فلسفه اسلامي و زندگي روزمره ايراني
حجاب
اميرعلي مالكي
بالاترين اصل در هرمنوتيك فلسفي، آنگونه كه گادامر ميانديشد كه نوعي فلسفه هرمنوتيكوار است، اين است كه ما هرگز نميتوانيم آنچه مايليم، بهطور كامل بگوييم. هنرِ نابهحق بودنِ زبانِ ما، به مثابه هر آنچه هستي فهم شده و نشده ما را تحت تاثير قرار ميدهد، به ما اجازه ميدهد تا در متنِ آن خطا كرده، زمانمند تفسير كنيم و متناسب با شرايط، جهانِ اطرافِ خويش را بناميم، زيرا زبان متصل بر فهم زمانمند ما از خودش پيش ميرود و از تجربياتِ خود ميآموزد (چنين است كه بايد با آنچه ميخواهيم بگوييم «بازيبازي» كنيم) .
خطر زماني رخ مينمايد كه ما گمان كنيم «زبان» همواره به يك شكل باقي ميماند، در صورتي كه ديالوگ برقرار كردن با آن، به معناي روياروي شدن با غيريت، نقشي اساسي را براي «زنده» نگه داشتنِ زبان، بازي ميكند. تنها در گفتوگو با زبان است كه ميتوانيم از سطحي بودنِ پيشداوريهاي محدودِ خود فراتر برويم. بدين ترتيب، به آن شيوهاي كه گادامر باور دارد و ما نيز آن را تاييد ميكنيم، هرمنوتيك، در قامت روشي براي ارتباط برقرار كردن با زبان و در معناي كلي جهانِ معنامحورِ ما، نوعي «اخلاقِ گفتمان» است، آن هم به اين علت كه هيچگونه توجيه نهايي يا كلمه قطعياي در آن وجود ندارد و همواره بايد «پيش برود» و «بشود» تا «بماند» وگرنه: «آنگاه كرم، چونان ندامت پوست تنت را ميجود» (پشيماني پس از مرگ - بودلر) .
«حكمتِ تدريج» در زبانِ اسلام نيز از چنين چيزي سخن ميگويد، چيزي كه در وقتِ مناسب، برحسبِ حكمت، خاص را از عام يا مقيد را از مطلق، استنتاج و استنباط ميكند، زيرا همانطور كه حضرت محمد(ص) ميگويد: «هر كه خود را شناخت، خداوندِ خود را شناخت.» پس ميتوان دريافتِ كه دين «روندگي» خود را، آنطور كه شلايرماخر اعتقاد دارد در درونِ «زندگي [متناسبِ] هر ذهن» مطرح كرده و در مركز توجه قرار ميدهد، نه با يك شكل مشخصِ هميشگي و گفتوگوناپذيرِ كه حتي شروعِ دينورزي را نيز مختل ميكند. دين بايد با جهانِ ذهني زمانمند مردمِ خود در آشتي باشد و در برداشت مردم از تجربياتِ روزمره خود «شريك» شود، زيرا «بودن» با پذيرشِ تكثرِ هستيورزي در انجمنهاي متفاوتِ آزاد امكان دارد و همانطور كه وردزورث در «پيشدرآمد» نيك ميگويد: «تقدير ما و وطن ما/ در بينهايت است و تنها در آنجاست». زبانِ حجاب، در قامت يك مساله مدني، نيز از اين قاعده مستثني نيست.
فارابي اعتقاد دارد كه اگر افعالِ فضيلتمحور قصدِ به دل نشستن دارند، بايد در دايره اجبار جان نگيرند، چراكه ميان انسان فاضل و شخصي كه صرفا نفسِ خويش را مهار ميكند، تفاوت وجود دارد. علتِ اين تفاوت در جايگاه رنج و لذت است، زيرا كسي كه فعلي را برخلافِ ميل خود انجام ميدهد، از انجامِ آن رنج ميكشد، پس نميتواند شخصِ فاضلي باشد. فضيلت براي فارابي كه تماما معنايي اجتماعي دارد، نه در اجبار، بل در «چيزي» معنا پيدا ميكند كه مورد پذيرش مردم باشد و خوي مدنيت را در دلِ آنها براي حمايت از حاكمان خويش بيدار سازد (احصاء، ص. 107) .
پس ميتوان نتيجه گرفت كه براي اين فيلسوف، افعال نيك دروني شدهاي كه توسط جمهور مردم مورد قبول واقع ميشود و زندگي آنها را مملو از لذت ميكند، زيرا باعث ميشود تا آنها همانچيزي باشند كه ميخواهند، قانونِ اول فضيلتمند بودن است. به عبارت ديگر، براي فارابي هر آن چيزي كه عميقا به آن «فكر» نشده باشد، از «عفت» به دور است و نميتواند در جامعه ايجاد اشتراك كند، زيرا اگر سياست به مثابه عنصرِ «يادآورنده اشتراك» در جامعه شناخته شود، با اجبارِ مردم در انجام يك عمل، آنها را از تفكر به چيستي همان مساله واداشته و عملا «مصحلت عمومي» را به عنوان هر آن چيزي كه حسِ «تعلق به وطن» را در مردم افزايش ميدهد، از ميان ميبرد. درست است كه مدينه فاضله فارابي در جهانِ مجردات عقلي وجود دارد، اما ابزاري هرمنوتيكوار براي ترجمه گفتمان زمانمندِ معاصرت ماست تا يادمان باشد كه بايد چگونه با اتصال به روحِ دوران خويش، متمدنتر باشيم و در مدينه جماعيه كه مدينه آزاديهاست، بدون محدوديتهاي سليقهاي - زيرا بنا بر اعتقاد فارابي از همه گروههاي مردم به آن روي ميآورند - زيست كنيم. در مدينه جماعيه، هدفها و غرضهاي گوناگوني وجود دارد و روشهاي مختلفي در آن براي رسيدن به فضيلت هست و ميتوان با استفاده از آدمهاي متفاوت، صرف تخصصِ سودمندشان، نه سليقه انتخاب لباس، جامعه خوبي را تربيت كرد كه روزبهروز به تعداد مردم آن و نعمتهايش افزوده ميشود (مدينه، ص. 192).
به نظر ميرسد كه در انديشه فلسفي مسلمانان، ردي از اجبار نباشد، همانطور كه البته در قرآن نيز نبود، زيرا به جايگاه تغييرِ شرايط در اين كتاب آسماني، حكيمانه توجه شده است. آنچه در قرآن در باب حجاب آمده، نه براي محدود كردنِ زنان، بلكه براي حفظِ امنيت آنان است كه ميتواند با تغييرِ زمان و مكان و موقعيت اجتماعي، حدِ آن تغيير كرده و عوض شود. به بياني ديگر، اصلِ حجاب در قرآن براي پشتيباني از امنيت فكري و جسمي زنان است، نه رنجور ساختن آنان، همانطور كه فارابي نيز اعتقاد دارد. حتي در احزاب نيز قرآن حكم ميكند تا افرادي كه به زنان، از هر جهت، آزار ميرسانند، بايد مجازات شوند، نه اينكه زنان به علت هر آنچه هستند از زيست اجتماعي محروم شوند و اين يعني همان جامعهاي كه نياز دارد تا با تجربه شر و خير و تفكر به آنان، وجود شر و خير را عميقا، نه با پاك كردن تعدد سليقه كه مساوي با مرگ مدنيت است، مورد بررسياي زمانمند و فراجنسيتي قرار دهد و ببيند كه چرا برخي فكر ميكنند، ميتوانند زنان را با هر آنچه دارند و هستند و ميتوانند داشته باشند و باشند حذف كنند، زيرا آنان چون هر موي متحد زلف، حافظِ جانِبخشي از مدنيت هستند.