• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5907 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۴ آبان

درنگي بر جهان داستاني نويسنده‌ فقيد به مناسبت زادروزش

من به شكل غم‌انگيزي بيژن نجدي هستم*

محبوبه سلاجقه

از انتشار اولين داستان كوتاه ادبيات فارسي با عنوان فارسي شكر است تنها كمي بيش از صد سال گذشته است. داستاني كه در سال هزار و سيصد در مجموعه داستان يكي بود، يكي نبود به قلم محمدعلي جمالزاده منتشر شد. از آن زمان تاكنون ادبيات فارسي مسيري بس طولاني را پيموده است. جلال آل‌احمد، ابراهيم گلستان، بزرگ علوي، به‌آذين، سيمين دانشور، جمال ميرصادقي، بهرام صادقي، هوشنگ گلشيري و... هر كدام در اين مسير پر پيچ‌وخم قدمي برداشتند و پرچم را به ديگران واگذار كرده‌اند.
 بعدتر بزرگاني چون احمد محمود، محمود دولت‌آبادي، هوشنگ گلشيري و غلامحسين ساعدي (نويسندگان نسل دوم) در اين مسير تلاش بسياري كرده‌اند تا در نهايت اين وديعه به دست نويسندگان نسل سوم ادبيات فارسي بيفتد. جمال ميرصادقي نويسندگان نسل سوم را به سه گروه دسته‌بندي مي‌كند: گروه اول كه دنباله‌رو نويسندگان نسل دوم هستند. گروه دوم كه بر پايه تجربه و مشاهده مي‌نويسند و نه بر پايه الهام و شهود. او داستان‌هاي اين گروه را بيشتر به قصه شبيه مي‌داند تا داستان و گروه سوم كه دنباله‌رو جريان نهضت هنري غرب هستند و به سمت نوگرايي رفته‌اند و بيشتر به پسامدرن توجه دارند. بيژن نجدي را مي‌توان جزو اين گروه از نويسندگان دانست.
او در سال هزار و سيصد و بيست در شهرستان خاش از پدر و مادري گيلاني متولد شد و در زمان حياتش تنها يك مجموعه داستان تحت عنوان يوزپلنگاني كه با من دويده‌اند، منتشر كرده است. نام اين مجموعه داستان برگرفته از وصيت شاعرانه‌اي است كه در ابتداي كتاب آمده. اين كتاب كه در سال هزار و سيصد و هفتاد و سه توسط نشر مركز انتشار يافت، شامل ده داستان كوتاه واقع‌گرايانه و فراواقع‌گرايانه است كه نجدي در هر كدام از آنها به ‌نوعي داستان كلاسيك و مدرن را به چالش كشيده است. 
داستان‌هاي سپرده به زمين، تاريكي در پوتين و گياهي در قرنطينه به لحاظ نوع روايت و عدم وضوحي كه در پايان‌بندي اين داستان‌ها وجود دارد، مي‌توانند پست‌مدرن خوانده شوند. اين داستان‌ها برخلاف داستان‌هاي مدرن از يك ‌رويه علت و معلولي پيروي نمي‌كنند و به‌ صورت كاملا شوكه‌كننده و غيرقابل‌باور پايان مي‌يابند. به‌طور مثال در داستان گياهي در قرنطينه وجود يك قفل كه بر شانه‌هاي يك مرد زده شده است، ماهيتي فراواقعي به داستان داده يا در داستان سپرده به زمين رفتار زن و مرد پير در قبال جنازه كودكي كه توسط آب به دهكده‌شان آورده شده دور از ذهن، غيرمنطقي و البته ميخكوب‌كننده است. وجود خانه‌اي مخروبه در زير آب رودخانه در داستان تاريكي در پوتين و ارتباطش با سرانجام قهرمان مرد داستان به‌گونه‌اي است كه ذهن مخاطب را به بازي مي‌گيرد و به داستان ابعادي ماورايي مي‌دهد.  نجدي در داستان‌هاي چشم‌هاي دكمه‌اي من و روز اسب‌ريزي از راوي‌هاي متفاوت و كمتر استفاده شده‌اي بهره برده است. راوي داستان چشم‌هاي دكمه‌اي من يك عروسك است كه در تمام مدت به پشت، روي زمين افتاده و داستان از منظر و البته نگاه محدود او به دنيا روايت مي‌شود. در روز اسب‌ريزي راوي مرتبا تغيير مي‌كند و گاهي داستان را از زبان و منظر يك اسب مي‌شنويم و گاه راوي داناي كل به كمك اسب مي‌آيد و داستان را روايت مي‌كند. اين تغيير راوي به خواننده براي راهيابي به جهان داستاني كمك مي‌كند و ذهن را به فكر وامي‌دارد. گرچه نجدي در آخرين پاراگراف داستان به زيبايي اين تغيير راوي را نشان‌گذاري كرده و كليدي در اختيار خواننده قرار داده است.«من ديگر نمي‌توانستم بدون گاري راه بروم يا بايستم. اسب ديگر نمي‌توانست بدون گاري بايستد يا راه برود. من ديگر نمي‌توانستم...
اسب...
من...
اسب...» (روز اسب‌ريزي، ص 28) 
داستان شب سهراب‌كشان از زبان راوي سوم‌ شخص است؛ اما نكته جذاب پيرامون آن، اين است كه بخشي از داستان از منظر يك پسر كر و لال روايت مي‌شود و كل چارچوب داستان بر پايه اين ناتواني در ارتباط برقرار كردن او با ديگر شخصيت‌هاي داستان شكل ‌گرفته است. اين نافهمي آدم‌ها از يكديگر است كه منجر به پايان تراژيك داستان مي‌شود.  داستان‌هاي خاطرات پاره‌پاره ديروز، سه‌شنبه خيس و استخري پر از كابوس در دسته داستان‌هاي رئاليستي نجدي قرار مي‌گيرند. داستان‌هايي كه ماهيتي نمادين، چندلايه و البته غيرخطي دارند. نويسنده در اين داستان‌ها با بهره‌گيري از المان‌هايي چون يك ‌تكه گم شده از عكسي پاره شده، چتري گم شده در باد يا مرگ يك قو ذهن خواننده را به بازي مي‌گيرد و او را براي فهم كليد داستان به تفكر وامي‌دارد. داستان مرا بفرستيد به تونل شايد متفاوت‌ترين اثر نجدي در اين مجموع داستان است. گرچه اين داستان نيز ماهيتي كاملا نمادين دارد؛ اما بيشتر به سمت داستان‌هاي علمي- تخيلي حركت كرده و جهاني خلق كرده است كه در آن دستگاهي ساخته‌اند كه مي‌توان به كمك آن صداي مغز انسان‌ها را شنيد و ضبط كرد.  نقطه اشتراك تمامي اين داستان‌ها نثر آهنگين و زبان شاعرانه آنهاست و البته توصيفات و تشبيهات منحصربه‌فرد و زيبايي كه در حافظه خواننده تا هميشه باقي مي‌مانند.  «اتاق آنها، بالكني رو به تنها خيابان سنگفرش دهكده داشت كه صداي قطار هفته‌اي دو بار از آن بالا مي‌آمد، از پنجره مي‌گذشت و روي تكه شكسته‌اي از گچبري‌هاي سقف تمام مي‌شد. روزهايي كه طاهر دل‌ودماغ نداشت كه روزنامه‌هاي قديمي را بخواند و بوي كاغذ كهنه حالش را به هم مي‌زد و مليحه دست و دلش نمي‌رفت كه از لاي دندان‌هاي مصنوعي آواز فراموش شده‌اي از «قمر» بخواند، آنها به بالكن مي‌رفتند تا به صداي قطاري كه هرگز ديده نمي‌شد، گوش كنند.» (سپرده به زمين، ص 7) 
 بيژن نجدي برنده‌ جوايزي از جمله قلم زرين جايزه گردون در سال هزار و سيصد و هفتاد و چهار و برگزيده منتقدان و نويسندگان مطبوعات به سال هزار و سيصد و هفتاد و نه شده است. او در پنجاه و شش‌ سالگي به علت بيماري سرطان ريه درگذشت و بخشي از آثارش از جمله مجموعه داستان دوباره از همين خيابان‌ها بعد از درگذشتش توسط همسرش منتشر شد. برخي از آثار او مثل داستان سپرده به زمين، تاريكي در پوتين، گياهي در قرنطينه و... مورد اقتباس سينمايي قرار گرفته‌اند.
* عنوان مطلب سطري از يك شعر بيژن نجدي است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون