• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۴ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5980 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۴ بهمن

فلسفه اسلامي و زندگي روزمره ايراني

فيلترينگ

اميرعلي مالكي

از اين شاخه به آن شاخه، از اين برنامه به آن برنامه و سرانجام از اين زمانِ از دست رفته، به سوي تباهي وقتي ديگر. در عالمِ جواني، بخش زيادي از روزگارِ خود را صرفِ سروكله‌ زدن با فيلترشكن براي گشودنِ درهاي ارتباط مي‌كنم، دوراني كه مملو از عدمِ اتصال، قطعي و جداافتادگي است، برخلاف آنچه به ما وعده داده بودند. امان از ارتباط، آن اخگر خدايي كه «كنشي كوشا و روحي جمع‌گرا، چون رگه  برق، شجاعانه و تا به آخرين شهروند، به يك تكان، در همه  جان‌ها شعله مي‌افروزد.» (چكامه‌اي به دوستدارانِ ادبيات | ژرف هامر فون پورگشتال) 
با اين ‌اوصاف، براي يك جوان، در ايراني «دورمانده» از متن، چه ‌چيز دغدغه  حقيقي من را از آنِ خود كرده؟ بله، اتصال و پيوند به‌ جهاني كه سعي دارد، بر اساسِ آنچه خود انجام داديم، از ما فاصله بگيرد. فيلترينگ، امروزه قاتلِ زبان ماست، زباني كه نمي‌توان با منتزعِ كردن آن از زيستِ اجتماعي، آن‌طور كه گادامر باور دارد، كنشِ شهروندانش را در متنِ جامعه  خود فهميد. زبان جهاني در بسته نيست، اما اعمالِ محدوديت ارتباطي در آن، يعني بستن مسيرهاي رفت‌وآمدي كه واژگان را در درونِ خويش به بازآفريني با توجه به شرايطِ زمانه دعوت مي‌كنند، باعثِ «عقب‌ماندگي زباني» يا به عبارت ديگر، عدمِ فهمِ شفافِ موقعيت خود در داخل و خارج از سرزمينِ خود مي‌شود، جايگاهي كه با نبودِ آن، جاي تجربه از گذرِ عمر خويش، شنيدنِ صداهاي متفاوت و سرانجام فهميدنِ چيستي «هستي‌ورزي مستقيم» با جهان، خالي‌تر از هميشه مي‌شود.
 ما با تجربه  فيلترينگ، عميقا از قدرتِ «لكنتِ» زبان كه به ما اجازه مي‌دهد تا با بيانِ خويش و آموختن از تجربياتِ خود رشد كنيم، زيرا مي‌آموزيم كه تنها «يك صدا» شنيدني نيست و آواهاي متفاوت مي‌توانند سخنان متناسبي براي تسكينِ خاطرِ ما داشته باشند، محروم مي‌شويم. در حكمتِ لكنتِ زبان براي ما مشخص مي‌شود كه هيچ‌گونه توجيه نهايي يا كلمه  قطعي در جهان وجود ندارد، پس براي يادگيري و رشد بايد بدانيم كه مسيرِ آگاهي از گذرگاه‌هاي مخلتفي عبور مي‌كند. چنين شيوه‌اي از ارتباط، منِ جوان را [براي مثال] طبيعتا «باران ديده»تر مي‌كند و اجازه مي‌دهد تا بيشتر از پيش، با تكيه بر آنچه از موقعيت‌هاي متفاوت آموخته‌ام، وطنِ خويش را دريابيم، آخر كه بدش مي‌آيد كه خارج از دايره  زباني خود، ارتباطات حقيقي خويش را بپروراند؟ براي «در وطن» زيستن و ترويجِ عشق ‌ورزيدن به آن، زبان و بيانِ آسوده‌اش، حرف اول را مي‌زند. 
با اين‌ وجود، هالك زبان، فيتلرينگ، با بستنِ راه‌هاي ارتباطي آن، نمي‌گذارد تا زبان با استفاده از قابليت خود، از محدوديت‌ها و تعينات خودش فراتر برود، دليلش هم اين است كه همواره مي‌توان مضموني را از زبان، به زبان ديگري ترجمه كرد (مقصود از ترجمه در اينجا، همان انتقالِ دانش و آموختن با توجه به شرايط است) كه با محدود كردنِ آن، عملا چنين اتفاقي براي بازتوليد و ادامه  زيست ناممكن مي‌شود. پس، ما مي‌مانيم و ديواري كه اجازه نمي‌دهد با وجودِ پنجره‌اي به بيرون، در انعكاسِ نور، حتي خودِ را در درونِ آن دريابيم، زيرا زبانِ زنده، امري پُر از روزنه و منفذ است كه هم به بيرون گشوده شده و هم رو به درون. عقلِ ما (در تعبيري از عقل‌گرايي بالقوه  مستتر در ذاتِ زبان)، با چنين برداشتي، تماما به زبان وابسته است، زيرا زبان مي‌تواند با استفاده از ارتباط با مباحث مخلتف در مكان‌هايي متفاوت، از خودِ حقيقي خويش فراتر رفته و به جوهره  وجودِ معاصرش بيفزايد، در نتيجه اگر زبان محدود شود، عقل ما نيز مجالي براي ادامه، توسعه و رشد نخواهد يافت، چون دهاني بي‌دندان كه براي جويدنِ سيبي زحمت مي‌كشد. 
خواجه نصير، در اخلاقِ ناصري، به تبع يونانيان و به‌ويژه با اقتداي به مسكويه  رازي، در نقدِ خود به كسالت و بطالتِ مدعيان درويشي و تن‌پروري، عدمِ ارتباط اين گروه با جهانِ اطرافِ خويش و دورماندگي آنان را، نشانه  ضعف تلقي مي‌كند. او توضيح مي‌دهد كه تاليف علم، امري انفرادي نيست و نمي‌توان با جدايي از جهان و عزلت‌نشيني به فضيلت دست‌ يافت، زيرا تحقق اين امر در شهر و در مدينه و از طريقِ اختلاط و موانست امكان‌پذير است. چنين توصيفي به ما نشان مي‌دهد كه اين درويشانِ معاصر، يعني اصحابِ فيلترينگ، آن‌طور كه خواجه نمايان مي‌كند: «به‌ سبب عزلت و خوف، به افراط و تفريط روي مي‌آورند و هر چيزي را در حد و حقِ خود نگاه نمي‌دارند... آنان مي‌بايست در معامله با مردم بر قاعده  انصاف توسل جويند.»
 در اين جايگاه، خواجه باور دارد كه اگر گروهي، سعي در مسدود كردنِ راه‌هاي ارتباطي ميان مردم داشته باشند يا به بيان ديگر با مردمِ خود اختلاط نكنند، حال از هر جايگاهي كه دارند، سخاوت و جوانمردي در آنها رخت مي‌بندد و «معلوم مي‌شود كه اين صنف از مردم تشبهُّ به جمادات و اهل‌ قبور مي‌كنند، نه به اهل فضل و تمييز.» (اخلاق، ص. 8-257 و ص. 337) نبودِ ارتباط ميانِ مردم از گروه‌هايي مختلف يا همان «نشنيدن صداي غير»، براي جلال‌الدين دواني تا حدودي در اخلاقِ جلالي نيز اهميت پيدا مي‌كند. او با استفاده از آموزه  اخلاقِ ناصري بيان مي‌كند كه انسان در بقاء خود، متصل بر ديگري مي‌بايست باشد و باور دارد كه «كمال و تمامِ هر شخص به ديگر اشخاص حاصل مي‌شود.» (جلالي، ص. 7- 236) 
بنابراين ارتباط و حفظ گفتمان با ديگري در سطح مدينه براي دواني به عنوان اساسِ تعاون خودنمايي مي‌كند، مجالي كه اجازه مي‌دهد تا مردم در كنار يكديگر و با پرورشِ نظراتي متفاوت، عدالتِ متناسب و زمانمندِ خود را تعيين كرده و در شنيدن و فهميدنِ ديگري، با توجه به شرايطي كه دارند، آزموده شوند، چراكه جدايي مردم از خود، با مسدود كردنِ ارتباط آنان با جهانِ خويش، جز ضرر و عدمِ آگاهي هيچ به بار نخواهد آورد. با توجه به تفاسيرِ فوق، درويشانِ زندگي معاصر، در فيلترينگِ خود، كنجِ عزلت گزيده‌اند و نه‌تنها فرصتي براي بازشناسايي خود به خويش نمي‌دهند، بلكه غير را نيز از شناخت خود و ديگري غافل مي‌كنند و در متنِ پيامِ حقيقي زندگي بشر، نام و ميراثِ خود را در ناشناسي و گمنامي فرو مي‌برند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون