موانع فيزيكي در خيابانها، نماد فرهنگ شهري توسعهنيافته
مرجان يشايايي
در زندگي شهرنشيني امروز در كشورمان، ديدن موانع فيزيكي براي اعمال قوانين راهنمايي و رانندگي به امري معمول بدل شده. اينكه گلدان وسط خيابان ميگذارند تا عابر پياده نتواند هر جايي كه دلش كشيد عرض خيابان را طي كند، اينكه جدولهاي سيماني وسط خيابان مسير حركت خودروها را كنترل ميكنند تا خودرويي نتواند لاين مقابل را ممنوع و با سرعت طي كند، اينكه در خط عبور اتوبوسهاي شهري دروازههايي از آهن گذاشتهاند و هرازچندگاهي پليس دروازهها را ميبندد تا موتوريها نتوانند در خط ويژه مزاحم اتوبوسها شوند و اينكه اغلب خيابانهاي پايتخت براي اعمال نظم دست به دامان نرده و پرچين و ميله پلاستيكي و غيره شدهاند، همگي نشان ميدهند ما خيابان كشيدهايم بيآنكه فرهنگ عبور و مرور در خيابان را در نسلهاي قبلي و فعلي پرورده باشيم. اگر فرهنگ شهرنشيني ما همعرض خيابانكشيهايمان رشد كرده بودند، لازم نبود به زور نرده و پرچين مردم را در مسير درست هدايت كنيم. بوته و درخت كاشتهشده وسط اين پرچينها و موانع جداكننده شايد از خشونت ظاهري فضاهاي فيزيكي كم كند، اما در هر صورت از نقش محدودكننده و نازيباي آنها كم نميكند. شهروند ما عادت كرده يا عادي ميداند كه نه توسط فرهنگ شهرنشيني، بلكه به واسطه محدوديتهاي فضا برخي اصول را رعايت كند. در اغلب خيابانهاي بزرگ پايتخت دو خط وسطي كه باعث ميشود، رانندگان در آنجا دور نزنند، عملا حذف شده و جاي آن را موانعي از سيمان گرفته كه راننده «نتواند» اين كار را انجام دهد. موتورسوارهاي ما هم به اين نتيجه رسيدهاند كه هر جا راه باز باشد، ميتوانند برانند و توقف كنند؛ ميخواهد خيابان باشد يا پيادهرو. اينجا دچار يك چرخه معيوب ميشويم. اگر از ديد پليس به عنوان مقام اجرايي نگاه كنيم، به هر حال شهر بايد اداره شود و نميتوان به انتظار نشست تا مردم فرهنگ شهرنشيني را ياد بگيرند، اما از سوي ديگر، اين پرچينهاي گل و بتهدار نشان از عيب و ايرادات سلسلهوار در آموزشهاي مدرن شهرنشيني ما دارد. در كشورهاي توسعهيافته، آموزش مقررات راهنمايي و رانندگي حتي پيش از دبستان آغاز ميشود. به كودكان ياد ميدهند چگونه و كجا و چه وقت ميتوانند از عرض خيابان عبور كنند و رانندههايي هم كه در زمان بچگي آن آموزشها را ديدهاند، ميدانند كه چطور بايد حقوق عابر پياده و خودروها را رعايت كنند. نتيجه اشاعه فرهنگ درست شهرنشيني، در سطح فردي اعصاب راحت رانندگان و عابران و احساس آرامش خاطر در زمان رانندگي يا عبور از خيابان و پيادهرو و در سطح شهري، شهري با نظم و ترتيب و ترافيكي روانتر است.
ناصرالدين شاه پس از بازگشت از سفر اول فرنگستان در سال 1251 خورشيدي به خيال احداث خياباني مانند «شانزهليزه» در تهران به عنوان «دارالخلافه» افتاد و دستور داد كه از ميان باغ مصفاي لالهزار خيابان بكشند. به اين ترتيب خيابان لالهزار تاسيس و زمينهاي اطراف خيابان نيز ميان «مقربين درگاه» تقسيم شد. بيش از150 سال از تاسيس اولين خيابان به سبك امروزي در تهران ميگذرد. آن موقع كه ناصرالدينشاه به عشق شانزهليزه خيابان لالهزار را كشيد، انگار خيلي چيزها مانند مغازهها و تئاترها سر جاي خودشان قرار گرفتند، جز فرهنگ شهرنشيني كه تا امروز حلقه مفقوده زيست شهري ماست.