• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5956 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ دي

پژوهشی از دكتر محمدابراهيم ‌باستاني ‌‌پاريزي در مجله بررسی‌های تاریخی-1345

كوروش كبير و خاطره فداكاري «سرباز گمنام» وطن

اشاره‌- دكتر محمدابراهيم ‌باستاني ‌‌پاريزي  (۱۳۹۳-۱۳۰۴ش.)، تاريخدان، پژوهشگر، شاعر، موسيقي‌پژوه‌، استاد دانشگاه ‌تهران ‌و... بود. وي‌ در مقاله‌اي‌ با تيتر «فداكاري‌هاي ‌تاريخي ‌‌‌در تاريخ ‌‌‌‌‌‌ايران» در نخستين ‌‌‌‌شماره ‌‌مجله «بررسي‌هاي ‌‌‌تاريخي» در سال ۱۳۴۵، به ‌شرح فداكاري «سرباز‌ گمنامي» مي‌پردازد كه جان «كوروش‌ كبير» را در يكي ‌‌‌‌از ميدان‌هاي ‌‌نبرد نجات ‌داد‌ كه در اين ‌شماره روزنامه «اعتماد»  به  ‌بخشي  از   اين  مقاله مي‌پردازيم. 

تاريخ فداكاري‌هاي‌ زيادي ديده است، درواقع‌ سطور عمده تواريخ ‌‌عالم‌ را فداكاري‌هاي ‌‌مردان‌ از جان‌ گذشته نگاشته است. ميليون‌ها سرباز در همين سرزمين ‌ايران طي‌ قرون‌ متمادي كشته ‌شده و جان ‌سپرده‌اند تا قوميت‌ها بر جاي مانده است. بنابراين اگر در باب فداكاري اين‌ همه ازجان ‌گذشته بخواهيم سخني بگوييم، حساب از اين ‌حرف‌ها بيرون ‌است و موردي‌ هم ندارد... اما در اينجا، من خواسته‌ام نمونه يك‌ نوع ‌خاص فداكاري‌ را نشان ‌بدهم كه درواقع فداكاري ‌نيست، ايثار به‌نفس‌ است. وقتي ‌كه آدم اطمينان داشته ‌باشد كه با يك‌ قدم جلو گذاشتن، مرگ ‌و شكست قطعي ‌است و هيچ‌ اميدي از ‌هيچ ‌سو به‌ توفيق نيست ولي با همه اينها دست از جان بشويد، اين ‌ديگر حد فداكاري ‌است... و گمان ‌كنم نمونه‌ آنها در تاريخ ‌‌‌‌ملل ديگر عالم بسيار كم باشد يا اصلا نباشد.... دو هزار و پانصد سال -يا بيشتر- تاريخ شاهنشاهي مداوم، البته بدون فداكاري‌هاي خرد و بزرگ پديد نيامده است، در اين ‌سير بي‌انقطاع نام سرسلسله و شاهان‌ بزرگي چون كوروش‌ و داريوش و اردشير و انوشيروان و يزدگرد و بابك و يعقوب و شاه ‌اسمعيل ‌و... بسيار برده شده است، اما در كنار اين شخصيت‌هاي ‌بزرگ، كسان ‌ديگري هم قرار دارند كه‌ هر چند از جهت شهرت به ‌پاي اين بزرگان نرسيده‌اند، اما از جهت فداكاري در سرلوحه‌ تاريخ قرار مي‌گيرند، زيرا اگر فداكاري عبارت ‌‌از اين باشد كه آدمي از جان ‌و مال‌ و شخصيت خود بگذرد تا وطنش پايدار و سرافراز بماند و در عين ‌حال بداند كه اين ‌فداكاري او كوچك‌ترين‌ سود و ‌حاصلي در ‌آن ‌‌حال و در آينده براي او و اعقابش ندارد و جز نابودي  و  نيستي حاصلي براي او نيست، اينان چنين‌ كاري  كرده‌اند...  اكنون توضيح  مي‌دهم: 
پس‌ از ‌آنكه كوروش ‌كبير براي تسخير كشور بزرگ و ثروتمند ليدي داخل آسياي‌ صغير شد (۵۴۶ ق.م) و از رود هاليس (قزل‌ايرماق) گذشت، كرزوس پادشاه ‌ثروتمند و مقتدر ليدي با سپاهي‌‌ عظيم كه از سربازان كشورهاي ‌مختلف تشكيل شده ‌بود به ‌مقابله كوروش شتافت.  توصيف  اين ‌جنگ را  كزنفون،  مورخ معروف يوناني چنين  بيان  مي‌نمايد: 
كوروش در سردسته‌اي از سواره نظام حركت ‌كرده به ‌‌پهلوي جناح ‌‌راست دشمن حمله‌ور شد و با نهايت سرعت داخل اين ‌‌قسمت شد، سپس يك‌ ‌دسته ‌از پياده‌‌ نظام كه از عقب او روان ‌‌‌بوده بي‌اينكه ترتيب ‌‌را به‌هم ‌‌بزند، به ‌‌صفوف دشمن در جاهاي مختلف هجوم ‌آوردند. يكي ‌از‌ سرداران درحالي كه دسته‌ ‌اشترسواران را بر طبق فرمان ‌‌كوروش درپيش‌‌ داشت با جناح ‌‌‌‌چپ به ‌‌‌حركت درآمد از اين جهت ‌كه اسب‌ها به‌‌ مسافت‌‌‌‌‌ زياد هم نمي‌توانند شتر را ببينند، اسب‌هاي ‌‌دشمن بي‌اختيار رو ‌به‌‌ ‌فرار گذاشته و حين ‌‌فرار به ‌يكديگر تنه‌ زده يكي‌ ديگري‌ را مي‌انداخت. در همين ‌حال عرابه‌ها نيز به ‌‌حركت درآمدند و صف‌ دشمن شكافته ‌شد.  سپاهيان‌ مصري‌ كه از قشون ‌كزروس بودند به‌ مقاومت‌ پرداختند و صف خود را فشرده ‌ساختند اما در همين ‌حال عرابه‌اي‌‌ از سپاه ‌‌ايران در حالي كه داس‌ها ‌و ‌شمشيرهاي آن مي‌چرخيد به‌ ميان سپاهيان ‌مصري زده و اكثر سپاهيان ‌مصري در همان‌جا كه ايستاده ‌بودند زير سم‌ ‌ستوران و زير چرخ‌هاي‌ عرابه سرنگون ‌و خرد شدند به هر جا كه داس‌عرابه‌ها مي‌رسيد آدم ‌و سلاح را قطعه‌قطعه مي‌كرد، در اين ‌احوال مصري‌هايي ‌كه سالم مانده‌ بودند با پارسي‌ها درآويختند و جدالي‌ مهيب با نيزه‌ و شمشير و زوبين درگرفت. نيزه‌هاي آنها  محكم و دراز بود؛  سپرها كاملا  بدن  ‌‌‌‌را  مي‌پوشاند. 
مصري‌ها سپرهاي‌شان‌ را به هم ‌فشردند و بدين ‌طريق يك ‌ستون‌ زره‌پوش تشكيل ‌داده سخت‌ حمله ‌كردند. در اين ‌وقت پارسيان‌ كه سپرهاي‌شان ‌از تركه ‌‌‌‌بيد بافته ‌‌شده ‌بود چون نتوانستند حملات‌ ‌‌را دفع ‌‌كنند، پس‌‌ رفتند، آنها عقب‌ مي‌نشستند ولي پشت به‌ دشمن نمي‌كردند، بدين ‌منوال كمك‌‌‌كنان مي‌زدند و مي‌خوردند. كشتاري‌ مهيب درگرفت. چيزي در فضا جز چكاچاك نيزه و زوبين و ‌غوغاي ‌سربازان شنيده ‌نمي‌شد. در اين ‌حال كوروش در رسيد و متوجه ‌شد كه پارسي‌ها عقب‌ نشسته‌اند، ملول‌ ‌شد و براي جلوگيري ‌از پيش ‌آمدن دشمن بهترين ‌وسيله‌  را  در اين ‌‌ ديد كه پشت‌سر او  را  بگيرد. 
سپاهيان به ‌فرمان او باز به ‌حمله پرداختند مصري‌ها چون كوروش را ديدند فرياد برآورد كه دشمن از عقب حمله ‌مي‌كند و در حالي كه زخم‌هاي ‌‌زيادي برداشته ‌بودند، برگشتند  و جدال بين پياده  و  سوار شروع  ‌شد.
در اينجا گزنفون از فداكاري يك‌ سرباز ايراني گفت‌وگو مي‌كند كه كم‌نظير است؛ يعني درواقع جز يك ‌نمونه‌ ديگر از آن، آن‌هم باز در تاريخ ‌ايران نمي‌توان ديد. گزنفون ‌گويد: 
يكي ‌از مصري‌ها كه سرنگون ‌گشته و زير پاهاي اسب كوروش افتاده ‌بود شمشير خود را به‌ شكم‌‌ اسب كوروش فرو برد و آن حيوان روي‌ پا بلند شد و كوروش را بر زمين زد. اهميت‌ موقع را توجه ‌كنيد؛ سردار سپاه درحالي كه بسياري ‌از سپاهيانش عقب ‌نشسته‌اند در ميان سپاهيان زخم ‌ديده دشمن از اسب درافتاده است و با پاي ‌پياده درحالي كه شناخته ‌شده، يعني سرباز دشمن مي‌داند كه او كوروش‌ است - ميان سپاهيان سوار و پياده خونخوار مصري گرفتار است و هيچ ‌‌راه چاره و حتي فرار هم ندارد...
در‌ همين ‌حالت وحشتناك و در اين ميدان‌ وانفسا كه روز قيامت را به ياد مي‌آورد و درواقع همان سربازان ‌ايراني هم تنها فكرشان اين است كه چگونه خود را از ميدان فرار دهند، يكي ‌از مستحفظان‌ و قراولان يعني يكي ‌از افراد گارد مخصوص‌‌ كوروش، با اينكه مي‌دانست اگر اندك توقفي ‌كند در چنگ ‌‌دشمن ريزريز خواهد شد، اين‌ سرباز در اين ‌‌حالت، موقعيت‌‌ بزرگ را درك‌ كرد، من نمي‌دانم او به ‌چه ‌چيز انديشيده است، بايد حتم ‌داشت كه جز مساله ‌پيروزي بر دشمن و اعتلاي‌ وطن هيچ‌ چيز در آن دخالت نداشته، زيرا او در اين ‌لحظه با اينكه مي‌دانست كه اگر اسب‌ خود را رها كند مطمئنا نابود خواهد شد و با اينكه مي‌دانست هيچ كس در چنين ‌وضعي منتظر چنين‌ فداكاري از او نيست، با اينكه مي‌فهميد كه اگر جان بدر برد، هيچ كس هيچ‌وقت از او بازخواستي نخواهدكرد، زيرا همه در فكر آن بودند كه خود را نجات دهند... آري، در چنين حالتي اين سرباز فداكار به ‌تمام‌ معني، از اسب به زير جست، يعني خود پياده ‌شد و پيش‌ آمد و ركاب اسب را گرفت و پاي‌ كوروش را در آن كرد و كوروش را بر اسب نشاند. 
همه اين ‌كارها در چند ثانيه انجام ‌گرفت، يعني آن‌قدرسريع صورت‌ گرفت كه فرصت نداد يك‌ شمشير يا نيزه مصري از غلاف در آيد و متوجه سينه‌ كوروش بشود. 
كوروش بر اسب نشست و از معركه جان ‌‌‌بدر برد، سپس بقيه‌ ‌‌‌‌سپاهيان ‌دلگرم ‌‌‌‌‌شده‌ و پاي ‌‌‌فشردند و مصريان ‌‌را عقب ‌زدند و سپاهيان‌ كرزوس پراكنده ‌شدند و فتح نصيب ‌كوروش شد و سارد  به‌ ‌تصرف  او  درآمد. 
از آن ‌روز تاكنون بيش‌‌از دو هزار و پانصد و ده ‌سال مي‌گذرد... درواقع بايد قوميت خود را مرهون فداكاري و از خود گذشتگي اين سرباز فداكار بدانيم. سربازي ‌كه پس‌ از‌ اين فداكاري - يعني ‌پس ‌از بخشيدن اسب خود-  مطمئنا در زير شمشيرها و نيزه‌هاي مصريان پاره‌پاره شده است. سربازي ‌كه حتي كوروش هم نتوانسته در اين ‌لحظه نام او را به خاطر بسپارد و بازگو كند، درواقع هيچ ‌چيز جز خاطره فداكاري اين سرباز گمنام  از او  باقي ‌نمانده است....» 
منبع: آرشيو مطبوعات مجلس

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون