• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۸ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5859 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۸ شهريور

اولين و آخرين امپراتور امريكا

مرتضي ميرحسيني

آدم عجيبي بود، البته نه از نظر خودش. مدتي، نه چندان طولاني در تيمارستاني بستري شد، اما اين تجربه نيز تغييري در زندگي‌اش ايجاد نكرد. اسمش جاشوا نورتون، احتمالا اهل سن‌فرانسيسكو بود و بيشتر عمرش را هم همان‌جا اقامت داشت. مي‌گفت امپراتور امريكاست و وظيفه‌اش در اين مقام «بازگرداندن ثبات و يكپارچگي به كشوري است... كه در شرف ويراني است.» نيمه‌هاي سپتامبر 1859 با انتشار چند آگهي در روزنامه‌ها اعلام امپراتوري كرد و از نمايندگان همه ايالت‌ها براي حضور در نشست عمومي دعوت كرد. اما كسي نيامد. حكم به تعطيلي مجلس سنا داد. كسي اعتنايي به اين حكم نكرد. گفت «غوغاگران، احزاب، جناح‌ها و نفوذ بيش از حد فرقه‌هاي سياسي، دايما و آشكارا موجب نقض قوانين مي‌شوند و شهروندان از امنيت فردي و مالي‌اي كه حق آنهاست محروم مانده‌اند.» حرفش را جدي نگرفتند. بعد، به ارتش دستور داد كه سنا را- ولو شده به زور- منحل كند. ارتش اين دستور را اجرا نكرد. به سراغ كليسا رفت و همزمان از رهبران كاتوليك‌ها و پروتستان‌ها خواست كه امپراتوري‌اش را رسما اعلام كنند. آنان چنين نكردند. چندي بعد، از حكم جديد، از انحلال هر دو حزب دموكرات و جمهوري‌خواه گفت. اين دو حزب، به روال گذشته كارشان را ادامه دادند. دستوراتش را از طريق انتشار آگهي در روزنامه‌ها صادر مي‌كرد و نامش براي حدود دو دهه، تقريبا هميشه در نشريات سن‌فرانسيسكو به چشم مي‌خورد. جايلز ميلتون مي‌نويسد «نوروتون شخصيتي آشنا در پايتخت امپراتوري‌اش، سن‌فرانسيسكو بود. او لباس نظامي نيروي دريايي با سردوش طلا همرا با كلاهي از خز سگ آبي، آراسته به روبان و پر طاووس به تن مي‌كرد. دوست داشت در حالي كه عصايي در دستش مي‌چرخاند در خيابان‌ها گشت بزند، با اتباع خود حرف بزند و وضعيت مكان‌هاي عمومي را بازرسي كند.» البته ثروتي نداشت و به كار خاصي- جز همين ايفاي نقش امپراتور- مشغول نبود. «توانايي ذاتي او براي معركه‌گيري و جلب‌توجه بود كه از نابودي نجاتش داد. او را ملبس به جامه پادشاهي‌اش، به بهترين رستوران‌هاي سن‌فرانسيسكو دعوت مي‌كردند. امپراتور هم در عوض غذاي مجاني، با مهر سلطنتي‌اش از خجالت آنها درمي‌آمد: به گماشت امپراتور ايالات متحده، نورتون اول. رستوران‌ها براي داشتن چنين مهري از هم سبقت مي‌گرفتند، چرا كه كسب‌وكارشان را بسيار رونق مي‌داد. سالن‌هاي تئاتر و موسيقي هم مشتاقانه در پي امپراتور بودند و هميشه در شب‌هاي افتتاحيه بهترين صندلي را براي او نگه مي‌داشتند.» مقامات كاري به كارش نداشتند و او را ديوانه‌اي مضحك و بي‌خطر مي‌ديدند. جز يك بار، كه آن‌هم با پليس به مشكل برخورد. دستگيرش كردند و او را به آسايشگاهي رواني بردند. خبر كه منتشر شد، تجمعي مردمي در حمايت از او شكل گرفت. پليس هم كه اصلا دنبال دردسر نمي‌گشت عقب نشست و عذر خواست و امپراتور را آزاد كرد. جالب اينكه نوشته‌اند «نورتون هم بزرگواري كرد و عفو همايوني را به افسراني كه او را دستگير كرده بودند اعطا كرد.» بعد هم به پشتوانه همين مردم، تصميم به چاپ اسكناس‌هايي با تصوير خودش گرفت. اين تصميم را هم عملي كرد. اين اسكناس‌ها اوايل دهه 1870 در سن‌فرانسيسكو دست به دست مي‌شدند. حتي در سرشماري آن سال (سال 1870) ماموران دولت، شغل او را امپراتور ثبت كردند. شوخي و جدي، تا زمان مرگ (سال 1880) در اين مقام- كه خودش به خودش داده بود- باقي ماند. گاهي براي افراد و سازمان‌ها حكم‌هايي صادر مي‌كرد و دستوراتي به اين و آن مي‌داد. به هيچ‌كدام‌شان عمل نمي‌شد، اما او نيز دست‌بردار نبود. مرگش را در روزنامه‌ها، اين‌بار به عنوان خبر- و نه آگهي-پوشش دادند. حتي نشريه وقايع سن‌فرانسيسكو تيتر زد: پادشاه مُرد. مي‌شود اين روايت را ادامه داد و بيشتر از امپراتور نورتون نوشت. اما به نظرم همين اندازه كفايت مي‌كند. نه آدم بد و خطرناكي بود و نه وجودش ضرر و زياني داشت. حداقلش اينكه آزاري به كسي نرساند و حق و حقوقي را زير پا نگذاشت. در توهماتش زندگي كرد و همان‌جا هم از دنيا رفت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون