رازهايمان را با هم تاخت بزنيم
اسدالله امرايي
رمان خلوت نوشته پل كنستان نويسنده فرانسوي با ترجمه فاطمه ولياني در انتشارات هرمس منتشر شده و با استقبال خوانندگان ادبيات داستاني روبرو شده. اين رمان هيجانانگيز كه برنده جايزه گنكور ۱۹۹۸ شد، با طنز گزنده و سياه خود، خواننده را به كنفرانسي آكادميك در كانزاس ميبرد كه در آن، مواجههاي ميان زني فرانسوي به نام اُرر و همتاي امريكايياش، گلوريا، از تفاوتهاي فرهنگي بنيادينِ ميان اين دو شخصيت پرده برميدارد. نتيجه چنين مواجههاي، تصويري طنزآميز از انسانهايي است كه از نظر رواني، آسيب سختي ديدهاند و هر يك به گونهاي استعمار و استثمار شدهاند. رمان خلوت علاوه بر اين، نگاه فرانسويها را به جهانبيني امريكايي (از بينشهاي نژادي گرفته تا فمينيسم و دنياي دانشگاه) نشان ميدهد. به گفته نويسنده، اين كتاب يك آينه است و در قالب شخصيتهاي جذاب خود، بازتابي ملموس از تمام انسانها و جهان آنها را خلق ميكند.قهرمانان رمان خلوت ماجراي چهار زن است. رمان نويس: «اُرر»، هنرپيشه: «للادل»، استاد دانشگاه: «بابت» و ميزبان: «گلوريا»هستند؛ «خلوت» بخشي از زندگي زني جوان، به نام «اُرر» است؛ كه براي مدتي به «كانزاس» ميرود، تا بتواند در آنجا به سكوتي كه دلخواهش است، دست يابد، اما در آنجا هم با اما و اگرهاي فراواني روبرو ميشود؛ آنچه كه سالها و ماهها در ذهن او تلنبار شده، به آساني او را رها نميكند؛ يادمانهاي گذشته ميآيند و او را با خود ميبرند؛ آدمهايي كه در مسير زندگي او قرار گرفتهاند، بار ديگر به ديدارش ميآيند، و نميگذارند ذهن او از آنها تهي شود. «خلوت» داستاني است كه خواننده را با فضاي زندگي اُرر همراه ميكند؛ زمان و مكان شكسته ميشوند، تا زندگي بازخواني شود.
اُرر در برابر قهوهجوش الكتريكي كه معجزهآسا از قهوه گرم پر ميشد، مبهوت مانده بود. نگاهش ميكرد تا بفهمد قوري آن را كه به نظر ميرسيد با موتور آن يكپارچه است چگونه بايد بردارد. هر دستگاه جديدي او را به وحشت ميانداخت و با نگاه كردن به اين قهوهجوشي كه در نهايت شايد يك مدل جديدتر از دستگاه خودش بود، از اضطراب ميلرزيد، ته دلش ميخواست گريه كند، مثل هر دفعه كه تك و تنها در جايي ناشناخته در برابر اشيايي قرار ميگرفت كه بايد به كار ميگرفت و هنوز كسي نميدانست كه او طرز كار اتفاقا ساده آنها را بلد نيست. وقتي رفت فرانسه، عمه ميمي متوجه شد كه ژوژو در هفت سالگي هنوز نميتواند شير آب را باز كند. هر وقت ميفرستادندش دستهايش را بشويد در برابر دستشويي مبهوت ميايستاد و به آن دستگاه كرمي خيره ميشد كه بعضيها، كه دست و پادارتر از او بودند ميتوانستند از آن آب بيرون بكشند.