مجموعه «آخرين بازمانده» اثر حسين بذرافكن شامل بيست داستان كوتاه است كه عناوين تعدادي از آنها عبارتند از: آسمان غُرنبه، عروسي ليلي، ته خط، روياي خاكستري، بيست سال و...
داستان «بيست سال» شروع خوبي دارد. مخاطب را در بند اول با خود همراه ميكند. از همان ابتدا مخاطب ميخواهد بداند بعدش چه ميشود و اين ركن ركين داستان است. «بعدش چه شد؟» اين شروعِ موفقيتآميز داستان است.
«جعفر برگشته است.»
مخاطب از خود ميپرسد، جعفر كجا بوده، كي رفته، چه كار كرده و سوالات ديگر كه در ذهن مخاطب شكل ميگيرد.
داستان دو روايت دارد؛ يكي روايتِ زندگي زنِ جعفر شهلا و دوم روايت زندگي خود جعفر.
«از روزي كه جعفر، زنِ حاملهاش را گذاشت و رفت...»
ناخودآگاه مخاطب به ياد رمان «جاي خالي سلوچ» دولتآبادي ميافتد و تاثيرپذيري نويسنده از اين شاهكار ادبي. تمام آثار بزرگ و ماندگار، از آثار ماقبل خود تاثير گرفتهاند. مثلا «خوان رولفو» در جايي ميگويد كه تحت تاثير «بوف كور» كتابم را نوشتم. تاثيرپذيري، عملي است ستودني و تقليد عملي زشت و قبيح!
اولين اتفاقي كه پس از رفتن جعفر ميافتد، مرگِ مادرِ شهلا است. بعد، رفتن شهلا به خانه پدرش و شنيدن غُرغُرهاي پدرِ پيرش. تحمل نميكند. بچه را به آغوش ميكشد و برميگردد سر خانه زندگي خودش، ولي تسليم نميشود. كار و تلاش ميكند تا بچهاش، قاسم را بزرگ كند.
مصيبت بعدي در سال سوم اتفاق ميافتد. قاسم مريض ميشود و بينايياش را از دست ميدهد.
در سال پنجم، كدخدا و خالو ميخواهند غيابي حكمِ طلاق شهلا را بگيرند كه زير بار نميرود. پانزده سال ميگذرد و جعفر بر نميگردد. قاسم بزرگ ميشود. صدايش خش برميدارد. موهاي زن سفيد ميشود. گرد پيري مينشيند بر آنها. بعد از بيست سالِ آزگار، سر و كله جعفر پيدا ميشود. حالا برگشته كه چه كند؟ در پاسخ زن كه ميپرسد در اين بيست سال كجا بودي، ميگويد:
«تو كه از حال من خبر نداشتي!»
زن جيغ ميكشد.
«چه دردي. مثل من بچه كور بزرگ كردي. يا تو فلاكت زندگي كردي، ميبيني پير شدم. جوونيم تلف شد به خاطر تو. اون وخت بعد بيست سال كه برگشتي ميگي درد من؟»
انتخاب زاويه ديد مناسب نقش تعيينكنندهاي در پيشبُرد داستان دارد. در اين داستان به نحو شايستهاي، نويسنده زاويه ديد دوم شخص را برگزيده و موفق هم بوده است و داستان به دل مينشيند. اتفاقي كه براي استاد كارِ جعفر، حين كار ميافتد و جعفر هيچ نقشي در آن ندارد، جعفر را راهي زندان ميكند تا بيست سال حبس بكشد.
داستان «بيست سال» هم شروع قوي دارد، هم پايان باور پذير و هم قويترين داستان مجموعه است.
داستانهاي اين مجموعه، داستانهايي سر راستاند. بدون پيچيدگيهاي تصنعي كه بعضي از نويسندگان بر روايت تحميل ميكنند يا به عبارتي معماگونهشان ميسازند.
داستانهايي با رعايت كامل عناصر داستاني، مثل مقدمه، تنه، اوج، و پايانبندي منطقي و البته بسته. داستانها، داراي يك شخصيت اصلي، و يك حادثه مهماند. نويسنده تكنيك و شگردهاي خاص خودش را دارد. مخاطب با شخصيتها، احساس همذاتپنداري ميكند، چون سوژهها، روايتهايي آشنا هستند. حوادث و اتفاقهايي از كف جامعه و به چشم مخاطب آشنا. مخاطب گاه خودش را در قالب شخصيتها ميبيند .
مهمترين ويژگي داستانها، توصيفي بودن آنها است. داستانهايي توصيفمحور و اين خود نيز بخشي از سبك كارِ نويسنده است. برخي از داستانها ذهن مخاطب را قلقلك ميدهند كه بهتر، بيشتر و دقيقتر ببيند و بينديشد. چون، مهمتر از خواندن، فكر كردن و انديشيدن است درباره آنچه كه ميخوانيم!