درآمدي به روايتشناسي، كتابي براي تاريخ
هادي مشهدي/ كتاب «درآمدي به روايتشناسي» شامل مجموعه مقالات پايه در حوزه روايتشناسي است كه به همت دكتر هوشنگ رهنما گردآوري و ترجمه شده است. اين اثر كه به تازگي از سوي نشر هرمس روانه بازار نشر شده، آراي افرادي چون رولان بارت، تزوتان تودوروف و جرالد پرينس را در معرض توجه علاقهمندان به روايتشناسي قرار ميدهد. در جلسهاي كه براي نقد و بررسي اين كتاب ترتيب داده شد، هوشنگ رهنما، مترجم و فرزان سجودي و اميرعلي نجوميان، زبانشناس و منتقد ادبي درباره آن به تفصيل صحبت كردند.
فرزان سجودي: سرانجام، وانهادن ساختگرايي
در جلسه نقد و بررسي اين كتاب، سجودي، شرح نكاتي درباره مقاله «درآمدي بر تحليل ساختاري روايتها» نوشته رولان بارت را موضوع سخنان خود قرار داد و در اين باره تصريح كرد: با توجه به اينكه اين مقاله چندي پيش در كتابي ديگر با همين نام به ترجمه دكتر راغب آورده شده است، به نظر ميرسد مطلوبتر بود اگر مقالات ديگر وي در اين حوزه نيز در يك كتاب ترجمه و چاپ ميشد؛ در اين صورت سير ديدگاههاي بارت در باب روايتشناسي در كنار هم قرار ميگرفت و تصويري شفافتر از سير تحول او در اين حوزه ارايه ميشد. بهويژه اينكه در همه اين مقالات تحليلهاي موردي به كار گرفته شده است؛ از حيث روششناختي، در اين گونه از تحليل، شيوه بارت در تحليل موردي يك روايت به خوبي آشكار شده است. علاوه بر آن از نظر تاريخي، مقاله يادشده بر ديگران مقدم است. در پي مطالعه همه آنها شاهد سير تحول انديشه بارت در اين حوزه خواهيم بود؛ سرانجام اين تحول به آغاز عبور از تفكر ساختگرايانه انجاميده است. وي، ضمن تشريح اجمالي مقالات و آثار بارت در اين حوزه افزود: از آن پس او بيشتر از شيوه تفكر ساختگرايي فراتر رفت و در مقاله «از اثر تا متن» و پس از آن «در لذت متن» قلمرويي متفاوت درباره مطالعه متن و داستان پيش گرفت. نكته مهم ديگر اين است كه بارت در آثار خود همواره رگههايي را از آنچه بعد صورت گرفته، نمايانده است. به عنوان مثال در مقاله «درآمدي بر تحليل ساختاري روايتها» ضمن اينكه ميكوشد يك ساختارگراي ارتدوكس باقي بماند، پيوسته شكافها و تركهايي را در اين نظريه درمياندازد كه شايد بتوان روزي كتابي در همين باب با عنوان بارت عليه بارت نوشت. بارت نويسندهاي است كه حين استدلال در تقابل با خويش عمل ميكند؛ در واقع به تناقض دچار ميشود؛ البته اين تناقضها مخرب نيستند، بلكه لذتبخش و سازنده هستند. سجودي، به جمله آغازين مقاله يادشده اشاره كرد و اظهار داشت: «روايتهاي جهان بيشمارند؛ روايت بيش و پيش از هر چيز مجموعه عظيم متنوعي از انواع ادبي است كه خود ميان مواد گوناگون توزيع شده است؛ گويي كه هر مادهاي مستعد پذيرش داستانهاي انسان است.» امروز اين ايده به جايي رسيده است كه ميتوان پرسيد: كجا روايت نيست؟ برخي روايتشناسان بر اين عقيدهاند كه در هر كجا، حتي در يك طرح روي جلد، ميتوان ساختار روايتي را دريافت. بايد به اين پرسش پاسخ داد: چرا بارت با تاكيد بر اين گوناگوني مقاله خود را آغاز كرده است؟ او در پي تاكيد بر اين است كه چگونه ميتوان با اين تنوع رويارو شد تا به علم و دانشي مدون در اين زمينه دست يافت؟سجودي، ضمن تاكيد بر تشخيص بجا و بهنگام بارت در رويارويي با آسيب يادشده، اشاره به قولي ديگر از وي در اين باره را ضروري دانست و تصريح كرد: «تحليلگر روايت در رويارويي با بيشماري روايتها و كثرت ديدگاهها اعم از تاريخي، روانشناختي، جامعهشناختي، قومشناختي، زيباشناختي و جز آن، كه روايتها بر پايه آنها پژوهش و بررسي ميشوند، خود را بيش و كم در همان وضعيتي ميبيند كه سوسور در رويارويي با ناهمگني زبان در آن قرار گرفته بود و همه تلاشش بر اين بود كه از ميان آشفتگي و بينظمي پيامهاي منفرد به اصلي براي طبقهبندي آنها و ديدگاهي محوري نسبت آنها دست يابد. » بارت با ارجاع به سوسور و الگوي زبانشناختي، باز ميگردد و وفاداري خود به پروژهاي كاملاً ساختگرا را اعلام ميدارد. جالب توجه است كه اين مقاله در دهه 60 يعني اوج هيجانات اين گرايش نوشته شده است؛ او به موجب دستاوردهاي زبانشناسي به مثابه يك علم، هيجانزده است و اذعان ميدارد، رويكرد ما درباره روايت از همه راهها تهي است، مگر اينكه الگويي زبانشناختي براي آن برگزينيم. زبان حوزهاي متكثر و بيكرانه است؛ حال آنكه زبانشناختي در جاي دادن دادههاي اين حوزه بيكران در كرانمندي قواعد موفق بوده است؛ بنابراين براي مطالعه ادبيات بايد همين الگو را دنبال كرد. وي ادامه داد: زبانشناسي در زمان بارت، جملهبنياد بوده است؛ بنابراين او جز به كارگيري گفتمان به عنوان جايگزيني براي جمله، چارهاي نداشته است. جملات در روابط با يكديگر كه كل انداموار بزرگتر را ميسازند، نظاممند هستند تا روايت را به وجود آورند. البته بر اساس نكتهاي ديگر بارت به نقطهاي بازگشته است كه درباره آن منتقد بود؛ او ميگويد در اين صورت كجا بايد به دنبال ساختار روايت بگرديم؛ بيشك در خود روايتها. اين مساله «در خود» هم اساس رويكردهاي فرماليستي و هم اساس رويكردهاي ساختگراست. تودوروف هم بر همين اساس بوطيقا را به مطالعه ادبيات در خود و براي خود، تعريف ميكند. بارت با پيروي از چنين طرحي اين رويكرد را مطرح ميكند و ميپرسد: آيا در هر روايتي؟ بسياري از تحليلگراني كه ساختار روايت را ميپذيرند، در عين حال مشكل ميتوانند به قبول تمايز ميان تحليل ادبي و نمونه علوم تجربي تن دردهند و با كمال گستاخي توقع دارند بررسي روايت از طريق شيوهاي كاملاً استقرايي انجام گيرد. سجودي افزود: رسيدن از اين دال به اين مدلول را الگوي ساختگرايي ممكن نميكند. اما بارت به خوبي به آنها نشانههاي مستقيم اطلاق ميكند؛ همچنين به آن دسته از دلالتها كه در پي هم طرح ميشوند، پيرفتي ميگويد؛ او از آن پس دلالتهاي پيرفتي را به دو دسته پيآمدي و پيآيندي تقسيم ميكند؛ به عقيده او دلالتهاي پيآيندي به دنبال هم ميآيند (مساله زمان در آنها مطرح است) و دلالتهاي پيآمدي منطقي هستند. بارت بحث كاركردها را به تفصيل مطرح كرده است. او در ادامه اين مبحث موضوع ديگري را با عنوان هسته و كاتاليزور بيان كرده است. در ساختار روايت برخي اعمال هستهاي هستند و نميتوان آنها را از روايت حذف كرد، اما برخي كنشها نقش ميانجي را دارند. وقتي بارت به يك الگوي ساختگرا متعهد بوده به تعهد خود بهخوبي عمل كرده است. بارت پس از طرح اين مبحث به اجمال به مساله كنشها ميپردازد؛ چراكه اين بحث پيش از او به تفضيل طرح شده است. او سرانجام درباره عمل روايت ميگويد و بحث مطلوبي درباره رابطه شخص نويسنده با راوي درون متن در مياندازد. برخي منتقدان معتقدند بارت در اين مقاله حرف تازهاي نگفته است. به اعتقاد من نوع قرار دادن مطالب كنار يكديگر اين مقاله را منحصربهفرد ميكند.
بوطيقاي ساختگراي تودوروف
نجوميان، ديگر مقاله كتاب درآمدي بر روايتشناسي، نوشته تودوروف، را مبناي مباحث خود قرار داد و در شرح مختصات آن گفت: اين مقاله مقدمه و موخرهاي دارد كه اگر آنها را نشناسيم، نميتوانيم درباره اين مقاله قضاوت درستي صورت دهيم. انتخاب اين مقاله بسيار درست و صحيح صورت گرفته است؛ چراكه چكيده ديدگاههاي تودوروف در دهه 60 را دربردارد. او اين مقاله را ۱۹۶۷ نوشته است كه 13 سال پس از آن به زبان انگليسي در كتابي با عنوان درآمدي بر بوطيقا چاپ شده است. در آن كتاب نيز مقدمه، پيشگفتار و موخرهاي درج شده است كه آنها نيز به شناخت آراي تودوروف كمك ميكنند. من به طور مشخص ميخواهم بر پيشگفتار تودوروف بر چاپ انگليسي آن كتاب اشاره كنم. او اين پيشگفتار را هنگام چاپ كتاب، يعني 13 سال پس از نوشتن مقاله نوشته و به نوعي از آنچه پيشتر گفته توبه كرده است. وي ادامه داد: پروژه تودوروف در دهه 60 علم ادبيات نام دارد؛ حال آنكه در ۱۹۸۰ از اين موضع كناره گرفته و در پيشگفتار اين كتاب نظريه گفتمانها را مطرح ميكند. كتاب درآمدي بر بوطيقا در دهه 60 بسيار اهميت داشته است؛ چراكه تودوروف در ادامه تلاشهاي فرماليستهاي روس سعي كرده است، نسبتهاي ساختگرايي با انديشه فرماليستها را تعيين كند. اين يكي از ويژگيهاي بسيار مهم اوست. شايد هيچ ساختگرايي به اندازه او سعي نكرده است رد پاي فرماليسم را در ساختگرايي بيابد. البته تودوروف در اين كتاب به نقد ارسطويي نيز پرداخته است كه در ادامه به نقد فرماليستي و از آنپس به ساختگرايي ميرسد. او در اين كتاب به سه جنبه اصلي زبان و متن اشاره كرده است: معناشناختي، كلامي و نحوي. نجوميان، تودوروف را منتقدي با دستهبنديهاي متعدد خواند و درباره ديگر رويكردهاي وي گفت: وقتي جنبه معناشناختي زبان مطرح ميشود، تودورف دو پرسش مطرح ميكند: ۱ـ يك متن چگونه دلالت ميكند؟ ۲ـ يك متن به چه دلالت ميكند؟ او در تحليل كلامي به سبكها و وجوه متن ادبي ميپردازد؛ در اينجا مشخصا نظريه ژنت را هم در نظر ميآورد و تشريح ميكند؛ به اين ترتيب مقاله برگزيده در اين اثر ديدگاههاي ژنت را هم شامل ميشود. تودوروف در بخش سوم، به جنبه نحوي تحليل متن ادبي ميپردازد. به عقيده او ساختار متن ادبي نسخهاي از ساختار نحوي زبان است و ميتوان بين آن دو قياس مشخصي صورت داد. او در اينجا به شكلي تقليلگرايانه سعي ميكند بين ساختار نحوي زبان و ساختار متن ادبي ارتباطي بسازد. وي افزود: از وراي اين ديدگاه درمييابيم تودوروف گاه از حوزه ديدگاههاي ساختگرايي صرف خارج شده است. در بخشي ديگر تودوروف به نظريه چندظرفيتي باختين و در ادامه آن به بينامتنيت اشاره كرده است؛ به محض اينكه او روابط متون با يكديگر و نظريه يادشده را مطرح ميكند، باز از حوزه ساختگرايي دور ميشود. تودوروف در بخش جنبه كلامي كه به سبكها و وجهههاي روايت ميپردازد، نظريهاي را در روايتشناسي مهيا ميكند كه مختص خود اوست؛ نظريه ژانرها. بسيار جالب است كه او در رويارويي با ژانر، از يك سو آن را مفهومي درونمتني ميبيند و نوعي بوطيقا براي آن فرض ميكند و از ديگرسو مفهومي فرهنگي كه در تاريخ فرهنگي دنبال ميكندش؛ يعني ژانرها همان قدر كه به ساختار دروني زبانشناختي خود بستگي دارند، به تاريخ فرهنگها وابستهاند. نجوميان در انتهاي مباحث خود، ديدگاههاي تودوروف در امروز را تشريح كرد و اظهار داشت: او در 20 سال گذشته آنچه امروز دربارهاش ميگوييم، كناري نهاده است؛ به تعبير ديگر از يافتههاي پيشين خود بهره جسته است تا به حوزههاي ديگر ورود يابد. تودوروف در سالهاي اخير در حوزه مطالعات فرهنگي، انديشه سياسي، فلسفه، اخلاق و تاريخ فعاليت ميكند. وي در حوزههاي يادشده آثاري نوشته است كه از آنجمله ميتوان به «اميد و خاطره؛ درسهايي از قرن بيستم»، «بينظمي نوين جهاني؛ بحثهايي درباره اروپا»، «اشتياق به دموكراسي» و «باغ ناتمام» اشاره كرد. از اين عناوين ميتوان رويكردهاي وي را دريافت. باغ ناتمام و بينظمي نوين جهاني به فارسي نيز ترجمه شدهاند. به نظر ميرسد ضمن در نظر داشتن ريشه فكري تودوروف، بايد وي را بر اساس نوشتههاي تازهاش بازشناسي كنيم. يك نظريه بايد با ارتباطهاي پيشين و پسين آن شناخته شود تا يك نويسنده به يك مفهوم مجرد، ايستا و مجزا از «خود»هاي ديگرش شناخته نشود. درآمدي به روايتشناسي، عصر سهشنبه ششم مردادماه، با حضور هوشنگ رهنما، فرزان سجودي و اميرعلي نجوميان در مركز فرهنگي شهركتاب نقد و بررسي شد.