• ۱۴۰۳ يکشنبه ۸ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5867 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۸ مهر

‌تاريخ‌نگاري فرودستان در داستان «مرغداني» محمد محمدعلي

«آقا ولي» ياراي سر بريدن ندارد

نسيم خليلي

 پس از انقلاب مشروطيت ايران، تحت تاثير فضاي فكري نوظهوري كه به كوشش روشنفكراني همچون ميرزا فتحعلي آخوند‌زاده، ميرزا آقاخان كرماني و غيره اتفاق افتاده بود، نويسندگاني برخاستند كه به ثبت تاريخ در داستان كوتاه و رمان روي آوردند. آنها به مردم مي‌نگريستند و مي‌كوشيدند تاريخ مردم را روايت كنند، بروز اين رويكرد در ميان نويسندگان و روشنفكران، متاثر از روحيه تازه خويشتن‌نگرانه‌اي بود كه در ذهن و ضمير آنها بيدار شده‌ بود و آنچه مردم را هم به مطالعه يك اثر ترغيب مي‌كرد، از همين روحيه برمي‌خاست، ديدن سيماي خودشان در آيينه اثري كه مي‌خوانند، ديدن مسائل و رنج‌ها و مشكلات و آرزوهاي‌شان، چهره واقعي‌شان و در نتيجه ميل به ثبت واقعيت‌هاي زندگي اجتماعي مردم و به ويژه فرودستان در تاريخ، بيش از پيش، مورد استقبال مردم، روشنفكران و نويسندگان قرار گرفت؛ سياحتنامه ابراهيم‌بيك و مسالك‌المحسنين عبدالرحيم از جمله  نخستين كوشش‌ها در ساحت ادبيات داستاني بود كه بازتاب واقعيت زندگي مردم را در روايت خود مدنظر داشتند، اما اولين نمونه‌هاي رمان‌هاي اجتماعي، از سال 1300 به بعد نوشته و منتشر مي‌شوند و نكته اجتماعي جالب‌ توجه در اين رمان‌ها، حضور پررنگ طبقه تاثيرگذار و نوظهور اجتماع يعني كارمندان است چنانكه بسياري از نويسندگان اين رمان‌ها خود از همين طبقه برخاسته بودند. در اين نوشتار خواهيم ديد كه روايت فرودستان در قصه مرغداني محمد محمدعلي از زاويه ديد يكي از همين قشر، كارمندي از يك اداره نقل مي‌شود.
رويكردهاي مردم‌گرا و تاريخمند نويسنده فقيدمان، محمد محمدعلي را بايد در دل يك گفتمان ادبي بنگريم. از اين رو كه او در روايت‌هايش عموما تلاش كرده است چشم‌اندازي از زندگي و مصائب فرودستان به دست بدهد بدون اينكه در اين بازنمايي قصه‌وار، به جانب افراط لغزيده باشد يا نگره‌هاي متداول گفتمان مسلط چپ را در حمايت از خلق به ميان بياورد يا مستقيم‌گويي كند؛ يكي از نمونه‌هاي زنده و تاثيرگذار اين داستان‌هاي فرودست‌محور به قلم محمد محمدعلي، روايت «مرغداني» او است كه قصه‌اي ساده و خوش‌خوان دارد و در آن مولفه‌هايي از معرفت‌شناسي نويسنده را نيز مي‌توان به تماشا نشست، مولفه‌هايي كه با ظرافت در دل روايت جانمايي شده‌اند تا قصه بدون هرگونه مستقيم‌گويي، چنانكه عادت نويسندگان اجتماعي‌نويس پيشين و از جمله صادق چوبك بود، پيام انساني خود را به مخاطب القا كند. از آن جمله عشق به حيوانات كه بعدتر اشاره خواهم كرد كه چگونه در يك تضاد روايي، موقعيت دشوار تصميم‌گيري را براي قهرمان فرودست قصه مي‌آفريند.
داستان مرغداني، روايت يكي از همان فرودستان پيش‌گفته است با نام تاثيرگذار و ساده آقاولي، مردي كه سال‌ها خدمه يك اداره كوچكي بوده و حالا كه موعد بازنشستگي‌اش شده، يكي از كارمندان به واسطه يك دوست قديمي مترصد آن است كه براي او يك شغل ديگري جور كند تا بيكار نباشد و در تامين مخارج خانواده خود درنماند؛ محمدعلي براي اينكه تصوير روشني از آقاولي به مخاطب خودش به دست بدهد توصيف اضافه‌اي در روايتش نمي‌گنجاند او به سادگي ظاهر او را وصف مي‌كند تا شخصيتش را باور و در پس پلك‌هايت تجسمش كني، انگار كه او را بارها ديده‌اي، در اداره‌اي، در صف كارگراني در انتظار ميني‌بوس يا در آستانه درگاهي خانه‌اي محقردر محله‌اي فقيرنشين: «دوباره صدايش زدم، آمد. با پاشنه خوابيده و لخ‌لخ‌كنان. تكه ناني خشكيده دستش بود. اول متوجه نشدم با عينكش چه كار كرده. فقط يك سفيدي ديدم. وقتي ديد نگاهش مي‌كنم، همان وسط اتاق ايستاد. پشت شيشه سمت چپ عينكش، تكه‌اي كاغذ سفيد چسبانده بود. با يك چشم درشت و مشكي نگاهم مي‌كرد... گفتم: «پس چرا دمغي؟» گفت: «با بيست سال سابقه خدمت و پايه حقوق مستخدمي، شكم پنج تا قناري هم سير نمي‌شود، چه برسد به آدم!» گفتم: «چرا اين شكلي شدي مرد؟» گفت: «قوز بالاقوز... سيم‌هاي اين چشمم قاطي شده، اما شكر خدا اتصالي نكرده به اين يكي. چيزي نيست. خوب مي‌شود.» چنانكه پيداست در همين گام آغازين، نويسنده تصوير روشني از قهرمان فرودست ساده خودش مي‌دهد و كمي بعدتر او را با جزييات بيشتر و ويژگي‌هاي عاطفي‌اش به ما مي‌شناساند، مردي كه يكي از دغدغه‌هايش گرسنگي پرنده‌هاست و اينكه حتما براي‌شان دانه بپاشد: «صبح‌ها، همين كه فرصتي پيدا مي‌كرد، پشت ميز آبدارخانه مي‌نشست و براي چند تا كبوتر چاهي كه جمع مي‌شدند پشت پنجره اتاق ما، نان خرد مي‌كرد. بعد با مشت پر مي‌آمد كنار پنجره و بي‌آنكه مزاحم كسي بشود همه را مي‌ريخت براي كبوترهاي گرسنه‌اي كه به ورقه آهني سقف كولر نوك مي‌زدند.»
 حالا مخاطب افزون بر اينكه مي‌داند آقاولي فقير است و چه شكلي است، اين را هم مي‌داند كه او پرنده‌ها را دوست دارد و اين داده دومي در بندهاي بعدي روايت، غني‌تر و كامل‌تر هم مي‌شود، وقتي كه آقاولي حين گفت‌وگو درباره كار تازه، بلند مي‌شود مي‌رود براي پرنده‌ها نان مي‌ريزد: «عادت داشت نان را در چند نوبت بريزد. صبر مي‌كرد بخورند و تا مي‌ديد دارد تمام مي‌شود، دوباره مي‌ريخت. هر بار كه كبوترها با ولع هجوم مي‌آوردند، لبخند مي‌زد. گفت: كار خدا را مي‌بيني؟ يك وقتي روزي ما حواله شده بود به اين زبان‌بسته‌ها... بچه كه بودم، برادرم يك چادرشب برمي‌داشت و مي‌رفت سر چاه. گاهي مرا هم مي‌برد، مي‌گفت: ولي تو بالا باش و خودش مي‌رفت پايين. سي تا چهل‌تا از اين زبان‌بسته‌ها را تلنبار مي‌كرد تو چادرشب و يك هفته ده روز پدرم را از بابت پول گوشت جلو مي‌انداخت. بيچاره‌ها گوشتي نداشتند. من نمي‌خوردم ولي حالا كه نگاه مي‌كنم باز از اين گوشت‌هاي يخ‌زده بهتر بود...» و حالا ما مي‌دانيم كه آقاولي فقط عاشق دانه پاشيدن براي كبوترها براي اينكه وقتش را بگذراند، نيست، بلكه او از كودكي با اين پرنده‌ها انس و الفتي داشته است و نويسنده همه اين چشم‌اندازهاي روايي مربوط به شخصيت‌پردازي آقاولي را بدون مستقيم‌گويي به ما مي‌دهد و تضاد روايي پيش‌گفته هم از دادن همين اطلاعات است كه قرار است خلق بشود درست وقتي كه آقاولي همراه كارمند دلسوز به مرغداني آقاي كاشفي مي‌رود و كاشف به عمل مي‌آيد كه آنجا قرار است به جاي كارگري كار كند كه كارش سر بريدن مرغ‌ها بوده است، حالا آقاولي در آن موقعيت دشوار تصميم گرفتن است، مردي كه از كودكي يك عشقي نسبت به پرنده‌ها احساس مي‌كرده يا دست‌كم دلش نمي‌آمده آنها را شكار كند يا از گوشت‌شان بخورد، حالا براي سير كردن شكم خانواده‌اش بايد تصميم بگيرد كه هر روز سر چندين مرغ بي‌زبان را ببرد و بدهد دست كارگرهاي پركن و شكم‌خالي‌كن چون كه مسوول مرغ و خروس‌هاي حذفي است، راوي روحيه حساس آقاولي را بعد از اينكه مي‌فهمد بايد براي سير كردن شكم بچه‌هايش چه كار كند، در قالب يك ديالوگ كوتاه اينچنين مي‌نماياند: «من مرغداني ديده‌ام، اما تا حالا سر گنجشكي را هم نبريده‌ام. مدتي كمك مي‌كنم بلكه كسي پيدا شد و كار شما راه افتاد...» در حالي كه كارفرما اعتنايي به اين روحيه حساس آقاولي ندارد: «آقاولي اينجا بايد نه عاشق كارش باشد، نه ازش متنفر، آدم كوكي... ربات.» كه انگار نويسنده در قالب چنين ديالوگ‌هايي دارد موقعيت و دشواري‌هاي زندگي كارگرپيشگي را به‌طور كلي نشان مخاطب خودش مي‌دهد با تصويرسازي‌هاي داستان‌وار، با ديالوگ‌ها، حرف‌هاي ساده روزمره، او با اين ابزار تاريخ‌نگاري مي‌كند، تاريخ مردم را مي‌نويسد در حالي كه كاملا به تكنيك‌هاي روايت داستان كوتاه، ايماژ و تمثيل و ديالوگ وفادار است و در ادامه آقاولي را چاقو به دست و در حالي نشان مي‌دهد كه ياراي سر بريدن ندارد: «همه به آقاولي چشم دوخته بوديم و او بالاي سر مرغ خم شده بود. چاقو را گذاشته بود يك بند انگشت زير غبغب و نگاهش مي‌كرد. كجاها بود و چه‌ها مي‌ديد، خدا مي‌داند.» كاشفي گفت: «چرا اينقدر لفتش مي‌دهد؟» هر دو رفتيم بالاي سر آقاولي و او انگار كه از خواب بيدار شده باشد، لبخندي زد و مرغ را رها كرد. مرغ از پيش پايش جست زد و با قدقد بلند پر كشيد به طرف انتهاي سالن. خروسي زد زير آواز و به طرفش دويد. آقاولي گفت: «هنوز دستم به فرمان نيست. شايد از فردا صبح شروع كنم.» آيا آقاولي قصه محمدعلي، در برابر فقر و بي‌پولي سر خم مي‌كند و به كاري كه دوستش ندارد و بايد ربات‌وار انجامش بدهد، دل مي‌دهد؟ كاري كه بسياري از فرودستان ناچار بدان بوده‌اند بدون اينكه حتي مجال انديشيدن داشته باشند. اين پرسش پس از خواندن روايت تامل‌برانگيز محمدعلي در ذهن مخاطب تكرار مي‌شود، در حالي كه ديگر نه فقط به آقاولي كه به آدم‌هايي مثل او در تاريخ اجتماعي فكر مي‌كند، آدم‌هايي كه نويسندگان اجتماعي‌نويسي مثل محمدعلي، با ظرافت و ادبياتي تاثيرگذار اما ساده، به دل داستان‌هاي تاريخمند خودشان آورده‌اند تا ادامه‌دهندگان همان مسيري باشند كه با انقلاب مشروطه و خويشتن‌نگري و كوشش نويسندگان اجتماعي‌نويس نسل‌هاي پيش آغاز شده و ادامه پيدا كرده است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون