• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۷ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5875 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۷ مهر

نگاهي به «داش‌آكل» صادق هدايت و نونوشته بهرام بيضايي از آن

مانيفستي تاريخ‌نگارانه

نسيم خليلي

در روزهايي كه بهرام بيضايي روايتي به تعبير خودش پشت و رو شده از «داش‌آكل» صادق هدايت را به روي صحنه برده است -روايتي با تأويلي ديگر و با دغدغه بلندپروازانه بازشناسايي خود و تاريخ- لزوم بازگشت به قصه تاريخ مردم‌گرايانه هدايت بيش از هميشه مطرح مي‌شود. روايت داش‌آكل، با چنين دغدغه ساده‌اي، در نگاه اول روايت كوتاه و خوشخواني از زندگي قشري از فرودستان تاريخ اجتماعي است با يك پايان‌بندي درخشان و دراماتيك كه در ماندگاري روايت سهم بسزايي داشته است؛ زندگي لوطي خوشنامي در شيراز كه آزادي خودش را از هر چيز ديگري دوست‌تر مي‌دارد درست به سياق تفكر و معرفت‌شناسي هر لوطي ديگري كه روزي را از جهان بازمي‌جويد و نه از زور بازوي خويش، كه يكي از همين قبيله، حاج حسن معروف به عباس نجار، جايي در گفت‌وگو با مصاحبه‌كننده‌اي گفته است كه روزي‌اش را حتي از بمبي كه بر سر مردمان فرود مي‌آمده نيز، باز مي‌استانده است: «سال 1320 بود كه بمب مي‌انداختند سر كوره‌ها. رفتم يك تكه از بمب‌ها را آوردم خانه كه خيلي داغ هم بود. يك فصل كتك از ننه‌ام خوردم. ننه‌ام گفت: چرا آوردي. احتمال داشت تو را بكشند. گفتم: مفت بود آوردم.» (سينا ميرزايي. طيب در گذر لوطي‌ها. انتشارات مديا. چاپ اول. تهران. 1381، ص 16) و اين نمادي از خوش‌نشيني و رهابودگي لوطي‌ها از كار و پيشه و امرار معاش است چنانچه بازنمايي هنرمندانه‌اش را در ادبيات درخشان علي حاتمي در ديالوگ‌هاي فيلم طوقي نيز مي‌توان بازيافت، آنجا كه مكالمات جذابي از لوطي جوان و دايي توبه‌كرده از لوطي‌گري ثبت و ضبط مي‌شود: «نكنه مي‌خواي حجره رو ببندي و بياي سر گذر؟ چرتكه رو بندازي دور و غداره ببندي؟» دايي هر چند به اين پرسش پاسخ منفي مي‌دهد: «نه دايي غداره تو اين روزگار حكمت نمي‌كنه آدم باس بره دنبال كسب...» اما زمينه‌اي هموار مي‌شود تا لوطي جوان از عدم تعلق خاطرش به مال دنيا و ميل به آزادي و بي‌قيدي لوطي‌منشانه‌اش بگويد: «روزي مي‌رسه... گيرم كه شدي اميرتومان دست آخر همه رو بايد بذاري و بري، اون كه موندنيه كيه؟ حرفاي خودته دايي...» 
چنانچه پيداست در همين تكه‌هاي كوتاه مي‌توان جهان‌بيني يك لوطي را در دل خرده‌فرهنگش در روايت علي حاتمي به تماشا نشست: گسستگي از مال دنيا، لذت‌انگاري زيست در اكنون و مساله مهم ميراثي ‌بودن چنين آموزه‌هايي در ميان لوطيان. داش‌آكل صادق هدايت هم -كه برخي مي‌گويند وجود خارجي و تاريخمند هم داشته- وقتي مي‌فهمد حاج صمد قبل از مرگش او را وصي اموالش و قيم خانواده‌اش كرده، افتادن در اين كار و سنگيني اين مسووليت را «دغمسه» توصيف مي‌كند و در گفت‌وگو با همسر آن متوفا هم مي‌گويد: «خانم من آزادي خودم را از همه ‌چيز بيشتر دوست دارم اما حالا كه زير دين مرده رفته‌ام، به همين تيغه آفتاب قسم اگر نمردم به همه اين كلم به سرها نشان مي‌دهم.» او بعدها همين نگرش را در مواجهه با عشقي كه به مرجان، دختر حاجي صمد پيدا مي‌كند هم بازمي‌تاباند: گسستن، رها شدن، از ياد بردن، تن به تعلق و تعهد نسپردن و آزادي را دوست‌تر داشتن ولو اينكه سخت باشد، اما بهرام بيضايي بازنمايي ديگري از روايت صادق هدايت به دست داده است كه بسيار تأمل‌برانگيز و شورمندانه است تا آنجا كه مي‌توان گفت كوشش او در ارايه اين تأويل نو از روايتي كه به راحتي بخشي از زندگي يك لوطي تفسير شده، بازنمود خلاقانه‌اي از تعامل با متن و تاريخ است و فراخواني براي فراتر رفتن از تفسيرهاي ساده و ظاهري. او در توصيف اين كوشش تازه تصريح مي‌دارد كه بايد داستان‌هايي به ظاهر ساده ازجمله همين داستان داش‌آكل صادق هدايت را با نگاهي عميق‌تر و با دغدغه شناخت درست‌تري از متن و تاريخ، از نو بازنگري كرد و از زواياي ديگري نوشت، گره‌اي اگر وجود ندارد، بازجست و تأويل‌هايي نو پروراند و از همين روست كساني كه نمايش نونوشته بيضايي را از اين داستان ديده‌اند، آن را با گفتمان «مرگ‌ يزدگرد» او مقايسه كرده‌اند؛ بازتعريفي از تاريخ و آنچه به عنوان واقعيت تاريخي شنيده‌ايم و پذيرفته‌ايم و از آن عبور كرده‌ايم و حالا پرسش‌هاي تازه‌اي و گره‌افكني‌هايي و تأويل‌هايي ديگر مطرح شده است كه داستان را در ابعاد ناگفته‌اش گويي بازنويسي مي‌كند و اين‌بار اين روند در قالب يك نمايشنامه الهام گرفته‌ شده از داستاني ساده كه فرسنگ‌ها دور از وطن به صحنه مي‌رود، رخ داده است؛ بيضايي در اين گفت‌وگو تاكيد دارد كه هدايت او را به نوشتن اين بازنمود تازه از روايت داش‌آكل برانگيخته است. انگار هدايت چيزهايي را در داستان ناگفته گذاشته و حالا بيضايي مي‌گويد: «چرا آن ناگفته‌ها را ما نبايد بگوييم؟» او معتقد است: «ما بايد پيدا كنيم، كشف كنيم، بشناسيم و بشناسانيم و گفت‌وگوي اين شناخت‌ها از يك داستان، جهان‌هاي ديگري باز مي‌كند، همين‌طور جهان‌هاي ديگري باز مي‌شود.» بيضايي با بازنويسي اين داستان به ما مي‌گويد كه اين تاريخ بزرگ پر از تناقض و پر از اشتباه را بايد دوباره نوشت و نكته‌هاي مغفول‌مانده‌اش را از پستوها بيرون كشيد. از اين رهگذر به روي صحنه رفتن «داش‌آكل به گفته مرجان»، نه فقط لزوم بازخواني داش‌آكل، بلكه داستاني از نويسنده‌اي تاريخ‌گراست و اجرا، طبعا چيزي فراتر از يك نمايش ساده، يك مانيفست تاريخ‌نگارانه است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون