جورج اورول، نويسنده نام آشناي انگليسي در ميان ايرانيان با دو كتاب «۱۹۸۴» و «مزرعه حيوانات» شناخته ميشود؛ اما از او جداي از اين، كتابهاي مهم ديگري هم به فارسي ترجمه شده كه لذت خواندن آنها شايد كمتر نباشد. «به ياد كاتالونيا» به سبب ناداستان بودن از جنبه ديگري اهميت دارد. اين كتاب را انتشارات خوارزمي اولين بار با ترجمه عزتالله فولادوند در سال ۱۳۶۱ منتشر كرد. كتابي كه روايت حضور اورول در جنگ داخلي اسپانياست. حالا پس از سالها نسخه صوتي اين كتاب با صداي اشكان عقيليپور با همكاري موسسه راديو گوشه منتشر شده است.
چرا «به ياد كاتالونيا»؟
«به ياد كاتالونيا» از كتابهاي مهم اورول است، اما متاسفانه كمتر شناخته شده است. راوي كتاب اولشخص است و در واقع خاطرهنگاري اين نويسنده و روايت تجربياتش از مدتي كه در جنگ حضور داشته. اين كتاب به باور بسياري از منتقدان نقش مهمي در شكلگيري انديشههاي سياسي و اجتماعي اورول دارد. صحنههايي كه در اين جنگ با آن مواجه شده و سختيهايي كه كشيده تاثير زيادي بر شخصيت او گذاشته است. خواننده يا شنونده اين كتاب به خوبي متوجه ميشود كه واقعا بعضي جاهاي آن حيرتانگيز است. ميزان سختي و عذابي كه اين نويسنده آن هم خودخواسته متحمل ميشود در باور انسان نميگنجد.
ويژگي روايت اورول از جنگ چيست و چه تفاوت و خاصيتي دارد؟
در آن مقطع اسپانيا دچار چندپارگي سياسي شده بود و آدمها از كشورهاي مختلف اروپايي براي جنگ وارد اين كشور ميشدند. اورول در روايت جنگ صداقت و صميميت عجيبي دارد. در روايت او قضاوتي وجود ندارد. اصلا دنبال اين نيست كه مثلا «ما طرف خوب جبهه هستيم» و «طرف مقابل طرف بد است سعي ميكند از ديدگاه طرف مقابل هم ببيند و بيان كند. او در كتابش از سياست جنگ فاصله ميگيرد و بيشتر به جنبه حضور انساني در آن ميپردازد. به تجربيات فيزيكي و قابل لمس ميپردازد. مانند حضور در سنگرها و شبهايي كه در آنجا گذرانده است اينكه براي يك نخ سيگار چه كارهايي مجبور بوده انجام بدهد و با چه قحطيهايي روبهرو بوده و...»
گويندگي براي نسخه صوتي كتاب چگونه تجربهاي بود؟
جذاب و در عين حال سخت. منتقل كردن حس نويسنده بسيار مشكل بود، چون كتابي نبود كه بتوان راحت آن را خواند و از آن گذشت. خيلي از جملات تكاندهنده است و خواننده يا شنونده را مجبور ميكند روي بعضي جملات تامل كند. سعي كردم اين موضوع را در صوتي كردن كتاب رعايت كنم. به اين صورت كه اگر با جمله تكاندهندهاي روبهرو ميشدم حتما بعدش كمي سكوت ميكردم، چون اعتقادم بر اين است در نسخه صوتي هر جا كه گوينده سكوت ميكند، جمله آخر يكبار در ذهن شنونده تكرار ميشود. كتاب «به ياد كاتالونيا» پر بود از جملاتي كه نياز به اين سكوت داشتند. حتي جاهايي در كتاب هست كه شايد شنونده فايل را متوقف كند و يكبار ديگر پاراگرافي را كه شنيده در ذهن مرور كند.
كتاب نقدي زيرپوستي به جنگ در معناي موسع كلمه دارد. اين جنبه از اثر براي شما چگونه تجربهاي بود؟
شايد خيلي از ما از جنگ داخلي اسپانيا چيز زيادي ندانيم، اما متاسفانه از جنگ خيلي چيزها ميدانيم. در روزگاري زندگي ميكنيم كه از جنگ زياد صحبت ميشود و همچنين ما جنگ ايران و عراق را داشتيم. جنگ، جنگ است فرقي ندارد كجا باشد. مثلا جايي از كتاب تعريف ميكند كه ميخواهد از سنگر خودي به سنگر ديگري برود. فقط براي گرفتن يك پياله آب! زير رگبار مسلسل است، اما اصلا برايش مهم نيست كه بميرد فقط ميخواهد به آن آب برسد، چون بسيار تشنه است. آدم را به اين فكر مياندازد كه چقدر جنگها پوچ هستند و چقدر جنگهاي بيدليل رخ داده كه ميشد اتفاق نيفتد. من كاتولونيا را اينطور ديدم. متاسفم در دورهاي زندگي ميكنيم كه بسيار روايت از جنگ ميخوانيم و اينقدر غمگين ميشويم. ترجيح ميدادم يك داستان عاشقانه ميخوانديم و الان درباره آن صحبت ميكرديم ولي داستانهاي عاشقانه اين روزها اصلا شنيده نميشوند. شايد وقتي اين كتاب شنيده شود بسياري با پوست و گوشت و استخوان آن را درك كنند.
يكي از صحنههاي جذاب داستان، آنجاست
كه اورول تير ميخورد...
بله و به اين فكر ميكند كه من هميشه به خودم ميگفتم بار اولي كه تير خوردم، اصلا نخواهم ترسيد، اما وقتي واقعا زخمي ميشود، داد و فرياد و ناله ميكند و مينويسد اصلا شبيه چيزي نبود كه در ذهن من بود. اصلا فكر نميكردم تير خوردن و در يك قدمي مرگ بودن آنقدر ترسناك است. با وجود اينكه بارها با خود مرور كرده بود كه من در جبهه هستم و خيلي واضح است كه احتمال تير خوردن و مجروح شدنم هست. اما اصلا نتوانسته نترسد و جوري كه قلم جورج اورول اين صحنه را روايت ميكند، بينظير است. وقتي خوني كه ازش ميرود را روايت ميكند، خواننده فكر ميكند خودش تير خورده است.
با همه خشونتي كه در اين روايت هست، درونمايه كتاب به قاعده انساني است.
بله، مناسبات انساني عجيبي در اين كتاب وجود دارد. يك جايي در رويارويي با طرف مقابل جنگ قرار ميگيرد. ميگويد هم من خسته بودم هم او، نه من حال تيراندازي داشتم و نه او. دستي به هم تكان داديم كه يعني بيخيال، بخوابيم و ميخوابند و كاري با هم ندارند. مينويسد خيلي از كساني كه در آن جنگ بودند، نميدانستند براي چه هدفي ميجنگند. براي فاشيستها ميجنگند يا براي كمونيستها يا در جبهه آنارشيستاند. نميدانستند چه كسي را ميكشند. فقط به اين فكر ميكردند كه من اگر راهي جنگ شوم يك حقوقي ميگيرم كه ميتوانم براي خانوادهام بفرستم و صرفا با همين پيشزمينه وارد جنگ ميشدند و اين هم از تلخيهاي ديگر جنگ است.
جا دارد از ترجمه خوب كتاب هم ياد كنم. هر چند مربوط به سالها پيش بود و كمي با فارسي امروز ما فرق دارد، اما چون ناشر اصرار داشت، اصلا تغييري در آن ايجاد نكرديم. ترجمهاي بسيار زيبا و دلنشين كه جان مطلب را ادا كرده است.