ذهنها و فرصتها، امريكا و چين كمونيست
مرتضي ميرحسيني
تا به آخر پشت چيانگ كايشك ايستادند. حتي زماني كه شكست و سقوطش قطعي شد، باز حمايتش كردند. ترومن ميگفت: «ما روي بد اسبي شرطبندي كرديم.» اما سياستش را تغيير نداد. ميدانستند فاسد است، تدبير لازم براي اداره كشوري به بزرگي چين را ندارد، مردم هم دوستش ندارند، اما پشتش ايستادند. پشتش ايستادند، چون از برتري كمونيستها به رهبري مائو و پيروزيشان ميترسيدند. ميترسيدند ببازند و از رقيب، يعني شوروي جا بمانند. باورشان اين بود كه مائو، حتي اگر آدم استالين نباشد، قطعا متحد او است. به نوشته بريتا بجورنلوند «هرچند مائو كمك چنداني از استالين دريافت نميكرد، امريكاييها عقيده داشتند كه او آلت دست استالين است. ديگران معتقد بودند كه او در مبارزه براي استقرار كمونيسم در چين مستقلانه عمل ميكند. بههرحال، مائو مخالفت زيادي را در ايالات متحده متوجه خود كرد. امريكاييها از اين بيم داشتند كه جنبش بينالمللي كمونيسم در صورت موفقيت مائو در چين، بهراحتي به بخشهاي ديگر جهان گسترش يابد.» باورشان درباره گسترش احتمالي كمونيسم نادرست نبود، اما درباره جنس رابطه مائو و استالين اشتباه ميكردند. «اسناد شوروي كه به تازگي از طبقهبندي خارج شده نشان ميدهد كه ايالات متحده به رابطه استالين و مائو بيش از حد بها داده بود. استالين رفتهرفته به اين فكر افتاد كه مائو متحدي بالقوه است. به گفته زوبوك و پلشاكوف، تاريخدانان روس، تنها پس از آغاز جنگ سرد و زماني كه تمام فرصتها براي سازش با غرب از دست رفت و استالين با نياز به يافتن رفقا و متحدان جديد روبهرو شد، شروع به ارزيابي مجدد مائو كرد كه در آن زمان بهوضوح در جبهه در حال پيروزي در جنگ (در چين) قرار داشت. در دسامبر 1949 استالين موافقت كرد با مائو در مسكو ملاقات كند و دو كشور پيشنويس پيمان دوستي و اتحاد و كمك متقابل را تهيه كردند كه بعدا در فوريه 1950 امضا شد. اما استالين به مائو اعتماد نداشت و روشن ساخت كه اين اتحاد فقط در صورتي عملي ميشود كه مائو او را به عنوان پيشواي عالي كمونيسم به رسميت بشناسند.» البته ذهن امريكاييها در مواجهه با تحولات چين و آنچه ميان مائو و استالين ميگذشت اصلا روشن نبود. حكومت جديد چين را به رسميت نشناختند و با پيروزي مائو كنار نيامدند. حتي تا مدتي، چنين به نظر ميرسيد كه پذيرش ماجرا برايشان ممكن نيست. صداي اعتراض شماري از سناتورها در نكوهش دولت بلند شد و روزنامهها نيز نوشتند: «چين از دست رفت». گزارشهاي مطبوعاتي نيز در سايه همين بدبيني و ترس نوشته ميشدند. مانند مقاله تايم در هفتم فوريه 1949 كه رويكرد خصمانه و نگرش منفي امريكاييها را نشان ميداد: «سال گذشته سال موش - و سال كمونيستها - بود. در تقويم چين، سال گذشته به نشانه بدبياري و فريبكاري ثبت شد. چند ترقه پنهاني كه بر اساس حكومت نظامي هنوز ممنوع است، هفته گذشته از حلول سال جديد گاو خبر داد كه نشانه سختكوشي و پايداري است. اما در چين امروز، به ناچار، نشانه اندوه و شكست نيز است... پكن كه در دو هفته اخير در محاصره سرخها بود، با نگراني منتظر بود كه كمونيستها زمام امور را به دست بگيرند. علايم ضدكمونيستي با شتاب از روي ديوارها پاك شده و شعارهاي كمونيستي بهطرز مرموزي جاي آنها را گرفتهاند. افراد پليس بهويژه مودب بودند - هر فردي در خيابان ممكن بود جاسوس سرخ باشد... چند روز بعد، بيست هزار سرباز كمونيست با يونيفورم تروتميز وارد شهر شدند. آنها كاميونهاي روسي خود را بيرون شهر رها كرده بودند و تنها كاميونهاي امريكايي به غنيمت گرفته شده از ارتش چيانككايشك را در معرض ديد قرار ميدادند.» بعدتر كه آتش جنگ در كره شعله كشيد و امريكاييها و چينيها در آنجا بهجان هم افتادند، اين نگرش تشديد شد و چند سال ادامه داشت. سپس از دهه 1960 ميلادي، زماني كه شكاف و رقابت آميخته به خصومت ميان چين و شوروي آشكارتر و كتمان آن ناممكن شد، فرصتهايي براي تغيير نگاه در هر دو طرف، هم چينيها و هم امريكاييها شكل گرفت.