• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5957 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۴ دي

آرام همچون اقيانوس

مهدي خاكي‌فيروز

مجتبي در تاريكي سپيده‌دم وقتي جزيره خارگ هنوز در خواب است، از خواب بيدار مي‌شود و چاي تلخش را در سكوت مي‌نوشد. او مردي است كه همه ‌چيز را براي خانواده‌اش كنار گذاشته؛ اما هميشه چيزي در قلبش جا مي‌ماند: دلتنگي براي آرام دختر 9 ساله‌اي كه همه دنياي او است.
آرام دختري خاص است. او علاقه عجيبي به نويسندگي دارد. وقتي كه پدرش نيست، دفترچه كوچكش را باز مي‌كند، قلمي به دست مي‌گيرد و شروع به نوشتن مي‌كند. داستان‌هايش پر از قهرمان‌هايي است كه از اقيانوس‌هاي دور بازمي‌گردند، از كوه‌هاي بلند بالا مي‌روند و در پايان داستان به خانه مي‌رسند. او ساعت‌ها در اتاق كوچك و نورگيرش مي‌نشيند و خيال مي‌كند كه پدرش يعني قهرمان داستان‌هايش در خانه است و به داستان‌هاي او گوش مي‌دهد.
هر بار كه آرام داستاني تمام مي‌كند با اشتياق آن را براي مادرش مي‌خواند. مادر كه خودش نيز پر از دلتنگي براي همسرش است لبخند مي‌زند و با دقت به تك‌تك كلمات گوش مي‌دهد. گاهي اشك در چشمان مادر جمع مي‌شود، اما سعي مي‌كند آن را پشت لبخندش پنهان كند تا آرام چيزي نفهمد. آرام كه تمام عشقش را در داستان‌هايش مي‌ريزد، اميدوار است كه يك روز بتواند همه آنها را براي پدرش بخواند و ببيند كه او چطور با افتخار به آنها گوش مي‌سپارد.
در سوي ديگر اين دلتنگي، مجتبي شب‌ها بعد از پايان شيفت كاري‌اش به صداي دريا گوش مي‌دهد و به عكس‌ها و ويديوهايي از آرام خيره مي‌شود كه در گوشي موبايلش است. عكسي كه او را در حال خنده نشان مي‌دهد با يك كتاب كوچك در دست، شبيه به تصويري كه هميشه در ذهنش حك شده است. مجتبي شنيده و خوانده كه آرام در نبودش داستان‌هايي از دلتنگي مي‌نويسد؛ اما شايد در قلبش حس مي‌كند كه دخترش به شكلي خاص با اين فاصله‌ها كنار آمده است.
روزي كه آرام كمي سرما خورده بود، مادرش تصميم گرفت چيزي به مجتبي نگويد. او نمي‌خواست فرسنگ‌ها فاصله ميان پدر و دختر، با نگراني‌هاي بيشتر همراه شود. اما مجتبي حس كرده بود. دلش تنگ شده بود و از پشت تلفن با صدايي بغض‌آلود گفته بود: «آرام چطوره؟»
آرام در دفترچه داستان‌هايش يك قصه ويژه نوشته است، اين قصه ‌را براي روزي نگه داشته كه پدرش بازنشسته شود و بالاخره براي هميشه برگردد. در اين داستان يك دختر كوچك كه پدرش هميشه در سفر است، با كمك جادويي از كلمات، پلي از دل خود به دل پدرش مي‌سازد. او مطمئن است كه پدرش اين پل را مي‌بيند، حتي از جزيره خارگ.
مجتبي شايد نداند كه دخترش با نوشتن، فاصله‌ها را كم مي‌كند؛ اما در دلش يك آرزو تكرار مي‌شود: «كاش مي‌توانستم بيشتر كنار آرام باشم، بيشتر داستان‌هايش را گوش كنم و هر شب پيش از خواب، او را ببوسم و بگويم كه چقدر به او افتخار مي‌كنم.»
هر داستاني كه آرام مي‌نويسد، براي مجتبي يك دليل ديگر است كه دلش براي خانه، براي همسرش و براي دخترش، بيشتر از هميشه تنگ مي‌شود. در شب‌هاي طولاني خارگ جايي ميان دريا و آسمان، اميدي در دلش روشن بماند كه شايد روزگاري، ديگر هيچ داستاني درباره دلتنگي نوشته نشود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون