• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۹ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5885 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۹ مهر

نگاهي به فيلم «جوكر: جنون مشترك» به كارگرداني تاد فيليپس

سردرگم

ابونصر قديمي

«جوكر: جنون مشترك» به ‌كارگرداني تاد فيليپس به تازگي به اكران رسيده است؛ با بازي واكين فينيكس و ليدي گاگا، در گونه درام روان‌شناختي و موزيكال. واكين فينيكس حضور جنجالي و تا دقيقه نود نامشخصي داشت، زيرا پيش از فيلم اخباري مبني بر نپذيرفتن اين نقش توسط او منتشر شد و ليدي گاگا كه از مشهورترين و پرهوادارترين خوانندگان سلبريتي جهان است، قرار است با هم، جنون مشتركي را در اين فيلم نمايش دهند كه بررسي خواهيم كرد تا چه ميزان موفق بوده‌اند. بايد اغراق كرد كه فيلم جوكر يك توسط همين كارگردان و بازيگر كه نامزد اسكار شد نمره IMDB 8.2 داشت، بسيار فيلم خاطره‌انگيز و قابل تاملي بود. شايد علت اينكه خيلي از منتقدين از ابتدا با نمره IMDB 5.3 تير خلاص فيلم را زدند، اين بود كه جوكر يك سطح توقعات جهان، حتي منتقدان را بسيار بالا برده بود. 
فيلم با نمايش كارتوني شروع مي‌شود كه مستقل از فيلم است. واكين فينيكس را در نقش آرتور فلك نشان مي‌دهد كه با چهره و شمايل جوكر جنجالي و چهره دلقك‌گونه خود ظاهر شده و با تشويق مردم، به نمايش و قتل مشغول است، اما آرتور فلك واقعي با چهره واقعي مفلوك و ركابي و شلوارك و بدبختي نشان داده مي‌شود كه شخصيت جوكر جنجالي آرتور فلك مفلوك را به سخره مي‌گيرد و كتك مي‌زند تا درنهايت جوكر جنجالي پيروز شده و آرتور در جسم جوكر مي‌رود و ديواره آن سالن منفجر شده، جوكر اقدام به گريختن مي‌كند، اما باز دستگير و سركوب مي‌شود. اين كارتون كوتاه گويا خلاصه و هدف مقاله‌اي از فيلم است كه مي‌خواهد نماي معرفي سورئال به بيننده بدهد، مانند خواب يا كابوسي كه نياز به تاويل دارد، اما از همين نماي اول هم مي‌توان دريافت هدف فيلم و نماي افتتاحيه و پاياني، نوعي جدال شخصيت بيروني و دروني يا خودآگاه و ناخودآگاه است.  
اينكه نام فيلم جنون مشترك است، مشخص مي‌شود كه فيلم از همين ابتدا سردرگم است و تكليفش با خودش خيلي مشخص نيست كه قرار است جنون مشترك باشد يا جدال شخصيتي يك فرد. شروع فيلم با حضور آرتور فلك در زندان و بدرفتاري زندانبانان با او همراه است كه در اين ميان با همراهي ليدي گاگا در نقش كوينزال لي، روان‌شناسي همراه مي‌شود كه عاشق شخصيت جوكر است و براي رسيدن به او داوطلبانه به زندان آمده و براي جلب نظر و توجهش، مي‌گويد به جرم آتش زدن خانه پدرش اينجا تشريف دارد. مراحل بعدي فيلم با حضور آرتور فلك در دادگاه همراه مي‌شود.
 با گذر فيلم دانسته مي‌شود كه اكثريت مردم، به‌ويژه كوينزال عاشق شخصيت جوكر هستند، نه شخص آرتور فلك. جوكر با كت ‌و شلوار قرمزرنگ شناخته مي‌شود و قرمز در روان‌شناسي، نماد ناخودآگاه هست. مردم جوكر را دوست دارند، چون نماد شورش عليه عمري سركوب ا‌ست كه آنان را احاطه كرده، حال كه شخصي ظهور كرده كه اين سركوب‌ها را مي‌خواهد بشكند، غريزي قهرمان قشر شكست‌خورده مي‌شود. درواقع اين فيلم مشابه فيلم باشگاه مشت‌زني و ديگر جوكرها، سويه‌هايي آنارشيسمي دارد. اما بايد توجه شود كه مردم آرتور فلك بدبخت فقير را دوست ندارند، بلكه جوكر را دوست دارند. 
جوكر را دوست دارند، چون كاري كه فكر مي‌كنند خودشان بايد انجام مي‌دادند، اما جراتش را نداشتند، انجام مي‌دهد. قهرماني كه با تباه كردن زندگي خود و قربانيان، اسباب رضايت طيف وسيعي از جامعه را فراهم مي‌كند. حال دوگانگي درستي در فيلم ايجاد مي‌شود كه به‌راستي ما با جوكر سر و كار داريم يا با آرتور فلك مفلوك. رفتار كوينزال در چند سكانس بسيار قابل تامل است، وقتي كه به ‌طور نامشخص وارد سلول انفرادي آرتور مي‌شود، لوازم آرايشي به همراه دارد تا او را با گريم، به ‌شكل جوكرِ دلخواهش درآورد و پس از اين‌ كار، انگار مرد رويايي‌اش را يافته و اقدام به باردار شدن از او مي‌كند. همچنين پشت شيشه زندان وقتي با او مشغول صحبت است با رژ روي شيشه لبخندي مي‌كشد كه شكل جوكري سابق او را ببيند.  آرتور در دادگاه وقتي با اجازه قاضي به شكل جوكر ظاهر مي‌شود تا حال كه خودش وكيلش را اخراج كرده، از خود دفاع كند، وقتي كه ميل به شورش و جنجال دارد مردم برايش دست مي‌زنند در خيابان و زندان موج‌هاي آنارشيسمي در حمايت و همراهي او پديد مي‌آيد، اما وقتي از جوكر بودن خود خسته مي‌شود و از آن اعلام برائت مي‌كند، هوادارانش دادگاه را ترك مي‌كنند و در خود زندان يكي از طرفداران سابقش ابتدا به تمسخر مي‌گيردش، سپس با چاقو به قتل مي‌رساندش، با همان پژواك خنده‌هايي مهيب كه خود جوكر پس از قتل قربانيانش داشت. گويا اين‌بار خود آرتور فلك قرباني جوكر بودنش شده. فيلم پرسشي است كه آيا بايد خود واقعي خويش را، بي‌هراس از قوانين اجتماعي نمايش دهيم يا با خويشتنداري تا ابد حق‌مان پايمال شود و فقير و بي‌اهميت بمانيم.  هر انساني در زندگي جوكر دروني دارد كه جرات آزاد كردنش را ندارد. اين اوج بدبختي بشر است كه يا بايد تا انتها فقير، بدبخت و بي‌اهميت باشد يا دلقك و قاتلي در قالب جوكر. آرتور فلك در جامه فلك در دادگاه، ديالوگ تاثيرگذاري داشت كه «پيش از آنكه مرتكب اين قتل‌ها شوم، هيچ‌كس حس نمي‌كرد وجود دارم، اما حالا اين مردمان چشم‌شان به من خيره شده!» شايد جوكر شورشي است عليه سركوب‌هاي ظالمانه تحميل‌ شده از جامعه به نام قانون يا شورش ناخودآگاه است عليه خودآگاه. تمام اينها مي‌توانست خوب باشد اگر شاهد فيلم خوبي هم بوديم، اما اين فيلم رمق و نفس جوكر يك را ندارد، بي‌انرژي است و قدرت جنجالش سركوب شده. وقتي هم كه با شورش توامان جوكر و فينيكس همراه مي‌شود، سريع خاموش مي‌شود، گويا سويه افسرده آرتور فلك و فينيكس بر فيلم غالب است، چون به ‌نظر مي‌آيد خود واكين فينيكس هم ضمن اينكه بسيار بازيگر قابلي است و نقش‌هاي خيره‌كننده‌اش را در گلادياتور و همين جوكر يك فراموش نمي‌كنيم، اما دچار مشكلات روان‌شناسي به ‌ويژه دوقطبي باشد كه اين خراب شدن فيلم ناشي از بي‌رمقي او، در ناپلئون ريدلي اسكات امسال هم همراهش بود. در فيلم ديگري از جوكر به ‌نام شواليه تاريكي، به ‌كارگرداني كريستوفر نولان و بازي هيث لجر، هيث لجر پس از اين فيلم با خوردن داروهاي بسيار آرام‌بخش فوت كرد كه برخي اين اقدام را خودكشي عمدي بر اثر افسردگي اين نقش دانستند. به ‌هر حال بايد پذيرفت نقش جوكر، نقش بسيار سنگيني است، حتي براي تماشاي بينندگانش. در فيلم بلاتكليفي موج مي‌زند، عشق كوينزال به آرتور نه در ميميك چهره، رفتار و نگاه‌ها واقعي به ‌نظر مي‌رسد، نه حتي در فيلمنامه. كوينزال درواقع عاشق هيجانات خويش است كه در دنياي واقعي قرباني و مصداقي به ‌نام جوكر يافته كه تا وقتي قادر است شيطاني باشد برايش محبوب است و اگر آرتور و شخصي رام باشد، ديگر اهميتي برايش ندارد كه اين علاوه بر ستم دشمنانِ جوكر بر او، ستم طرفدارانش را هم نشان مي‌دهد كه گويا همواره بايد اقدام به پروپاچه گرفتن كند كه محبوب باشد و در صورت متمدن و بي‌آزار بودن خود كه مي‌خواهد عشقي انساني را تجربه كند براي كسي ديگر اهميتي ندارد كه ما را كمي ياد شخصيت آلكس در فيلم فوق‌العاده پرتقال كوكي استنلي كوبريك مي‌اندازد كه وقتي با دستكاري‌هاي پزشكي ديگر نمي‌تواند شرارت كند، توسط افراد جامعه مورد آزار و اذيت قرار مي‌گيرد و طرد مي‌شود. 
 اين فيلم جنون مشتركي است بين ناخودآگاه‌هاي عصيانگر طبقات متوسط و توده، چون ديگر در آرتور جنوني ديده نمي‌شود كه بخواهد در آن با كوينزال يا كس ديگري مشترك باشد و عاقبت وقتي مي‌خواهد جنونش را رها كند، جنون انتشاريافته‌‌اش در ديگران رهايش نمي‌كند و قرباني‌اش مي‌كند. به ميمنت حضور ليدي گاگا هم كه خارج از فيلم خواننده پرطرفداري است، بناست كه جنون مشترك در قالب آوازهاي ناگهاني، از حالت ذهني به عيني تبديل شود كه ضرورت آن درك نمي‌شود. براي نمونه اگر با هم نقاشي مي‌كشيدند يا براي هم نامه و شعر مي‌نوشتند چه فرقي با آواز خواندن داشت؟! 
گويا كارگردان خواسته تپانچه‌اي را كه با خود به فيلم آورده، خوب شليك كند. بازيگري به فيلمش آمده كه اتفاقا خواننده معروفي هم هست، حال كه تا اينجا آمده پس يك دهن هم بخواند و از امكانات طبيعي و بالقوه فيلم نهايت بهره‌برداري شود تا دست‌كم فيلم به‌ بركت دنبال‌كنندگان چند صد ميليوني اين ‌خواننده خوب فروش رود و با اين استفاده چند منظوره، پولي كه به او مي‌دهند كاملا حلال باشد.
 در فيلم شورش‌ها هم خوب درنمي‌آيد، انگار با جامعه‌اي طرفيم كه ديگر مي‌داند شكست خورده و از اين فريادهاي خود انتظار چنداني ندارد، مردم طوري در فيلم جنجال مي‌كنند كه فقط دستور كارگردان و متن فيلمنامه انجام شود وگرنه انگار حال فرياد زدن ندارند كه ضعف‌هاي عميق كارگرداني را نشان مي‌دهد كه نمي‌تواند عوامل فيلم را هم‌فركانس، همدل و همصدا كند. تدوين فيلم هم مي‌توان گفت فاجعه بود، هيچ ضرب‌آهنگ و ريتمِ تماشاچي‌پسندي وجود نداشت و يكنواختي، بيننده را آزار مي‌داد، با اينكه لازمه فيلم‌هاي جوكرگونه، توليد و ايجاد حجم بالايي از هيجان است كه در تدوين ممكن مي‌شود. 
ورود آرتور فلك در صحنه‌هاي خيالي‌اش هم كمي شورش درآمده بود و بيننده تشخيص نمي‌داد كه سكانس‌ها در خيالش است يا واقعيت. در جوكر يك اين بازي تركيب فضاهاي خيالي و حقيقي خوش مي‌نشست، اما در اين فيلم نه! زيرا در آن فيلم جوكر واقعا انگيزه‌ها و گارد شورش را نشان مي‌داد، اما در اين فيلم با جوكري سر به ‌راه و رام ‌شده طرفيم كه علامت شورش، حتي آرامش پيش از توفاني ندارد، درنتيجه روياهاي جوكري او هم دروغ و از ضعف فيلمنامه يا كارگرداني است، حتي زماني كه ديواره دادگاه منفجر شد يا زماني كه در دادگاه به شكل جوكري خويش ظاهر شد، همچنان فكر مي‌كردم كه خيالاتش است. ادغام جهان رئال و سورئال، به خودي خود نه خوب است نه بد! بايد ديد كه كجا و چگونه استفاده مي‌شود. در فيلم جنوني ديده نمي‌شد كه مشترك باشد يا نباشد، بلكه انتظار ديده شدن جنون وجود داشت كه نه كاراكترهاي درون فيلم ديدند، نه بينندگان بيرون فيلم. روياي كارتوني اول فيلم هم تعبير شد كه جوكر واقعي پيروز و آرتور مفلوك كشته مي‌شود، اما لگد زدن نگهبانان به آرتور فلك كه تصور مي‌شد چكمه‌هاي قدرت قانون زمامداران باشد، گويا نماد تصورات و انتظارات غلط جامعه از فرد محبوب است. در مجموع بايد گفت داستان جوكر قابل تامل بود، اما اين فيلم و فيلمنامه اقتباسي، چنگي به دل نمي‌زد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها