در دهه اخير تمايل زيادي در برپاداري آيينها و جشنهاي ايرانِ پيش از اسلام در ميان مردم ديده ميشود؛ حتي اخباري نيز از كشور همزبان و همنژاد يعني تاجيكستان هم در رسانههاي اجتماعي اشتراك ميشود كه نشان از آن دارد در آن كشور نيز حكومت به دنبال احياي فرهنگ ملي و برپايي آيين كهن ايرانشهري است. پيرامون چرايي علاقه حاكميت تاجيكستان در گسترش آيينهاي ايران باستان ميتوان انديشيد كه يك راه براي جلوگيري از گسترش تفكرات اسلامگرايان سني تندرو [خطر ترويج اين انديشه از مراكز اسلامي هممرز ايشان يعني طالبانِ افغانستان و گروهي بهنام داعشِ خراسان] بين مردم آن ديار است و بر خلاف تبليغاتي كه در رسانههاي اجتماعي و اخبار حكومتي كه از تاجيكستان ميآيد مردم آن ديار بسيار بيشتر از چيزي كه ما ميانديشيم بر اعياد اسلامي نظير قربان و فطر علاقهمند هستند تا نوروز و سده و مهرگان و جشنهاي ايران پيش از اسلام در تاجيكستان با سمبه پرزور حكومتي در تلويزيون، مدارس و دانشگاهها، مطبوعات و مراكز جمعيتي شهري برپا ميشود.
اما در ايران عزيز ما يكي از چراييهاي اين علاقهمندي دهه اخير به آيينهاي ايران باستان شايد واكنش در برابر گرايشهايي است كه تعمدا ايران باستان و فرهنگ ايران در اين دوره را ناديده ميانگارند و متوجه آن نيستند كه اين فرهنگ در ايران اسلامي تداوم داشته و به غناي فرهنگ اسلامي به ويژه در روايت ايراني آن بسيار كمك كرده. دقيقا خلاف اين اتفاق در دوران شاهنشاهي پهلوي اتفاق افتاد. روزگاري كه حاكميت به روي انديشههاي ملي سرمايهگذاري ميكرد و از انديشههاي مذهبي دوري ميجست جامعه ايران تمايل شديد به آيينهاي مذهبي نشان ميداد؛ اما در اين يادداشت كوتاه در پي انديشهورزي براي چرايي علاقه مردم به جشنهاي ايران باستان نيستم و اين چند خط را شما بايد به چشم يك مقدمه ببينيد. در اينجا از يك اتفاق نادرست قرار است سخن برانيم و آن اين است كه اين جشنها [نوروز، مهرگان، سده، يلدا و...] ريشه اصلي خود را ازدستداده و در بين برگزاركنندگان از مقام يك جشن مبدل به يك پارتي شده است.
مشكل از آنجا شروع ميشود كه گرامي دارندگان اين رويدادهاي فرهنگي [مانند جشن سده] در ترجمه اين آيينها دچار خطا ميشوند؛ يعني جشن را معادل پارتي و شادي را معادل خوشگذراني ميگيرند و در گراميداشت اين رويدادها همان اتفاق ميافتد كه در يك پارتي شبانه غربي رخ ميدهد و اين يعني به روزمره شدن يك فرهنگ كهن.
در اينجا لازم است ريشهشناسي درستي از دو واژه جشن و شادي انجام گيرد.
جشن
كلمه «جشن» در زبان فارسي پهلوي بهصورت «چشن» (Chashn) ثبت شده است (2) كه ريشه در كلمه «yašna» يا «yasna» به معناي ستايش و پرستش آمده است (3) چرا كه جشنهاي باستاني ايران اغلب با آيينهاي مذهبي همراه بودهاند (4) و هم ريشه اين كلمه اوستايي در سانسكريت، (واژه «yajña» يجنا) است كه به معناي قرباني و نيايش است از فارسي پهلوي به فارسي ميانه و سپس به فارسي نو، واژه «چشن» به «جشن» تغييريافته است (5)و(6) . در زمان ساسانيان، جشنهاي متعددي برگزار ميشد كه هر كدام نام خاص خود را داشتند، مانند «جشن نوروز»، «جشن مهرگان» و «جشن سده» كه وجود واژه جشن در پشت هر كدام از اينها نشاندهنده آييني و ديني بودن اين مراسم است تا يك بزم شبانه و هر آيين ديني فلسفه وجودي خود را داشت و به هيچوجه يك بزم شبانه مبتذل معطوف به شرابخواري و بيقيدوبند شدن فكري نميتوانست باشد.
شادي
كلمه «شادي » در زبان فارسي امروزي به معناي خوشحالي و نشاط ترجمه ميشود. واژه «شادي » در ايران باستان ريشههايي عميق در زبانهاي اوستايي، پهلوي و فارسي ميانه دارد و نشاندهنده يك مفهوم چندبعدي است كه شامل خوشحالي، قدرت، رضايت معنوي و همبستگي اجتماعي ميشود. شايد نزديكترين ترجمان از شادي حالتي باشد كه به معناي خوشي و لذت از جنبه معنوي مرتبط است. در زبان اوستايي، واژههاي متعددي به مفاهيم مرتبط با شادي اشاره دارند. يكي از اين واژهها كه مرتبط با مفهوم شادي ميآيد «xšaθra» (خشترا) است كه ريشه آن به معناي «قدرت» يا «حكومت» است كه در زمينههاي معنوي ميتواند به معناي شادي و رضايت استفاده شود. در «يشتها» و ديگر نوشتههاي اوستايي، «xšaθra» به عنوان يكي از امشاسپندان يا ايزدان اصلي زرتشتي، نشاندهنده قدرت الهي و بهنوعي شادي و رفاه معنوي است (7) .زبان پهلوي كه زبان رسمي دوران ساسانيان بود، واژه «shād» نهتنها به معناي خوشحالي، بلكه به عنوان يكي از مفاهيم مهم در زندگي معنوي و اخلاقي ارايه ميشد (8) شادي در فرهنگ ايران باستان نهتنها يك حالت روحي بلكه يك مفهوم معنوي بود (9) .
در ادبيات كلاسيك ما نيز شادي مفهومي جز خوشگذراني دارد براي نمونه در شاهنامه فردوسي، شادي به عنوان نتيجه پيروزي و سربلندي معرفي ميشود (10) يا در گلستان و بوستان سعدي شادي به عنوان پاداش اخلاق نيك و رفتار پسنديده توصيف ميشود (11) يا شادي در غزليات حافظ به عنوان يكي از اهداف عشق و معنويت ديده ميشود (12) و در مثنوي معنوي جناب مولانا شادي به عنوان حالتي از آگاهي و روشنبيني معنوي مطرح ميشود (13) . در باب اهميت شادي در ايران باستان كه حاصل از رضايت معنوي است [نه خوشي يك بزم شبانه!] همين بس كه داريوش بزرگ در اولين بند كتيبه در بيستون اينچنين ميآورد:
خداي بزرگ (است) اهورامزدا كه اين زمين را آفريد كه آن آسمان را آفريد كه مردم را آفريد كه شادي مردم را آفريد كه داريوش را شاه كرد، يك شاه از بسياري، يك فرماندار از بسياري.
بدون شك ميدانيم جشنهاي مهرگان، سده، نوروز و... گونهاي ستايش و پرستش ايزد يكتا بوده كه تجلي نور، گرمابخش به زمين و نجات جامعه كشاورز از سرما و گراميداشتن شروع فصل كشت و كشاورزي و عملا مراسم مذهبي تلقي ميشده و مراد از شادي حاصل از اين مراسم، شادي معنوي و آن چيز كه در مفهوم شادي در سطور بالا آمده است؛ اما وقتي مفهومهاي آن گرفته شود و تنها كاربرد آن يك بهانه براي شبنشيني باشد ديگر نميتوان به آن بزرگداشت جشن سده يا يلدا يا هر آيين ايران باستان گفت و اين روزمره شدن كهنترين آيينهاي پرمايه ايرانشهري است.
منابع
1- آذرنوش، احمد. (۱۳۸۱) . فرهنگ پهلوي. تهران: انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسي.
2- بهار، مهرداد. (۱۳۷۶) . پژوهشي در اساطير ايران. تهران: انتشارات آگه.
3- رضايي، علي. (۱۳۸۵) . تحولات زبان فارسي. تهران: نشر قطره.
4- معين، محمد. (۱۳۷۰) . فرهنگ معين. تهران: اميركبير.
5- Boyce, M. (1975) . A History of Zoroastrianism. Leiden: Brill.
6- Chittick, W. C. (1994) . The Sufi Path of Love: The Spiritual Teachings of Rumi. Albany: State University of New York Press.
7- Christensen, A. (1943) . L’Iran sous les Sassanides. Copenhagen:
EjnarMunksgaard
8- Dabashi, H. (2012) . The World of Persian Literary Humanism. Cambridge, MA: Harvard University Press.
9- Khorramshahi, B. (2006) . Hafez: The Poet of Love. Tehran: Nashr-e Elm.
10- Lewis, F. (2000) . Rumi: Past and Present, East and West. Oxford: Oneworld Publications.
11- MacKenzie, D. N. (1986) . A Concise Pahlavi Dictionary. London: Oxford University Press.
پاورقي
1- دكتري تاريخ ايران باستان | ايرانشناس
2- آذرنوش، ۱۳۸۱ و MacKenzie, 1986
3- Boyce, 1975
4- بهار، ۱۳۷۶
5 و6- معين، ۱۳۷۰- رضايي، ۱۳۸۵
7- Boyce, 1975
8- MacKenzie, 1986
9- Christensen, 1943
10- Dabashi, 2012
11- Lewis, 2000
12- Khorramshahi, 2006
13- Chittick, 1994