• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۳ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5979 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۳ بهمن

«اُسكار و لوسيندا»ي پيتر كري به روايت بريل بينبريج

ماندگاري در سايه زبان و جزييات

ترجمه:  ليلا   عبداللهي 

بريل بينبريج از بزرگ‌ترين نويسندگان انگليسي‌زبان‌‌ است كه او را به سبب داستان‌هاي روان‌شناسانه‌اش مي‌شناسند، همچنين از او با عنوان «بانوي نويسنده بريتانيا» ياد مي‌كنند. بينبريج بيشترين نامزدي جايزه‌ بوكر را -‌پنج بار‌- در كارنامه‌‌‌ خود دارد و در سال 2010 به پاس همين حضور پيوسته در نامزدي نهايي جايزه‌ بوكر، ازسوي آكادمي بوكر تقدير شد. بينبريج در سال 2009 نيز نامزد دريافت جايزه‌ نوبل شده بود. سال ٢٠٠٨، روزنامه‌ تايمز، بينبريج را در فهرست ٥٠ نويسنده‌ بزرگ بريتانيايي از سال ١٩٤٥ تا 2008 قرار داد. آنچه مي‌خوانيد يادداشت بريل بينبريج بر رمان «اُسكار و لوسيندا»ي پيتر كري است كه در سال 1988 برنده جايزه بوكر شد. اين رمان با ترجمه مليحه قدرتي ازسوي نشر افكار جديد منتشر شده است.

 

سومين رمان پيتر كري، اين نابغه استراليايي، درباره‌ زن و مردي است كه در سفري دريايي به مقصد استراليا با هم آشنا مي‌شوند، عاشق مي‌شوند، اما پايان خوشي ندارند. اُسكار يك قمارباز وسواسي است؛ او روي هر چيزي شرط مي‌بندد، حتي خوشبختي خودش. لوسينا يك كارخانه‌ شيشه‌سازي را به ارث برده است؛ او هم به كارت‌بازي علاقه دارد. هر دوي آنها، كه زخم‌خورده‌ كودكي هستند، محكوم‌اند كه روزي درهم بشكنند. ساختار رمان «اُسكار و لوسيندا» بر همان چارچوب محكم كليساي شيشه‌اي استوار است؛ كليسايي كه لوسينا ساخته و براي انتقال به نقطه‌اي دورافتاده در حاشيه‌ رودي در نيوساوت‌ولز آماده كرده است. اين كليسا نمادي از پيوند ناممكن و پرريسك آنها است. روند ساخت اين كليسا كه تقريبا تا پايان كتاب ادامه دارد، از همان آغاز داستان به چشم مي‌آيد. انعكاس توده‌ شيشه‌اي آن از همان فصل‌هاي نخست خواننده را خيره مي‌كند. كليساي لوسيندا همانند نهنگي سفيد و عظيم است، يك موبي‌ديك كه به طرز نامحتملي در صخره‌هاي ساحلي دِوون متولد شده است. داستان اصلي در نيمه دوم قرن نوزدهم آغاز مي‌شود، زماني كه اُسكار هنوز كودك است. پدرش، تئوفيلوس هاپكينز، زيست‌شناسي دريايي و يك بنيادگراي مذهبي است. او درحالي كه به تكامل ستاره‌هاي دريايي حساسيت نشان مي‌دهد، درك درستي از رشد و پرورش پسر مادر ازدست‌ رفته‌اش ندارد. تئوفيلوس در تلاش براي نزديك ‌كردن اُسكار به خدا -درست همان‌طور كه بي‌رحمانه شقايق‌هاي دريايي را از صخره‌هاي ناهموار خانه‌شان جدا مي‌كند- او را از روياهايش محروم مي‌سازد. او اين كار را، آن‌گونه كه تصور مي‌كند، به نفع كودك انجام مي‌دهد. از آنجا كه شور و اشتياق، شور و اشتياق را تشخيص مي‌دهد، پدر در پسر چيزي ناآرام و نگران‌كننده مي‌بيند كه او را از ديگران جدا مي‌كند. بااين‌حال، آنها با رشته خوني مشترك و ياد زني مُرده، كه نمي‌توانند مستقيما از او سخن بگويند، به هم پيوند خورده‌اند. پس از مرگ همسرش، تئوفيلوس لباس‌هاي او را كه هنوز بوي اسطوخودوس مي‌دهند، به دريا مي‌اندازد؛ عملي كه از چشم‌هاي كوچك اُسكار پنهان نمي‌ماند و در او ترسي هميشگي از آب‌شور برمي‌انگيزد: «براي او بوي مرگ مي‌داد... آب، جوهره‌اي يكپارچه نبود، مانند ماهي‌ها پراكنده مي‌شد، همچون شيشه مي‌شكست.» بي‌رحمي ظاهري تئوفيلوس نسبت به پسرش و سخت‌گيري ذهني شديدش، نه از كمبود احساس، بلكه از شدت عواطفش سرچشمه مي‌گيرد. يكي از موفقيت‌هاي برجسته‌ رمانِ پيتر كري اين است كه خواننده به‌ وضوح درمي‌يابد كه جدايي پدر و پسر، نه از سرِ نفرت، بلكه ناشي از عشق است. وقتي تئوفيلوس، اُسكار را در حالِ خوردن سهم دوم پودينگِ كريسمس -كه در نظر او تقليدي اهريمني از مراسم عشاي رباني است- گير مي‌اندازد، او را وادار مي‌كند كه آب شور بنوشد، از سر خشم بر سرش مي‌كوبد و درنهايت او را به سفري پانصد صفحه‌اي روانه مي‌كند؛ سفري در جست‌وجوي لقمه‌اي ديگر از آن ميوه‌ ممنوعه و شگفت‌انگيز. از نظر من، بخش مربوط به كودكي اُسكار، بهترين قسمت كتاب است؛ كودك صفحات را تسخير مي‌كند. در ادامه‌ رمان، اُسكار پدرش را ترك مي‌كند، به خانواده‌اي سنتي و انگليكان‌مذهب مي‌پيوندد، براي دانشگاه آكسفورد آماده مي‌شود، به قمار روي مي‌آورد، كشيش مي‌شود و سرنوشتش را در نيوساوت‌ولز رقم مي‌زند. اين بخش از داستان پر از شخصيت‌هاي رنگارنگ و آكنده از تخيل است و به زباني بي‌نظير بيان شده، اما بااين‌حال، پس از بلوغ، اُسكار درخشش خود را از دست مي‌دهد. شايد بتوان گفت كه تئوفيلوس قبلا ضربه‌ خود را وارد كرده و روح او را تهي كرده است. اما لوسيندا لپلاسترير، كه در كشتي به مقصد استراليا با او آشنا مي‌شود، هرگز كودك درون او را نديده است. او مرد را مسحوركننده مي‌يابد؛ با خود مي‌انديشد كه «او صورتي قلبي‌شكل دارد، همچون فرشته‌اي در نقاشي‌هاي دانته گابريل روستي» ابتدا او را صرفا باهوش مي‌پندارد، اما درنهايت «چنان تحت‌تاثير نيك‌سيرتي او قرار مي‌گيرد كه اشك در چشم‌هايش حلقه مي‌زند.» يتيم و وارث ثروت، او اُسكار را بازتابي از خود مي‌پندارد. به نظر مي‌رسد كه آنها براي هم ساخته شده‌اند؛ وقتي لوسيندا از او دعوت مي‌كند كه در كابينش پوكر بازي كند، به‌صورت اتفاقي نيست كه پتويي از تخت خود برمي‌دارد و روي ميز مي‌اندازد. پس از سكونت در سيدني، اُسكار روياي اعزام به مناطق دوردست را در سر دارد، اما اسقف محلي معتقد است كه كار تبليغ ديني بيهوده است و او را در منطقه‌اي مجاور يك ميدان مسابقه‌ اسب‌دواني منصوب مي‌كند. اوضاع عليه او رقم خورده است. پس از رسوايي قمار، به عنوان يك منشي مشغول به كار مي‌شود، بار ديگر در يك قمارخانه‌ چيني با لوسيندا روبه‌رو مي‌شود و به سوي آخرين بازي سرنوشت خود كشيده مي‌شود. لوسيندا شرط مي‌بندد كه اُسكار قادر نخواهد بود كليساي شيشه‌اي را كه او به عنوان هديه‌اي براي يك اسقف -اُسكار او را رقيب عشقي خود مي‌داند-ساخته، از ميان بيابان‌هاي استراليا به سلامت عبور دهد. او دارايي خود و اُسكار را روي اين شرط مي‌گذارد. همراه با گروهي از شخصيت‌هايي كه چارلز ديكنز هم به آنها افتخار مي‌كرد، اُسكار راهي سفر مي‌شود. در اين مسير، او مرتكبِ قتلي موجه با تبر مي‌شود. سرنوشت اجتناب‌ناپذير است: كودك و مرد يكي مي‌شوند، درحالي كه كليساي شيشه‌اي، كه در ساحل رودخانه‌ بلينگر پهلو گرفته، همراه با اُسكار درحال غرق‌شدن است. ميان آنتوني برجيس (منتقد و نويسنده برنده بوكر) و جُرج اشناينر (منتقد و فيلسوف شهير بريتانيايي) درباره كاركرد ادبيات بحثي پيرامون اين پرسش مطرح شد كه چرا نويسندگان معاصر كمتر به موضوعات روز مي‌پردازند. شركت‌كنندگان در اين بحث به اين نتيجه رسيدند كه بسياري از نويسندگان بزرگ -از ديكنز و مارك تواين گرفته تا مارسل پروست و جيمز جويس- بيشتر از گذشته الهام گرفته‌اند تا حال. در اين ميان، پيتر كري همانند توماس وولف، با شور و هيجاني شگرف، جزييات و زبان را چنان به كار مي‌گيرد كه داستان‌هايش را به آثاري ماندگار در تاريخ ادبيات جهان بدل مي‌كند؛ آن‌طور كه در «اُسكار و لوسيندا» مي‌توان به‌وضوح ديد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون