روشنفكر يا ضد روشنفكر؟
محسن آزموده
داريوش مهرجويي (1402-1318) از معدود سينماگران ايراني است كه فلسفه غرب خوانده، شايد تنها فيلمساز ايراني، آن هم در دانشگاهي غربي (دانشگاه يوسيالاي) . در سالهاي دهه 1340 يعني زماني كه موجي از ضديت يا نقد مدرنيسم رواج داشت. آن زمان هنوز پست مدرنيسم و نمايندگان برجستهاش مثل دريدا و فوكو و بودريار، دستكم در ايران به عنوان كشوري جهان سومي شناخته شده نبود. زمانه، عصر اگزيستانسياليسم و بازگشت به معنويت و نقد انديشههاي مدرن بود. در ايران و در ميان اهل فلسفهاي كه علاقه چنداني به چپ و ماركسيسم روسي نداشتند، سارتر و كامو و داستايوفسكي و هرمانهسه و نوعي از معنويتگرايي عرفي حرف اول را ميزد. هنوز هايدگر چندان شناخته شده نبود، اگرچه اهل بخيه هايدگر را به عنوان مهمترين چهره فلسفههاي اگزيستانس ميشناختند و فرديد تازه داشت در ميان محافلي خصوصي كر و فر ميكرد. مهرجويي به عنوان روشنفكري اهل ادبيات و فرانسهدان با اين انديشهها از خاستگاهش آشنايي داشت و مثل بسياري از روشنفكران و اهل فكر جامعه پسااستعماري ايران منتقد غرب و مدرنيسم بود. اين گرايش در رساله كوچكي كه به عنوان پاياننامه نوشت و بعدها با عنوان كتاب «روشنفكران رذل و مفتش بزرگ» منتشر شد، آشكار است.
در نخستين فيلمهاي مهمش مثل گاو (1348) و آقاي هالو (1349) و پستچي (1351) و دايره مينا (1353) ميتوان گرايش به نقد تجدد و به ويژه تجدد وارداتي و گرتهبرداري شده نظام سياسي پهلوي را ديد. او در اين آثار در مقام روشنفكري اهل ادبيات و ضد نظام اجتماعي فاسد ظاهر ميشود كه همزمان به باورهاي خرافي سنتي هم نقد دارد و به ديده ترديد به آنها مينگرد. در سالهاي آغازين پس از انقلاب فيلم نه چندان ديده شده «مدرسهاي كه ميرفتيم» (1359) را پديد آورد و بعد از آن تا چند سال در عرصه سينما فيلمي نساخت تا اينكه در سال 1365 اثر تحسين شده و بسيار مهم «اجاره نشينها» (اكران در سال 1366) را ساخت. «اجارهنشينها»، در بحبوحه جنگ و موشك باران و فضاي اجتماعي و سياسي ويژه دهه شصت، اگرچه اثري كمدي تلقي شد، اما از همان زمان همگان بر اشارات و سويههاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي و حتي فلسفي آن تاكيد كردند و آن را از جنبههاي گوناگون نمادين و واجد معناهاي پنهان و آشكار خواندند. مثلا گروهي ساختمان لرزان و نيمه ويران اجارهنشينها را نمادي از جامعه «كژ مدرن» ايران تلقي كردند، با آدمهايي از طبقات اجتماعي گوناگون. غايب اصلي در ميان آدمهاي فيلم، گروهي از برخورداران انقلاب بود كه با ايدئولوژي حاكم همراه بودند و از ديد همگان منتفعان اصلي انقلاب محسوب ميشدند. غياب ايشان از فيلم در حال و هواي سياسي و اجتماعي دهه 1360 البته امري حدس زدني و قابل قبول بود و هست.
يك سال بعد مهرجويي در چهل و نه سالگي، هامون (اكران در سال 1367) را ساخت، اثري كه تا به امروز مهمترين و بحث برانگيزترين و تاثيرگذارترين اثر او محسوب ميشود، فيلمي كه از همان زمان تاكنون مورد نقدها و تاويلها و تفسيرهاي فراواني واقع شده و به همراه گاو (1348) يكي از شاهكارهاي تاريخ سينماي ايران به حساب ميآيد. هامون در زمان اكران در كنار تحسينها، از سوي دو گروه مورد نقد منفي واقع شد، نخست از سوي گروهي از روشنفكران عرفي به اين عنوان كه آن را اثري ضدروشنفكري و حتي ضد تجدد تلقي كردند و گفتند كه مهرجويي در اين فيلم با خلق شخصيت چند بعدي حميد هامون تصويري منفي و متناقض از روشنفكران ايراني عرضه كرده است، آدمي به تمام معني هامون، واله، سرگردان، پا در هوا، پارادوكسيكال، زنستيز، نامطمئن كه در نهايت هم از اگزيستانسياليسم به عرفان و انزوا و علي عابديني فرا ميخواند و با تجدد و مظاهرش سر سازگاري ندارد. ضد روشنفكري كه در نهايت روشنفكران را رذل خطاب ميكند. گروه دوم منتقدان هامون از سنخي متفاوت بودند، از همان گروه اجتماعي كه در فيلم اجارهنشينها غايب بود و نماينده اصلي ايشان سيد مرتضي آويني بود. او بر عكس گروه اول، دعوت هامون به باطنيگري و عرفان و تصوف را قلابي، سكولار، گسسته از ريشههاي معنويت اصيل و در نهايت غربزده تلقي ميكرد و از همين منظر به هامون ميتاخت.
مهرجويي پس از هامون، 15 فيلم ديگر هم ساخت كه برخي از آنها در شمار بهترين آثار سينماي ايران تلقي ميشوند، فيلمهايي چون بانو (1369) و سارا (1371) و پري (1373) و ليلا (1375) و درخت گلابي (1376) و ميكس (1378) و مهمان مامان (1382) . نگاه امروزين به هامون هم تغيير كرده و ديگر اين فيلم را در چارچوب شرايط زمان و مكان خاص ساختش در راستا يا در نقد روشنفكري ارزيابي نميكنند. همزمان با اين تغيير منتقدان امروزي حميد هامون را نماد چهره طبقه متوسط تحصيل كرده ايراني (نه الزاما روشنفكر) تلقي ميكنند، با همه تناقضها و تاريكيها و روشنيهايش. اما به راستي كدام نگاه درست است و كدام رويكرد را ميتوان پذيرفت؟ آيا هامون فيلمي ضد روشنفكري است چنان كه روشنفكران در اواخر دهه شصت ميگفتند يا فيلمي است كه نوعي از اباحهگري و معنويت قدسي زدوده را ترويج ميكند، چنان كه آويني ميگفت؟ شايد هم او نماينده مرد تحصيلكرده ايراني است كه ميان سنت و تجدد دست و پا ميزند. با قطعيت نميتوان گفت. اتفاقا يكي از حسنهاي فيلم كه باعث شده به اثري ماندگار بدل شود، همين گشودگي به تفسيرهاي متفاوت است. مهمتر آنكه هامون اثري خوشساخت است و داستان جذاب زندگي پرماجراي حميد هامون را به زيبايي روايت ميكند، فيلمي كه با گذشت سي و پنج سال ميتوان به تماشايش نشست و از ديدن آن لذت برد و به ياد و روان سازندهاش، داريوش مهرجويي فقيد درود گفت. با اميد.