چگونه ميتوان منطقي تازه ساخت؟
سارا كريمي
به اين تصوير نگاه كنيد! تصوير مراجعان به وطن! اين ميتواندآغاز منطق تازهاي براي همزيستي باشد. آنانكه بازميگردند ميتوانند نسبت ديگري ميان واقعيتها برقرار كنند و اصلهاي تازه بگذارند. هروقت در تاريخ بشري منطق متحول شد، سامان زندگي تغيير كرد و توافقهاي متفاوتي شكل گرفت. اما پيش از آن تجربههاي شگرفي نصيب انسان شده بود.
مثلا وقتي گاليله مشاهدات تازهاش را ثبت و گزارش كرد، هيچكس حرفهایش را باور نكرد، تا آنكه نيوتن به مدد مفاهيم نيرو، گرانش و اينرسي امكان اين واقعيت را در منطق رياضي و فيزيك اثبات كرد. بدون اين اثبات منطقي ما باور نميكرديم كه زمين گرد است و به دور خورشيد ميگردد بدون آنكه ما از روي آن بيفتيم يا خورشيد به آن برخورد كند. وقتي يك واقعيت تجربه شده در منطق اثبات شود، يك ضرورت خواهد شد كه بايد باورش كني و به اين ترتيب منطق ذهنيات هم تغيير خواهد كرد.
براي همين منطق قديم در چرخشي كپرنيكي عوض شد و در نتيجه توافقها تغيير كرد و ساماندهي اجتماعي و سياسي جهان در نهادهايي تازه شكل گرفت. نظم بينالملل مبتني بر دولت- ملت، آموزش و بهداشت عمومي، انقلاب تكنيكي و جنگهاي استعماري مبتني بر نوعي اخلاق مدرنيستي كه پيشرفت را در صدور حقوق بشر ميديد اتفاق افتاد.
گرچه منطق تا آن زمان علم تعيين درست و غلط بود، اما به اين فكر شد كه ارتباط منطقي پيش از درست و غلط توافق را ميان ما ممكن ميكند و تجربههايمان را يكي ميسازد، پس انقلابي در معناي آن ايجاد شد و تجربههاي بسيار تحت منطقي مشترك قرار گرفت كه تجربههاي بيشتر را ممكن ميكرد. ديالكتيك تاريخ فهميده شد و در دو سوي چپ و راست به سرنوشت بشر معنا بخشيد.
و اينگونه بود كه منطق جهان ما عوض شد. از آن زمان تاكنون بسيارگان تجربههاي دهشت در جنگهاي جهاني و جنگ سرد و فروپاشيها و انقلابها، منطقهاي ديگري را به جز منطق ديالكتيكي مطرح كرده است. منطق روايت براي دادخواهي صداهاي فراموش شده تاريخ و منطق پديدارشناسي براي احقاق حق بدنها و هستيهاي طبيعي كه بيشعور فرض شده بودند.
اما اين دو گونه از منطق غيرسيستماتيك هر قدر براي دادخواهي و تامل خوب بودند، براي برساختن نظمي تازه و متفاوت با آنچه كه تاكنون بود، ناتوان مينمودند چون اساسا غيرسيستمي و عليه نظام منطقي مبتني بر اصل هستند. ولي مشكلي پيش رويشان نبوده و نيست چون منطقهاي سيستماتيك قبلي به كار خود ادامه ميدهند و اين منطقها هم در كرانه نظم مسلط نقدهايشان را سامان ميدهند. در كجا؟ در نظامهاي موسوم به دولت- ملت غربي!
حالا اما تجربه ديگري پيش روي ماست، تجربه دو قرن صدور مدلهاي نظم غربي به حوزه بالكان و جنوب غرب آسيا و در عينحال تداوم منطقهاي قديم براي معنابخشي به سامان جديد و بروز فجايعي چون جنگهاي فروپاشنده جامعه در بالكان، بنيادگرايي در منطقه، حمله به افغانستان و عراق، نسلكشي در فلسطين و شكستهاي پيدرپي تحولخواهي از سوي مردم منطقه. مردمي كه آواره ميشوند و باز ميگردند و دوباره و دوباره اين تجربه ديكتاتوري، انقلاب، جنگ و آوارگي را از سر ميگذرانند.
حالا به بازگشتكنندگان نگاه كنيد كه چطور مانند خردي كه به درون خود باز ميگردد تا در خود تامل كند به خانههايشان باز ميگردند تا درباره «چگونه ما شدن» بپرسند.
خرد انتقادي، خردي است كه در مواجهه با تجربههاي سخت و غيرقابل باور، از تحسين و حيرت ميگذرد و به درون خود باز ميگردد تا بفهمد چطور تاكنون نتوانسته چنين پديدهاي را ببيند. او بيش از هر چيز بر اصلهايش تمركز ميكند و ناكارآمدي منطقي آنها را در درك واقعيت ميسنجد. چرا كه منطق هيچوقت نميتواند تمام واقعيت را با همه تضادها و تناقضهايش توضيح دهد.
خردي انتقادي به درون خود باز ميگردد تا اصلهاي تازهاي تاليف كند، اصلهايي كه منطق متفاوتي را تاسيس ميكند تا بتواند اين تجربههاي متفاوت و غريب را توضيح دهد و راهي براي برونرفت از وضعيت حيرت، ترس و تحسين فراهم سازد.
درست كاري كه انتظار ميرود مردم خاوميانه بعد از دو سده دست و پنجه نرم كردن با صدور دولت- ملت، تمركزگرايي، ناسيوناليسم و جهاني شدن كور، منطق سرمايه و واكنشهاي بنيادگرايانه به آن بايد انجام دهد. تاملي بر اصلهاي منطقي كه ديگر ناكارآمدياش بر همه آشكار شده و برساختن اصلهايي تازه براي منطقي كه بتواند توافقهايي وراي حيرت، ترس و تحسين نسبت به نظامهاي غربي را شكل دهد. تنها مراجعانند كه ميتوانند برون گريستن بر وهم اميدهاي از دست رفته، بر هرگونه بازتوليد گذشته شك كنند و در عين حال به آنچه تجربه كردند به عنوان اصلي نو ايمان بياورند. شمشيري دو لبه از شك و ايمان كه روشني بيافريند، رنسانسي تازه را براي همه بشريت به ارمغان بياورد.