نگاهي ديگر به شكلگيري بنيادگرايي ديني در منطقه غرب آسيا
خاك خشونتخيز
گروه دين و فلسفه |مساله بنيادگرايي ديني در منطقه غرب آسيا كه هر از گاهي خود را به اشكال مختلفي از قبيل القاعده، طالبان، داعش، جبهه النصره و ... نشان ميدهد از زواياي مختلف قابل طرح و بحث است. برخي ظهور اين پديدهها را يك امر استعماري ميدانند كه با مهندسي برخي قدرتهاي استعمارگر در جهان طراحي و در جهت منافع آنها به كار بسته ميشود. برخي ديگر معتقدند ظهور اين گروههاي بنيادگرا و سلفي ريشه در آموزههاي انحرافي برخي فرق خاص دارد، اما قدرتهاي استعماري از آنها در جهت تامين منافع خويش استفاده ميكنند. اما نگاه ديگري هم وجود دارد كه معتقد است بنيادگرايي بيش از آنكه ريشه در دين و عقايد داشته باشد، محصول جبر جغرافياست. به بيان ديگر بر اساس اين نگاه، فرقههاي انحرافي و بنيادگرايي چون طالبان، القاعده، داعش، جبهه النصره و... محصول طبيعي كشاكشهاي قدرت در منطقه خاورميانه و سياستهاي اعمال شده دولتهاي استعمارگر است. يادداشت زير در تحليل خود از پديده بنيادگرايي اسلامي و فرقههاي سلفي چون داعش و القاعده به نوع سوم نگاهي قرار دارد كه به آن اشاره شد.
سعيد دهقاني
ميتوان پديدههايي مانند ظهور داعش، طالبان، القاعده و ديگر گروههاي بنيادگرا را به مسائلي مانند دستهاي پشت پرده غربيها يا فقر و بحران مديريت و كژفهمي از مباني اسلام تقليل داد. حتي ميتوان مجموعه اين عوامل را كنار هم گذاشت و به اين نتيجه رسيد كه گروههاي اسلامگرا محصول اينهاست. اما كمتر به اين نكته توجه ميشود كه خشونتهايي كه اين گروهها از خود در صفحات تاريخ ثبت كردهاند در وهله نخست محصول جغرافياست. داعش پديد نميآمد جز در منطقهاي داعشخيز. درباره ديگر گروههاي اسلامگراي سلفي-جهادي نيز هيچگاه پديد نميآمدند مگر آنكه بستر فرهنگي آماده باشد.
بنيادگرايان مسيحي در لبنان
در روز شانزدهم سپتامبر 1982 گروهي از بنيادگرايان مسيحي لبنان به خونخواهي ترور «بشير جُميل»، رييسجمهور مسيحي ماروني اين كشور وارد اردوگاههاي «صبرا» و «شتيلا» شدند كه آوارگان فلسطيني در آنجا اسكان داشتند. آنها صدها كودك و زن و غيرنظامي را به رگبار بستند. آمار كشتهشدگان اين قتلعام بين 700 تا 3500 نفر گزارش شده است. كشتار صبرا و شتيلا نمونهاي از بنيادگرايي خشونتآميز ديني در منطقه خاورميانه است و نشان ميدهد كه در اين منطقه «اسلام» تنها ديني نيست كه مستعد بنيادگرايي است.
بنيادگرايان يهودي و بودايي
بنيادگرايان يهودي را نيز ميتوان مثال زد كه از زمان مهاجرت يهوديان به فلسطين ادامه دارد. حتي بوديسم كه آييني سراسر خشونتپرهيزانه است نيز ميتواند مستعد خشونتگرايي شود. از اكتبر 2016 تا ژانويه 2017 مرحله نخست حملات خشونتآميز عليه مسلمانان روهينگيا توسط بوداييهاي ميانمار رقم خورد. از اول همان سال تاكنون نيز كم و بيش ادامه دارد كه بيش از 200 هزار تن قرباني اين خشونتها شدهاند. ميتوان سياههاي بلندبالا از خشونتهاي فرقهها و نحلههاي ديني و مذهبي عليه ديگر گروههاي ديني و مذهبي را نيز پشت سر هم قطار كرد تا اعتبار اين فرضيه بيشتر شود كه هيچ ديني لزوما خشونتپرور نيست در عين حال همه اديان ميتوانند مستعد ظهور خشونتگرايي باشند. هر آنچه نوشتهام نيز به يك قرن گذشته، يعني دوران ورود مدرنيته به خاورميانه مربوط ميشود وگرنه ميتوانستيم قرون گذشته را نيز مثال بزنيم كه جنگهاي صليبي و دهها جنگ ويرانگر فرقهاي و مذهبي را در برگهاي تاريخ ثبت كرده است.
خشونتهاي محصول كجانديشي
حال بياييم به دوران معاصر و اكنون. خشونتگراييهاي منطقه كه به نام دين ضرب ميخورند در بيشتر موارد محصول كجفهميهايي از دين است؛ فهمي كه پيشفرضهاي نادرست ذهنِ برخي دينباوران ميسازند. در آسياي دور و ميانه هنوز اين پيشفرض جا نيفتاده كه «حقوق انساني» بايد پيشفرض دينشناسي باشد. به عبارت سادهتر يكي از پايههاي دين، رعايت حق زيست انسانها فارغ از باور و اعتقادشان است. اين پيشفرض آنگاه در ذهن دينباوران كمرنگ جلوه ميكند كه عليه پيروان ديني ديگر-صرفا به اين دليل كه ديني ديگر دارند- به خشونت دست ميزنند. هر چند كوشش نوانديشان ديني مسلمان در يك سده گذشته جا انداختن اين فرهنگ در ممالك اسلامي بوده است، اما نميتوان اقتصاد نيمهمدرن داشت، جامعه شبهمدرن داشت و در ديگر بخشهاي فرهنگ زيستي نيمهسنتي، نيمهمدرن زيست ولي دينداري مردمي كاملا نوگرايانه داشت. در همين نظامهاي شبهمدرن، هر ديني مستعد خشونتگرايي توسط پيروانش ميشود. در همين جوامع شبهمدرن است كه گروه سفاكي مانند «فالانژ» با نام مسيحيت و جنبش تندرو صهيونيسم با نام يهوديت ظهور كردند.
مساله جغرافياست و نه آموزهها
خلاصه كلام اينكه هيچ بعيد نبود اگر در كشورهايي كه اكنون اسلام دين اكثريت مردم است، مسيحيت يا يهوديت در اكثريت ميبود تا خبرهايي بخوانيم از ظهور نسخهاي مسيحي از القاعده يا نسخه يهودي طالبان. پس از اينكه در اين دوران بيشتر گروههاي بنيادگراي ديني كه سببساز نقض حقوق بشر هستند، اسلامي هستند نميتوان اين نتيجه را گرفت كه اسلام بيش از ديگر اديان مستعد خشونتگرايي است. شايد يكي از مهمترين دلايلي كه بنيادگرايي اسلامي در خاورميانه به چشم ميآيد، اين است كه مسلمانان در اكثريت هستند و ديگر اديان در اقليت. طبيعي است كه اكثريت در قياس با اقليت گروههاي افراطي بيشتري توليد كنند. آنچه سلفيگرايي جهادي را در جهان اسلام پديد آورد كمترين ربط را به مباني اسلام داشته است. در عين حال بيشترين ربط را به زمينههاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي خاستگاه اين جريانها داشته است. درست است كه اروپا نيز سيري تاريخي را از سر گذراند تا به مرحلهاي رسيد كه اكنون اما آنها نيز دوران سياهي را گذراندهاند تا به اينجا رسيدهاند. نگاه خوشبينانهام اين است كه موج تحول به جهان اسلام هم خواهد رسيد. دير يا زود؛ ولي خاورميانه فعلا داعشخيز است. داعش محو شود، نمونه بديلش سر برون ميآورد.
در روز شانزدهم سپتامبر 1982 گروهي از بنيادگرايان مسيحي لبنان به خونخواهي ترور «بشير جُميل»، رييسجمهور مسيحي ماروني اين كشور وارد اردوگاههاي «صبرا» و «شتيلا» شدند كه آوارگان فلسطيني در آنجا اسكان داشتند. آنها صدها كودك و زن و غيرنظامي را به رگبار بستند. آمار كشتهشدگان اين قتلعام بين 700 تا 3500 نفر گزارش شده است. كشتار صبرا و شتيلا نمونهاي از بنيادگرايي خشونتآميز ديني در منطقه خاورميانه است و نشان ميدهد كه در اين منطقه «اسلام» تنها ديني نيست كه مستعد بنيادگرايي است.
از اكتبر 2016 تا ژانويه 2017 مرحله نخست حملات خشونتآميز عليه مسلمانان روهينگيا توسط بوداييهاي ميانمار رقم خورد. از اول همان سال تاكنون نيز كم و بيش ادامه دارد كه بيش از 200 هزار تن قرباني اين خشونتها شدهاند. ميتوان سياههاي بلندبالا از خشونتهاي فرقهها و نحلههاي ديني و مذهبي عليه ديگر گروههاي ديني و مذهبي را نيز پشت سر هم قطار كرد تا اعتبار اين فرضيه بيشتر شود كه هيچ ديني لزوما خشونتپرور نيست در عين حال همه اديان ميتوانند مستعد ظهور خشونتگرايي باشند. هر آنچه نوشتهام نيز به يك قرن گذشته، يعني دوران ورود مدرنيته به خاورميانه مربوط ميشود وگرنه ميتوانستيم قرون گذشته را نيز مثال بزنيم كه جنگهاي صليبي و دهها جنگ ويرانگر فرقهاي و مذهبي را در برگهاي تاريخ ثبت كرده است.
هيچ بعيد نبود اگر در كشورهايي كه اكنون اسلام دين اكثريت مردم است، مسيحيت يا يهوديت در اكثريت ميبود تا خبرهايي بخوانيم از ظهور نسخهاي مسيحي از القاعده يا نسخه يهودي طالبان.
شايد يكي از مهمترين دلايلي كه بنيادگرايي اسلامي در خاورميانه به چشم ميآيد، اين است كه مسلمانان در اكثريت هستند و ديگر اديان در اقليت.