• ۱۴۰۳ جمعه ۱۲ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5969 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۰ بهمن

نمادگرايي و دنياي تاريك درون انسان‌ها در سينماي لينچ

سوژه متكثر

مجيد فنايي

خبر تكان‌دهنده چند روز گذشته هنوز براي طرفداران سينما و كاراكتر ديويد لينچ غيرقابل هضم است.

لينچ در هفتاد و شش سالگي فوت كرد. مانند فيلم‌هاي اندكش، سنش هم كمتر از همقطارانش بود. سينماي لينچ كه به گفته خودش اكثر ايده‌هاي آن از مديتيشن و مراقبه تعالي بخش گرفته مي‌شد، بنا به اصطلاحات او شيرجه به درون بود. من مي‌خواهم با وام‌گيري اصلاح شيرجه به درون كه از كتاب او صيد ماهي بزرگ گرفته شده است به برخي از نمادگرايي‌هاي او كه جست‌وجو در كندوكاو درون انسان‌ها است و به صورت نمادهاي بيروني در شخصيت‌ها و انسان‌هاي مختلف در فيلم‌هايش خود را نشان مي‌دهد، بپردازم.

 

فيلمساز نمادگرا

ديويد لينچ به عنوان يكي از بزرگ‌ترين فيلمسازان نمادگرا در تاريخ سينما، همواره در آثار خود به كاوش در لايه‌هاي پنهان روان انسان پرداخته است. سينماي او آينه‌اي است كه جنبه‌هاي تاريك و ناشناخته روان انسان را بازتاب مي‌دهد، جنبه‌هايي كه گاه ناخودآگاه سركوب شده يا به صورت استعاري در قالب شخصيت‌ها و روايت‌هاي چندلايه ظهور پيدا مي‌كنند.

در دنياي لينچ، مرز ميان واقعيت و رويا مبهم است و شخصيت‌ها اغلب درگير مبارزه‌اي بي‌پايان با نيروهاي دروني و بيروني هستند كه بازتابي از ترس‌ها، تمايلات و تضادهاي انساني‌اند.

نمادگرايي در آثار لينچ به گونه‌اي است كه هر شخصيت، فضا يا موقعيت داستاني مي‌تواند استعاره‌اي از بخش‌هاي مختلف روان انسان باشد. شخصيت‌هاي تاريك او، مانند آنهايي كه در فيلم‌هايي چون مخمل آبي، بزرگراه گم شده، مجموعه توئين پيكس و... حضور دارند، اغلب نماينده جنبه‌هاي سركوب شده يا سايه‌هاي ناشناخته وجود انسان هستند.

 

سوژه متكثر

در يكي از سكانس‌هاي طلايي فيلم ايلند امپاير، نيكي گريس بازيگر هاليوود با بازي لورا درن كه در طول فيلم درگير رويدادهاي پيچيده و سورئال است در منزل خود با تعداد كثيري از شخصيت‌ها روبه‌رو مي‌شود.

عكسي زيبا از فيلم موجود است درحالي كه دوربين پشت سر او قرار دارد، او خيره به تعدادي زن بدون صورت است.

نيكي گريس به صورت نمادين در اين صحنه از ساحت سوبژكتيو خارج شده و در مقابل چهره‌هاي متفاوت خود قرار گرفته است. چهره‌هايي كه هر يك نمادي از ساحت دروني او و زندگي تاريكش در هاليوود هستند.

فهم تكثر ساحت سوبژكتيو از حالت‌هايي است كه به جاي يكپارچه قرار دادن فهم سوژگاني از انسان، انسان را تركيبي از عوامل مختلف رواني و تاريكي‌ها و روشنايي‌هاي دروني او مي‌فهمد.

فيلم‌هاي ديويد لينچ همواره به دنبال كاوش در ژرفاي روان انسان بوده‌اند، جايي كه سوژه انساني در آن ديگر يك وحدت ساده و يكپارچه نيست، بلكه به مجموعه‌اي از شخصيت‌ها، تمايلات، ترس‌ها و تجربه‌هاي متكثر تبديل مي‌شود.

اين تكثر در فيلم‌هاي لينچ به شكل روايي غيرخطي، استفاده از نمادهاي سورئال و شخصيت‌هايي كه هويت‌هاي متناقض يا چندگانه دارند، آشكار مي‌شود. از اين جهت همان‌گونه كه اشاره شد ايلند امپاير يكي از مهم‌ترين نمونه‌هاي اين نوع روايت و بررسي سوژه است. در ايلند امپاير، نيكي گريس به عرصه‌اي از تجربه‌هاي چندگانه وارد مي‌شود كه در آن مرز ميان نقش‌هايي كه بازي مي‌كند و هويت واقعي‌اش محو مي‌شود.

در ابتدا، نيكي به عنوان يك بازيگر به ظاهر واقعي و قابل تشخيص معرفي مي‌شود، اما با پيشروي داستان، شخصيت او در نقش‌هاي مختلفي كه بازي مي‌كند تجزيه مي‌شود: زن خانه‌دار، قرباني خشونت و ديگر شخصيت‌هايي كه در روايتي غيرخطي پديدار مي‌شوند.

اين تنوع نشان‌دهنده تكثر سوژه است، جايي كه شخصيت اصلي به جاي داشتن يك هويت ثابت، به مجموعه‌اي از نقش‌ها و هويت‌هاي سيال تبديل مي‌شود.

لورا درن، بازيگر نقش نيكي، به ‌طور خاص به عنوان محور اين تكثر عمل مي‌كند. اجراي او به گونه‌اي است كه هر نسخه از شخصيت، جنبه‌اي متفاوت از روان انسان را نشان مي‌دهد.

در يك صحنه، او زني است كه به دنبال تحقق آرزوهايش است؛ در صحنه‌اي ديگر، او قرباني ترس‌ها و اضطراب‌هاي ناشناخته مي‌شود.

اين تناقضات نشان مي‌دهند كه سوژه انساني در فيلم‌هاي لينچ نه تنها چند وجهي است، بلكه به ‌طور مداوم تحت تاثير نيروهاي ناخودآگاه و محيط بيروني تعريف مي‌شود.

 

سوژه به عنوان محصول روايت‌هاي متناقض

يكي از ويژگي‌هاي برجسته سينماي لينچ، گسست‌هاي زماني و مكاني در روايت است. در ايلند امپاير، اين گسست‌ها به شكلي واضح نشان‌دهنده پويايي سوژه هستند.

شخصيت نيكي در داستاني گرفتار مي‌شود كه در آن زمان و مكان همواره تغيير مي‌كنند. او به ‌طور همزمان در گذشته، حال و آينده زندگي مي‌كند. در يك لحظه بازيگر يك فيلم است و در لحظه ديگر به زن ديگري در دنياي موازي تبديل مي‌شود. اين تغييرات نه تنها سوژه را از هويت ثابتش جدا مي‌كند، بلكه نشان مي‌دهند كه هويت انسان هميشه به واسطه روايت‌هايي كه او در آنها شركت دارد، شكل مي‌گيرد.

در صحنه‌هايي از فيلم، نيكي وارد جهان‌هايي مي‌شود كه به نظر مي‌رسد بازتابي از ضمير ناخودآگاه او باشند.

اين جهان‌ها مي‌توانند به شكل رويا، كابوس يا دنياي خيالي ظاهر شوند و هر جنبه از هويت او را به چالش بكشند. براي مثال، خانه تاريك و هزارتويي كه نيكي در آن سرگردان است، استعاره‌اي از روان او است كه در آن احساسات سركوب شده و ترس‌هاي او به شكل تصويري ظاهر مي‌شوند.

 

نمادگرايي و شخصيت‌هاي متكثر

در سينماي لينچ، شخصيت‌ها اغلب به عنوان نمادهايي از جنبه‌هاي مختلف روان انسان عمل مي‌كنند.

در ايلند امپاير، شخصيت‌هاي فرعي كه نيكي با آنها روبه‌رو مي‌شود، اغلب نماينده جنبه‌هايي از ناخودآگاه هستند. براي مثال شخصيت‌هايي مانند همسر خيالي، همكار بازيگر يا حتي گروهي از افراد ناشناس كه در سايه‌ها پنهان شده‌اند، به نظر مي‌رسد كه تجسم ترس‌ها، آرزوها يا گناه‌هاي سركوب شده او باشند.

يكي از صحنه‌هاي كليدي فيلم جايي است كه نيكي با شخصيتي ناشناس روبه‌رو مي‌شود كه به او درباره نقش‌ها و سرنوشتش هشدار مي‌دهد.

اين شخصيت را مي‌توان به عنوان بخشي از روان نيكي تعبير كرد كه در تلاش است تا او را از مواجهه با واقعيت‌هاي ناخوشايند باز دارد.

در اينجا لينچ از نمادگرايي استفاده مي‌كند تا نشان دهد كه چگونه انسان‌ها نه تنها توسط عوامل بيروني، بلكه توسط نيروهاي دروني به تكثر مي‌رسند.

 

تكثر در ديگر آثار لينچ

فيلم‌هاي ديگر لينچ نيز به ‌طور مداوم ايده سوژه متكثر را بررسي كرده‌اند. براي مثال در جاده مالهالند، شخصيت بتي/دايان دو هويت متناقص را نمايندگي مي‌كنند كه به صورت موازي در داستان وجود دارند.

اين هويت نه تنها از نظر زماني، بلكه از نظر روان‌شناختي نيز متناقض‌اند و نشان مي‌دهند كه سوژه انساني مي‌تواند به ‌طور همزمان قرباني و عامل يك وضعيت باشد. در توئين پيكس، شخصيت لورا پالمر نيز به عنوان نمادي از اين تكثر عمل مي‌كند. او در ظاهر يك قرباني بي‌گناه است، اما جنبه‌هاي تاريك زندگي‌اش نشان‌دهنده دوگانگي و پيچيدگي روان انسان است.

 

نقش‌هايي كه در زندگي بازي مي‌كنيم

سينماي ديويد لينچ درك جديدي از روان انسان به ما ارايه مي‌دهد؛ رواني كه ديگر يكپارچه و قابل پيش‌بيني نيست، بلكه مجموعه‌اي از لايه‌هاي پيچيده و متناقض است كه در تعامل با دنياي بيرون و درون شكل مي‌گيرند.

در ايلند امپاير، اين تكثر از طريق شخصيت‌پردازي، فرم سينمايي و روايت‌هاي متناقض به خوبي شكل مي‌گيرند. در ايلند امپاير، اين تكثر از طريق شخصيت‌پردازي، فرم سينمايي و روايت‌هاي متناقض به خوبي به تصوير كشيده مي‌شود.

لينچ به ما نشان مي‌دهد كه هويت انساني نه تنها هميشه در حال تغيير است، بلكه نتيجه درگيري ميان نيروهاي خودآگاه و ناخودآگاه، واقعيت و خيال، و نقش‌هايي است كه ما در زندگي بازي مي‌كنيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون