خوانشِ نمایشگاه انفرادی الهام یزدانیان در گالری اُ
سوی دیگر امر آشنا
هلینا مریم قائمی
با نگاهی اجمالی به آثار پیشین الهام یزدانیان میتوان دریافت که عناصر و مؤلفههای معماری، همواره در کانون توجه او قرار دارند. از این رو، تکنیک و فرم در خلق آثارش بر محتوا غالب است. او این بار به سراغ یک بنای تاریخی مشخص یعنی «معبد آناهیتا» رفته است. نمایشگاه «تا کردن زمان» ، روایتی از مواجهه او با این سازه انسانی در قالب بازنماییِ برشهایی از این تجربه در متن تصاویری است که همزمان برای بیننده آشنا و غریب به نظر می رسند. تکنیک و شیوه اجرای این آثار، نگاه کم و بیش متعارف ما درباره ی پیوند میان واقعیت و امر خیالی را به چالش میکشند. افزون بر این، به سبب «درزمانی» بودنِ نگاه هنرمند به سوژه مورد نظرش که ناگزیر سیر تحول تاریخی را نیز دربردارد، به نظر میرسد که حافظه دستخوش دگرگونی شده است و آنچه از خلال زمان به نظارهگرِ این آثار ارائه می شود، آمیزهای است از دنیای ذهنی و دنیای واقعی. بنابراین، ما با نقاشیهایی سر و کار داریم که در وضعیت«بینابینی»، با ماهیتی شبح گونه رخ می نمایانند. به عبارتی، این«دگر جای» کوششی است برای بازگوییِ آن چه به راحتی تن به ادراک انسانی نمیدهد و از قلمروی تجربه بیرون میافتد. این موقعیتِ بودن در میان زمان و مکان، نوعی منطقه عدمتمایز میان یکتایی و تکرار است. در فرآیند خلق آثار الهام یزدانیان، مؤلفههای دیداری همچون تکرار و بازی نور و سایه توأمان در کنار یکدیگر، رسالت آثار او را به انجام می رسانند. تجربه زیبایی شناسانهای که الهام در مواجهه با این بنای تاریخی به مخاطبش ارائه میدهد، تداعیگر امر والای کانتی است که به واسطه جمودِ ستون های بی روحِ سنگی، پلههایی که گویی تا عرش ادامه می یابند، طاقهای نیمه ویران در پس زمینهای سیاه و مهآلود و هر آن چه به واسطه بازی نور و سایه ایجاد شده، پدید می آید. احساس به وجود آمده، حاکی از آگاهی به حقارت بشر و فناپذیری ساخته و پرداختههای انسانی است، نوعی رسوب امر والا در ویرانههای انسانی که در طی زمان با طبیعت به هم می آمیزند و ترکیبی متناقض از هراس و دلهره، عظمت و شیفتگی را رقم می زنند.
درخصوص مفهوم تکرار و کارکرد آن به منزله یکی از ضروریترین مؤلفههای دیداریِ آثار الهام میتوان گفت از آنجا که او نقاش فضاهای رازآلود و رعبانگیز است و وسواس غریبی به انعکاس بازی نور و سایه و بازتاب تفاوتها دارد، چاره کار را در از بین بردن، محو کردن، تجدید و تکرار میداند. به واقع، او با عمل تکرار، قوت تأثیر ایجاد شده را آشکار و یا به نوعی خود را بر آن وضعیت حاکم میسازد. آن چه در پی هر «تکرار» باز میگردد، محال بازگشت این همانی است، یعنی هر بار چیزی مازاد را نیز به همراه دارد و در هر تکرار آنچه بر جای میماند، قسمی تفاوتِ این تکرار با خودش است. درحقیقت، ساختار تکرار شونده است که می تواند تکرار شود و هیچ محتوای ایجابی هم ندارد و با این عمل، امر تکراری را میتوان به میانجی تکرر وارد حیطه بازشناسی نمود. به واسطه چنین فهمی از ساز و کار تکرار، دلوز بر این باور بود که منطق تکرار، چیزی جز تفاوت نیست و آن چه در این تجربهها تکرار می شود، همان تفاوت حداقلی هر چیز با خودش است.« آن قدر تکرار کنیم که تفاوت آفریده شود». به بیان دیگر، تکرار محض یا همان تفاوت فیالنفسه آن چیزی است که با نوآوری پیوند میخورد. به این ترتیب، تکرار و تفاوت همراه و هم عنان یکدیگر میشوند. به واقع، تکرار امکان آن چه بوده است را احیا و آن را دوباره امکانپذیر میکند. از این منظر، ساز و کار تکرار همانند عملکرد حافظه انسان است. چیزی که تکرار همچون حافظه به انجام میرساند، این است که امکان را به گذشته باز میگرداند. از آنجا که حافظه عاملی است که به واقعیت حالت میدهد، میتواند واقعیت را به امکان و امکان را به واقعیت تبدیل کند. الهام تکنیک ترکیبی خود را بر مبنای تکرار گذاشته است و با این کار، آنچه را به ما نشان میدهد، دوباره ممکن میسازد. به عبارت دیگر، نوعی منطقه تصمیمناپذیری میان امرِ واقعی و امرِ ممکن را میگشاید. بنابراین، گسست و اجتناب از تکرار، فقط ما را به تکرار در فُرم ناب آن رهنمون میکند و نشان میدهد چیزی جز ضرورت تکرار دوباره نیست. الهام با هر بار تکرار، نوعی تفاوت جزیی را نشان میدهد که بر شکافی در هسته امر «یکسان» دلالت دارد. در نتیجه، نقاشیهای او چیزی نیست جز اشاره به همین شکاف و آشکار کردن آن.
یکی دیگر از مؤلفههای دیداریِ آثار الهام، بازی نور و سایه است. استفاده از رنگ سیاه، آن هم نه سیاه یکسان بلکه طیف متنوعی از آن، کیفیات روانشناختی و زیبایی شناختی متفاوتی را به وجود میآورد. سیاه به تعبیری غیاب رنگ است. به بیان دیگر، سیاه، خلأ مطلق رنگ است و سفید، مخلوط ناخالصِ تمام رنگهاست. این وجه سیاه و سفید، توأمان هم نماد فقدان است و هم نماد مازاد. الهام آثار سیاه خود را به واسطه روندهای فیزیکی که همزمان روندهای نفی و سلب هم هستند، تولید میکند: لکهگیری، لکهدار کردن، ستردن و محو کردن موادی مانند رنگِ چاپ، گرافیت و زغال. نقاشیها پیوسته سیاه را جلوی چشم مخاطب به منزله چیزی که باید دیده شود، پرتاب میکنند. از منظر الهام، قابلیتی که در رنگ سیاه وجود دارد، در دیگر رنگها نیست. به تعبیر او، رنگ سیاه، عمق را بیش از هر رنگ دیگری نشان میدهد و برای او نوعی احساس امنیت و آرامش به ارمغان میآورد. از این رو، ما شاهد هستیم که در برخی آثارش او با استفاده از رنگ سیاه و طیف متنوع آن، چندین عمق را با هم فشرده میکند و روی یک صفحه تصویر قرار می دهد. با این عمل، توهم همزمان تخت و سه بعدی بودن را در بیننده ایجاد میکند. همچنین، توده مِهآلود و خاکستری رنگ، نواحی تاریک و پُرابهام ترکیببندیهایش را اشغال کرده است. پس زمینه سیاه رنگ نقاشیها که در نقاط مختلف بافتی متنوع دارد، از یک سو همزمان در مقابل ستونها و هم دربرگیرنده آنها به مثابه مغاکی تهی است. از سوی دیگر، رنگ مشکیِ آثار الهام بدون مشخص بودن منبع نور، فضایی شبهاسطورهای ساخته است. این گونه تصور میشود که تصاویر سیاه و سفید، تأثیر قرین به واقعیت بیشتری نسبت به تصاویر رنگی که به شکلی منطقی و عقلانی باید به واقعیت مادی نزدیکتر باشند، دارند. این امر از مفهوم صرف بازنمایی واقعیت فراتر میرود و وارد مقوله روانشناسی دریافتی میشود. به سخن دیگر، رنگها بیشتر کیفیت احساسی، عاطفی، ناپایدار و غیرقابل اتکا دارند. اما، سیاه و سفید، از سویه فکری و تجربهای رئالیستی برخوردارند، گویی در مواجهه با آثارِ فاقد رنگ، در طی فرآیند ادراک و دریافت هرمنوتیکی، مخاطب یک برداشت و فهمِ تمام و کمال از واقعیت را تجربه میکند. این امر، نقصان و فقدان به لحاظ نبود رنگ را تبدیل به مازاد معناشناختی، عاطفی و احساسی میکند. جنبههای روان شناختیِ رنگ سیاه در حقیقت دلالت آشکاری به ملانکولیا، سکون، خاموشی و مرگ دارد و نگاه کردن به آن، انسان را منقلب می سازد. این نقاشیها قلمروی شب، ویرانی و حزن است.
از آنجا که ما این نقاشیها را به منزله آنچه منعکسکننده زاویه دید خالقش است تجربه میکنیم، در حقیقت این آثار سیاه و سفید نسخههای غنیتر از واقعیت سوبژکتیو هنرمند را در اختیار ما قرار میدهند. سیاه در کارهای الهام یک وجه جغرافیایی و مکانشناختی دارد. این رنگ سایه در واقع شقی از جهان است که ما در مقام مخاطب، گویی در این ظلمت و سیاهی گیر افتادهایم و برای رهایی از آن دست و پا می زنیم. به همین جهت، این سیاهی فراتر از جنبههای نفسانی و درونی است و یک جنبه توپولوژیک و مکانشناختی دارد. الهام از طریق تأکید بر رنگ سیاه در نقاشی سیاه و سفیدش، یک خاطره تاریخی را منعکس میکند و با خلق این تصاویر، خویشتن را درون اثرش میگستراند و آن را در یک مکان دیگر قرار می دهد.