خرده روايتهاي تنفر
ذبيحالله رحماني
نمايش «هست و نيست» به نويسندگي احمد فياض و به تهيهكنندگي و كارگرداني عليرضا كنگرلو و با بازي بهزاد كريمي و سحر خطيبي در تماشاخانه خانه تهران به روي صحنه رفت.
داستان فراز و نشيب زن و شوهري عاشقپيشه كه با هر وزش بادهاي موسمي به كشمكش دايمي منجر ميشود.
خرده روايتهاي مرتبط و غير مرتبط كه مانند نخ تسبيح كه به رنگهاي متفاوت در مسير اين زوج ناهموار و ناموجه كه در يك زمان نامناسب به تور هم خوردهاند، زندگي ملالآور و سطحي كه معناي دوست داشتن هالهاي از بيرنگي و بيمعنايي شبيه است.
در گذر زمان داستانهاي مينيماليستي كه گوياي تفاوت فرهنگي و زيست محيطي و گاهي هم به تقابل فرهنگي منجر شده و دو دلداده كه به پختگي لازم نرسيدهاند و به نوعي نارس بودن شان را به رخ هم ميكشند. دو ديدگاه متضاد و ويرانگر كه آشيانه همديگر را به نيستي سوق ميدهند.
فضاي صحنه يك خانه محقر و داراي دوجالباسي مجزاي مردانه و زنانه در دو سمت صحنه و دو صندلي در مركز كه بيشترين بازيها را در برميگيرد. يك ميز غذاخوري و همراه يك پنجره كه كمترين استفاده را از آن ميبرند.
نورپردازي متناسب در فراخور صحنهسازي نقش مهمي را ايفا مينمايد. طراحي لباس زن و شوهر كه غالبا سياهپوش هستند و در سير حوادث پيش رو و جنگ و جدلهاي پايانناپذيرشان قابل قبول ميباشد و لباسهاي رنگارنگ به فراخور حوادث نيز همخواني دارد.
بازيها دايم در اوج و فرود و حركات نمايشي، فضاي دلچسبي براي تماشاگران مهيا نموده است.
متن قوام يافته يكي از نكات مثبت و تاثيرگذار نمايش «هست و نيست» محسوب ميشود. معمولا متن قابل دفاع، اجراي تمامي اجزاي صحنهها به قوت خود پايدار ميمانند و به خوبي ديده ميشوند.
كارگرداني خيلي خوب نمايش «هست و نيست» اثر را در ذهن تماشاگر، حك تاريخي مينمايد.