روزنامهنگاري روي خط خبرهاي خالي
نازنين متيننيا
لحظههايي توي روزنامهنگاري پيش ميآيد كه سوژه داغ و تازه جلوي رويات نشسته اما از هر معنايي خالي است. نهاينكه مهم نباشد، قابل توجه نباشد، نبايد ديده شود، تحليل شود و... نه، اما هر حرف و نگاه و ريزبيني، در نهايت به يك لبخند عجيب ميرسد و اينكه: «واقعا من روزنامهنگار بايد با اين چه كنم؟!». در واقع و در اين لحظه، اين خبر و سوژه است كه بايد نباشد، نشنوي، نبيني، ندانياش. اما در بخت و اقبال روزنامهنگار جماعت، يا بهتر بگويم ما روزنامهنگار جماعت ايراني، چنين رويارويي، زياد پيش ميآيد. رويارويي كه ميتواند تا مدتها ذهنت را درگير كند، دنبال چرايياش بگردي، تحليلهاي متفاوت كني، گزارش و مصاحبه بگيري، بنويسي و كلمهها را رج به رج ببافي تا خيالت راحت شود كه به رسالت و وظيفه روزنامهنگاري عمل كردي و جاي خالي نگذاشتي. من نميدانم ما واقعا چطور اين كار را ميكنيم، نميدانم چطور اينهمه سال با اين خبرها و سوژهها كنار آمديم و راه را ادامه داديم، نميدانم اين تاب و توان و انرژي جنگنده، واقعا در كدام قسمت هويت روزنامهنگاري ما ثبت شده كه ميتوانيم همچنان به اين نوع خبرها نگاه كنيم، تحليلش كنيم و براي يكبار هم كه شده، از حركت نايستيم و نپرسيم اصلا چرا؟! چرا بايد همچين خبري را بشنويم و تحليل كنيم و دنبال اين باشيم كه يك اتفاق يا جريان اشتباه اصلا رخ ندهد؟! وضعيت عجيبي است؛ در روزگاري كه هزاران هزار مساله مهم، چالشبرانگيز، پراهميت براي آينده مردم و اين سرزمين وجود دارد، هرچندوقت يكبار بايد درگير این خبرها باشيم، تصميمگيري از خانه اول اشتباه و نادرست و برويم دنبال تحليل و تلاش براي ترميم. البته كه متوجهام اينها سرنوشت جمعي ما ايرانيهاست و بههرحال همه مردم با اين بيدليلي و ناروايي درگيرند. اما روزنامهنگار جماعت چون در صف اول حمايت از مردم ايستاده، تيزي و تندي ماجرا را هم سريعتر ميبيند و به قاعده و ذات شغلش، زودتر از بقيه درگير ميشود. تازهترين مثال، همين لايحه «عفاف و حجاب» است. طرحي كه حالا دو سه روز است همه درباره آن حرف ميزنند و اگر روزنامههاي ديروز را ديده باشيد، همكارانم، در پوشش اين خبر، تحليلش و بلايي كه ميتواند از منظرهاي حقوقي، اجتماعي و سياسي، برسر مردم و اين سرزمين بياورد، تا جايي كه در توانشان بوده، حرف زدند و توليد محتوا كردند. اما بياييد فارغ از تمام ايرادات، انتقادها، تحليلها و... از زاويه روزنامهنگاري كه درگير اين خبر شده، به آن نگاه كنيم. عصر شنبه، خبر ميپيچد و توي فضاي مجازي دست به دست ميشود. مردم و كارشناسها ميروند تهتوي خبر را دربياورند و هركسي دست ميگذارد روي نقطهايازآن. عدهاي منتقد جريمههاي مالياند، عدهاي ميگويند چرا اتباع خارجي بايد به امنيت هموطن تداعي كنند، عدهاي از آن بخش جاسوسي هموطن عليه هموطن مينالند و ... همه اينها درست اما من روزنامهنگار نميتوانم صداي ذهنم را خاموش كنم و نپرسم چرا؟ نپرسم كه از اساس چرا همچين خبري توليد ميشود و چرا آنكه در مجلسي نشسته كه نماينده مردم است، همه اينها را نديده و اجازه داده كه كار به اينجا برسد؟ ميدانيد وقتي فاصله ميگيريد و ديگر فقط به ماهيت خبر نگاه نميكنيد و كليت بزرگتري را در نظر ميگيريد، اين سوالها را ايجاد ميكند. مساله واقعا حجاب نيست، مثل هزاران هزار خبر ديگر از اين دست كه واقعا مساله نيستند، اما هستند. مثل فيلترينگ، مثل رجيستري آيفون، مثل سرعت اينترنت، مثل مواجهه مسوولان با مردم و هزاران خبر ديگر كه آنقدر حجمشان زياد است كه آدميزاد توي ذهنش گم ميكند. چطور ممكن است من روزنامهنگار اين چرايي واقعي و منطقي از توليد خبر توي ذهنم جرقه بخورد، اما مدير و مسوولي كه سابقه حداقل چندين دهه كار دارد و ادعاي نگراني براي مردم، توي ذهنش جرقه نخورد؟ چرا مردم بايد درگيرچنین دغدغههايي شوند؟ چرا بايد نگران تذكر اتباع خارجي باشند؟ ممنوعيت سفر، حساب خالي، ترسيدن از هموطن و...؟ چرا بايد امكاناتي كه سهل و راحت در اختيار مردم سرزمينهاي ديگر است و وجودشان جاي سوال ندارد، براي ما هميشه بحثبرانگيز باشد؟ مردم با سفرههاي هرروز خاليتر، ناتواني و خستگي روزانه براي گذران زندگي در شرايط اقتصادي سخت، چرا بايد درگير خبرهايي از اين دست شوند؟ چرا در دنياي خبر ما، يا بهتر بگويم در دنياي مديريت اجتماعي ما، جايي براي خبرهايي از اين دست وجود دارد؟ چرا هويت اينخبرها هميشه تهديد مردم است؟ تهديد براي فيلتر، تهديد براي حذف شدن، تهديد براي جريمه دادن، تهديد براي تحديد امنيت رواني توسط تبعه خارجي، تهديد براي حذف پيجهايي كه در اين روزگار سخت، محل درآمدزايي بسياري از مردمان اين سرزمين است؟ ميدانيد من روزنامهنگار نميتوانم باور كنم كه اين مساله، این «اصلا چرا» را ديدم و ديگري، مديريتي كه قطعا بايد از من بيشتر بداند، نديده. نميتوانم بفهمم در جلسات پيدرپي، در بحثها، يا مثلا دقيقا در آن لحظهاي كه به جمعبندي عدد مالي جريمه رسيدند و آن را روي كاغذ نوشتند، در ذهن همه آن تصميمگيران چه گذشته، چه منطقي، چه فعل و انفعالاتي رخ داده كه به اين نتيجه رسيدند بهترين راهحل كنترل جامعه، از نوشتن اين قانون و تبصرهها و مادههايش، ميگذرد. چرا كسي نميپرسد، پيش از اين، هزاران همايش و كتاب منتشر شده، رسانه ملي دربست در اختيار فرهنگسازي براي حجاب بوده، مساجد و مدرسهها براي انتقال فرهنگ بسيج شدهاند، و ديدهايم كه توي كوچه و بازار، هميشه راه امر به معروف باز بوده و از همه مهمتر، يكسالي است كه هيچ خودرويي در شهرهاي اين سرزمين، از نگاه تيزبين مامورين دور نمانده و روزگار، روزگار رونق جرثقيلها و پاركينگهاست. چرا هيچكدام از اينها تا امروز جواب نداده و حالا كه اينهمه راهحل به بنبست خورده، اين قانون تازه قرار است چه كمكي كند؟ كدام خلأ اجتماعي را پر ميكند؟ تهديد و تحديدش، چه برسر مردم، آن گسل عميق بين مردم و مديران ميآورد و در نهايت، چطور نقطهاي خالي در مديريت اجتماعي، بهجا ميگذارد. من واقعا نميدانم كه چرا بايد اينها را بنويسم، چرا بايد توضيح واضحات بدهم، بديهيات را گوشزد كنم و...اما همان طور كه اول اين يادداشت گفتم، اينهم بخت ما جماعت روزنامهنگار ايراني است، بايد درباره چيزهايي بنويسيم كه اصلا نبايد باشند، اما هستند، انگار فعلا چارهاي نيست.