فلسفه اسلامي و زندگي روزمره ايراني-12
هيپ هاپ
اميرعلي مالكي
شايد به اين سادگيها هم كه «برخي» آن را ميبينند و «فكر» ميكنند كه توان دركش را دارند، نباشد، زيرا: بنابر گفته بولتمان، هرمنوتيك، به عنوان ابزاري براي كاوش در زبان، امري است كه به ما كمك ميكند تا براساس هر آنچه خودِ زبان، با تكيه بر شرايط بيان خود به دست آورده، يعني متني كه از دلِ آن بيرون آمده، فهم شود و فرآيند درك آن نميتواند چيزي خارج از خودِ متن باشد و تماما به آن وابسته است.
هر متن در اين موقعيت داستاني متناسب با شرايط خود دارد و براي مخاطبِ خويش ميتواند از هر جايگاهي كه به آن سرك ميكشد، ايجاد سوال كند. در اين جايگاه، هر خوانندهاي كه با متني روبهرو ميشود، با استفاده از جهانِ فكري خود دست به «بازنگري» در آن ميزند، يا به عبارت ديگر، شروع به تفسيرِ آن ميكند، چراكه براي بولتمان، فهم يك اثر يعني بازنگري و بازخواني آن كه در انتها چيزي جز تفسير زبانِ زمانمند آن متن را دربر نخواهد گرفت. در اين جايگاه، گويا ما در مسيرِ فهم يك اثر، با آن «مشاركت» ميكنيم و نميتوانيم چيزي «جدا» از آن باشيم.
در اين مساله هرمنوتيكوار، فهمِ ما عملا معطوف به اثري خواهد بود كه در برابرمان قرار ميگيرد و در اصل اين خودِ متن است كه براي ما جهاني قابلِ سكونت به وجود ميآورد. اين برداشت از يك امكانِ هستيشناختي صحبت ميكند، جايي كه ما تلاش ميكنيم تا براساس آن چيزي كه براي ما «ايجاد» ميشود، شروع به فهميدن و درك امكانهاي متبايني بكنيم كه از موقعيتهاي متفاوتِ هستي نشأت ميگيرند.
در اينجا، آنطور كه بولتمان اشاره ميكند: «مسيرِ هستيورزي انسان به سوي امكانهايي براي فهم گشوده ميشود.» و آدمي ميتواند با مشاركت در يك اثرِ خاص، هم خود، هم اثر و همچنين نسبت خويش با آن اثرِ ويژه را درك كند. تمام آنچه بيان شد يك هدفِ اصلي دارد: بايد براساس متن و شرايطِ آن، خود و موقعيت خويش از آن را فهميد. از آنجايي كه زبان، خانهاي در باز است و نميتواند صرفا از «درشتگويي»ها تشكيل شود و در هر موقعيت، متنِ ارتباطي خاص خويش را به وجود ميآورد، چراكه در جهانِ ما تنها اساتيد دانشگاه اجازه سخنورزي ندارند و امكان دارد راننده اسنپي هم بخواهد از چيزي با مسافر خود سخن بگويد، نميتوان انتظار داشت كه مباحثي چون «هيپهاپ» كه تماما اموري زباني و زمانمند هستند، رختِ رفتن بر تن كنند، زيرا برخي امكان دارد از آن خوششان نيايد. زبانِ يك اثر، همانطور كه بولتمان اشاره ميكند، مادامي كه ابزاري براي مشاركت داشته باشد، يعني شخصي دلش بخواهد تا درباره آن با ديگري صحبت كند يا حتي صرفا آن را به ياد بياورد، ميتواند وجود داشته باشد.
با اين اوصاف، هر متن به نسبت امكانهايي كه در برابر هستي خوانندگان خويش ميگشايد، ميتواند پيامي براي آنان داشته باشد كه ميبايست متناسب با شرايطِ افرادي كه به آن ميپردازند، درك شود و اگر ما نيز ميخواهيم با آن ارتباط برقرار كنيم، نبايد از ياد ببريم كه در مسير فهم آن، جز با مشاركت، يعني همراهي و درك زمانه و موقعيت آن، نميتوانيم راهي را پيش ببريم و نهتنها آن را درك نكردهايم، بلكه مطمئنا براي نقدِ آن در استفاده از زبانِ هميشگي خود نيز عاجزيم. شايد آنطور كه بولتمان درباره فهمِ فلسفه افلاطون ميگويد، اينكه نميتوان افلاطون را فهميد مگر اينكه همراه با او تفلسف كنيم، بايد گفت كه نميتوان بدون همراهي با هيپهاپ و تلاش براي شناخت آن، دركي از زيستِ متناسب آن به دست آورد.
پس بياييد زبان را گسترده تصور كنيم و آگاه باشيم كه امكان دارد در موقعيتي كه فكرش را هم نميكنيم، امكاني هستيشناختي براي فهمِ جهان روزمره خويش، بيابيم. به نظر ميرسد فلسفه اسلامي نيز، درباره چنين خوانشي از زبان، حرفي براي گفتن داشته باشد و چيزي بيشتر از درك هموطن، بهدردِ فهمِ وطن نميخورد. براي فارابي، در «جوامعالشعر»، شعرِ مناسب، چيزي نيست مگر زباني قابل تلفظ و فهم كه بتواند پيامِ مورد نظر مولف را به خواننده خويش برساند. به زباني ديگر، هر چيزي كه در قالبي آهنگين و وزنمحور حرفي براي گفتن داشته باشد، مخاطبِ خاص خود را براي فهم خويش خواهد داشت. فارابي در ادامه، درست مانند بولتمان، شأنِ شعر را از اموري ميبيند كه براساس موضوعِ آن فراهم آيد، به عبارت ديگر، بايد از يك اثر، انتظار داشت كه زبانِ شرايط خود را بازگو كند و نميتوان براي مثال از اشعار رپ، كه خطابهاي براي بيانِ سخنان نسلِ جوان هستند، خواست تا دغدغه پيرمردي هفتاد ساله را ارضا كنند. ميتوان از آنچه بيان شد فهميد كه براي فارابي چيزي فراتر از وزنِ شعر و چگونگي بيان آن در هر شعر اهميت دارد و آن مفهومي است كه در متنِ شعر قرار ميگيرد.
صحبت از مفهوم شعر براي اين فيلسوف اسلامي، آنطور كه در احصاءالعلوم ميگويد، تنها به امور «برتر» اشاره ندارد و حتي ميتواند «تخيل» آدمي را در اموري «فروتر» نيز قلقلك دهد. فارابي اشاره ميكند، آنچه كه در متنِ شعر اهميت دارد، صرف گفتوگو يا شايد با زبانِ بولتمان، مشاركتي است كه با خواننده خود، براي فهميده شدنِ خويش ميكند، زيرا شعر اجازه ميدهد تا آدمي با شنيدن يا خواندنِ آن، به جهاني از امكانهاي خود در درون جهانِ تخيل سفر كند كه بدون شك، با توجه به احوالاتي كه دارد، جانِ وي را غرقِ در تازگي خواهد كرد. شايد فارابي «سخنان شعري» را اموري خيالانگيز بداند كه «غيرواقع را همچون واقع» تصوير ميكنند، اما به اين ابزار زباني، بهمثابه چيزي مينگرد كه ميتواند آغازگرِ مسير انسان براي موزونوار فهميدنِ واقع و عمل به آن باشد (با توجه به سن، بدون شك). بنابراين نبايد فراموش كرد كه شعر، ابزاري براي تخيلورزي و اساسا تفريح است، حال چه ميخواهد از زبان يك رپر باشد، يا خواننده موسيقي سنتي، زيرا در اين دو موقعيت، هيچ ديده نميشود مگر متفاوت از نسلهاي پيشين خود، جان ميگيرد.