• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۷ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5934 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۷ آذر

توجه زیادی ممنوع!

غزل حضرتی

بچه‌ها که از در مهدکودک وارد می‌شوند، چند مربی هستند که یکی‌یکی آنها را تحویل می‌گیرند، کفش‌شان را عوض می‌کنند، دست‌شان را می‌گیرند و به کلاس می‌برند. اصولا برای اینکه حواس بچه پرت شود و بهانه مادر یا پدرش را نگیرد، سعی می‌کنند ورودشان را خیلی جذاب برگزار کنند؛ سلام‌های کشدار، هیجان‌زدگی از دیدن بچه‌ها در حالی که هر روز آنها را می‌بینند، احوالپرسی‌هایی همراه با ذوق‌زدگی و ابراز خوشحالی و خوشبختی از اینکه صبح‌شان را با دیدن آنها آغاز کرده‌اند. شاید در بدو ورود به مهد، این مسائل برای بچه‌ها جذابیت داشته باشد، از اینکه دختر جوانی که خیلی هم خودش را قشنگ آراسته، بشاش و خوشحال به استقبال‌شان بیاید. اما به مرور زمان این قضیه برای‌شان از اهمیت ساقط می‌شود. 
بعدازظهرها اول دنبال پسر بزرگم می‌روم و او را از مدرسه برمی‌دارم، بعد راهی مهد می‌شویم دنبال پسر کوچک‌تر. با اینکه خودش 3 سال را در همان مهد گذرانده، اما امکان ندارد پیاده شود و مربی‌هایش را ببیند. بارها به او گفته‌ام مربیانت از دیدن تو خیلی خوشحال می‌شوند، اما او هر بار قوی‌تر از قبل از ورود به مهد امتناع می‌کند. با موشکافی بیشتر به این نتیجه رسیدم که این امتناع دلایل متعددی دارد؛ اما یکی از دلایلش همین مدل سلام و احوالپرسی با بچه‌هاست. بچه‌ها از یک سنی به بعد دوست ندارند مانند بچه‌‌ها با آنها رفتار شود. آنها دوست دارند همه چیز عادی برگزار شود تا اینکه هر روز چند نفر با سلام علیک جیغ‌جیغی و کشدار به استقبال‌شان بیایند. 
وقتی خودم را جای آنها می‌گذارم، می‌فهمم که چه خواسته منطقی‌ای دارند. ما آدم بزرگ‌ها هم همین‌طوری با دوستان‌مان معاشرت می‌کنیم؛ اگر مدتی طولانی باشد که آنها را ندیده باشیم، برای نشان دادن دلتنگی‌مان شاید کمی غلیظ‌تر از همیشه سلام علیک کنیم، همدیگر را در آغوش بکشیم. اما وقتی هر روز همدیگر را ببینیم،‌ قطعا خبری از سلام‌های جیغی و بوس و بغل نیست.  
«دوست ندارم بروم توی مهد، الان خانم فلانی می‌خواهد بگوید وااااااای سلاااااام، چطوووووووری؟» این یکی از دلایل محکم پسر مدرسه‌ای برای وارد نشدن به مهد و روبه‌رو شدن با مربیانش است. دیروز صبح، موقعی که داشتم تلاش می‌کردم بعد از سه روز خانه ماندن، پسر کوچکم را راضی کنم که باید به مهد برود، گفت: «من از مربی‌ام خوشم نمی‌آید. اصلا او را دوست ندارم.» وقتی علت را جویا شدم با همان حس پسر بزرگم مواجه شدم؛ «دوست ندارم هر روز صبح که به کلاس می‌روم من را بغل کند. دوست ندارم سلام جیغی بدهد، الکی بخندد.» وقتی به او گفتم دوست داری یک سلام معمولی به تو بدهد و ادامه کارش را بکند، تایید کرد که همین را می‌خواهد. 
بچه‌ها آدم‌های کوچکی‌اند که بامزه رفتار می‌کنند، بامزه حرف می‌زنند. اما این بامزگی از چشم ماست. ما دوست داریم وقتی حرف جدیدی می‌زنند بچلانیم‌شان. آنها این را نمی‌خواهند. آنها دوست دارند به اندازه خودشان جدی گرفته شوند. آدم  حساب شوند، کسی با آنها مثل بچه‌های یکساله رفتار نکند. آنها دوست دارند همه چیز به اندازه باشد. گاهی اوقات پیش می‌آید پسر کوچک‌مان واکنشی عجیب به مساله‌ای نشان می‌دهد که از سن و سالش انتظار نداریم یا جوابی به ما می‌دهد که جا می‌خوریم و خنده‌دار یا بامزه است. هر دوی‌مان تلاش می‌کنیم خنده‌مان را کنترل کنیم و با او بالغانه رفتار کنیم. او خیلی از این رفتار خوشش می‌آید و مکالمه بین‌مان ادامه پیدا می‌کند. اما گاهی اوقات هم پیش می‌آید که کنترل از دست خارج می‌شود و او را می‌بوسیم یا می‌خندیم. آنجاست که شاکی می‌شود از واکنش عجیب ما و نه‌تنها مکالمه ادامه پیدا نمی‌کند که کار به جاهای باریک می‌کشد که ما باید قسم و آیه بیاوریم که قصد مسخره کردن تو را نداشتیم، فقط این کارت خیلی جالب بود. از نظر او اما کارهای جالب خنده ندارد. 
هیجان‌زدگی‌های عجیب، محبت‌های بیش از حد، توجه‌های اغراق شده، رفتارهایی‌اند که خیلی از ما بزرگسالان در مواجهه با بچه‌ها انجام می‌دهیم و گمان می‌کنیم آنها این رفتارها را دوست دارند. اما دقیقا برعکس است، آنها دل‌شان می‌خواهد حرف‌های‌شان شنیده شود، جدی گرفته شود، واکنش به اندازه و درست از اطرافیان‌شان ببینند. هر کسی با آنها بالغانه رفتار کند، آنها بیشتر به سمت او تمایل پیدا می‌کنند. آنها دوست دارند اهمیت را در شنیده شدن و دیده شدن ببینند، نه کف و سوت و هوراهای بی‌دلیل.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون