همانندگران ماندگان در ايران
و مانندشدگان مانده در ايران
صادق هاشمي
چند روز پيش، مركز پژوهشهاي مجلس ايران گزارشي به نام «سنجش ديدگاه مردم درباره فرهنگ سلبريتي و هواداري در ايران» از دريچه وبسايتش پخش كرد تا خواندن چنين گزارشي با ردهبندي «مطالعات راهبردي» براي همه شدني شود.
با اينكه نام گزارش براي چون مني تعبير سرراستي ندارد، اما متن گزارش حاوي دانستههايي است كه اگر تمامشان درست باشند، براي شناخت همه يا شماري از ماندگان در ايران امروز بسيار به كار آيد؛ چه براي دوستانشان و چه براي دشمنانشان (كه دوست، دوست را شناسد و دشمن، دشمن را)؛ به ويژه براي آن دسته از دوستان و دشمنان كه اندكي فهم سيستمهاي نشانهاي و سيستم تصميمگيري چنين انسانهايي در ايران امروز برايشان مهم است؛ ويژه آن كساني كه امكان تبديل همگرايي به واگرايي (يا برعكس) خرده جوامع و جامعه مانده در ايران را تابعي از دگرگونگي چنين سيستمهايي ميدانند و اين دگرگونيها را نيز نتيجه تماسهايي ميدانند كه به دليل جريانهاي ارتباطي نيرومند موجود در ايران امروز ميان جريانسازان و بيشينه شماري از ماندگان در ايران رخ ميدهد. به صورت نظري ميتوان گفت در برخي از اين تماسها نشانههاي موجود در انباره نشانههاي يك فرستنده يا تصميمهاي او به انباره نشانگان و نظام تصميم يكگيرنده جابهجا ميشوند تا يا اگر خلأيي در ساختار آن سيستمها هست را پر كنند يا سازههاي جديدي را در آن سيستمها به وجود آورند كه در هر دو حالت، انواع همانندسازي در نشانهها و رفتارها با شدتهاي مختلف رخ ميدهند. حال آنكه، وقتي سخن از نشانهها و رفتارهاست، سخن از طبقههاي اجتماعي است، چراكه چون هر طبقه، نشانهها و رفتارهايي متمايز از طبقههاي ديگر را دارد تنها كافي است به مجموعههاي نشانههاي كلامي و غيركلامي (پوشاك، آرايش، جواهرات، خالكوبي، نوع اتومبيل، جاي خانه در شهر، ابعاد خانه و...) و مجموعه رفتارهاي هر طبقه دقت شود. به عنوان نمونه از نشانههاي غيركلامي به موضوع خالكوبي (تتو) در سالهاي اخير ميتوان دقت كرد و در مجموعه رفتارها به راي دادن هنگام انتخابات يا خريد كالا از فضاي مجازي، بنابراين تندي همانندسازي خود نماينده توان و درماندگي طبقات اجتماعي نسبت به يكديگر است و مديريت همانندگرها، مديريت توان. بنابراين، از بلنداي چنين ديدگاهي، گزارشي كه مجلس پيش رويمان نهاده، قرار است پاسخي به اين سوال باشد كه: «آيا سلبريتيها توان همانندسازي در ايران را دارند يا نه؟» و اگر جواب مثبت است: «آنها سرچشمه نشانهها و اخلاق براي كدام طبقات اجتماعي قرار گرفتهاند؟» اما با مطالعه متن گزارش، شعلههاي اميد به يافتن پاسخ درباره نشانهها فسرده ميشوند و تنها پاسخ نيمي از پرسشها، يعني آنچه درباره رفتارهاست از متن دريافت ميشوند كه نشان ميدهد: با اينكه پتانسيل سلبريتيهاي مانده در ايران، براي پديد آوردن جريانهاي ارتباطي نيرومند، بيش از آنهايي است كه رفتهاند. اما به روايت جدولها، نمودارها و نتايج اين پژوهش، هيچ يك از اين دو گروه سلبريتي، نه در جريانهاي اقتصادي، نه در جريانهاي خبري و نه در رخدادهاي سياسي اثري در انتخابهاي ماندگان در ايران ندارند و در شرايطهاي بحراني، ايفاي نقش به عنوان يك ياور اجتماعي نيز يا سبب گسترش شبكه ارتباطيشان به شبكهاي بزرگتر از طرفدارانشان نميشود يا زماني اين گسترش شبكه رخ ميدهد كه نام و تصويرشان در گستره كشوري پراكنده شده باشد و نامدار شده باشند و نامآور. در نتيجه محور موضوعي متن گزارش اين است كه سلبريتيهاي ايراني نهتنها نقش چنداني در همانندسازي ندارند كه هيچ، بلكه براي همين نقش نداشته، بيش از ۸۰درصد از جامعه آماري مورد پژوهش درخواست وضع ماليات در قراردادهاي كاري سلبريتيها را دارند!
ميتوان درباره درستي و نادرستي اين نتايج و محور موضوعي برجسته گزارش، از ديدگاههاي گوناگون، ساعتها گفت و شنود كرد و حتي با يادآوري برخي نو رخدادهاي تاريخي، به آنها بدگمان نيز بود؛ ميتوان به روش نمونهبرداري پژوهشگران و فقدان نمونهبرداري خوشهاي و سيستماتيك از طبقات اجتماعي نقد كرد و از بيتعريف نهادن «سلبريتي» در متن گزارش گلهمند بود و ميتوان با سنجش در زماني اطلاعات ديداريمان از جامعه ايران، به پديدههايي چون افزايش بسامد بدنهايي كه درد ضربههاي سوزنهاي ماشين خالكوبي را پذيرفتهاند؛ افزايش بسامد گوشها، دماغها، لبها و زبانهايي كه با فلز سوراخ و با فلز پرشدهاند؛ افزايش بسامد خريد و فروش شلوار كارگو، هودي، دورس، افزايش بسامد دانلود يا خريد انيمهها و مانگاها و ليستي بلند بالا از ساير نشانههاي ارتباطات غيركلامي اشاره كرد و نياز به پرداختن به آنها و بررسي نقش و توان سلبريتيها در همانندسازي نشانهها و يافتن طبقات اجتماعي اثرپذير را گوشزد كرد. با اين حال، با وجود چنين كاستيهايي، در متن گزارش نكاتي در مورد زنان وجود دارد كه از ديدگاه نشانه شناختي، گيراست و جاي انديشيدن دارد: چرا زنها در اين پژوهش، سلبريتيشان را از جهانهاي ممكن روايت (فيلمها و سريالها) گزين كردهاند و مردها از جهان واقعي؟ در اين گزينشها، سلبريتي بازنموني است از يك توانايي فيزيكي يا رفتاري ويژه، يك جهانبيني ويژه، يك ايدئولوژي ويژه، يك طبقه اجتماعي ويژه يا حتي زيبايي؟ يا اينكه صرفا بازنموني است از آرزوها و نداشتههاي آنها؟