند. دلخوشم به همين‌ها، همين چيزهايي كه سال‌ها پيش معمولي بودند و حالا، ارزشمند و گرانبها. دلخوشم فقط و البته كه ذات هميشه اميدوارم آرامم مي‌كند كه چه خوب اين بهانه‌ها را داري، چه خوب كه اين چراغ و آن ميدان هنوز وجود دارد. پس به سلامتي همه اينها، امروز روز مباركي است؛ مثل هر صبحي كه روزنامه روي دكه و سايت است و من هنوز روزنامه‌نگارم، ما هنوز روزنامه‌نگاريم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون