مناظره «امامت و نظريه سياسي شيعه» كه در برنامه اينترنتي «آزاد» ميان دكتر حاتم قادري و دكتر حسن انصاري برگزار شد، حاوي نكاتي بود كه از نظر بسياري اهل نظر قابل تأمل و مناقشه بود.
نگارنده اين سطور مقالهاي در نقد برخي نكات مطرح شده در مناظره فوق را به رشته تحرير درآورد كه بخش نخست آن در شماره پيش اين صفحه منتشر شد و بخش دوم آن اكنون پيش روي شما است.
بخش سوم نيز در شماره بعدي همين صفحه (دين و فلسفه) در روزنامه اعتماد منتشر خواهد شد.
دكتر قادري در بخش ديگري از سخنان خود با قبول رواياتي كه در منابع فريقين درباره وصيتي كه پيامبر (ص) ميخواست در روز پنجشنبه قبل از رحلتشان بنويسند و عدهاي مخالفت كردند و نگذاشتند و... ميگويد: «بله اما معلوم نيست كه پيامبر در آن وصيت قصد داشته است كه چه چيزي بنويسد»!
اينكه معلوم نيست چون پيامبر (ص) نهايتا سكوت كردند يا دستكم چيزي در منابع از ايشان نقل نشده است، حرف درستي است، اما آيا ما به عنوان محقق و پژوهشگر حق نداريم استنباط خودمان را بيان كنيم يا دستكم در مورد آن بحث كنيم؟ اولا كه براي يك مسلمان و حتي فراتر از آن براي يك پژوهشگر غيرمسلمان تاريخ اسلام نيز شايد واكاوي موضوعي كه پيامبر در آخرين روزهاي حياتش درصدد بيانش بوده، اهميتي بلانظير دارد. اين سوال مهمي است كه كدام مطلب بوده كه پيامبر اسلام پس از 23 سال رسالت در آخرين روزهاي حيات خود ميخواسته به صورت مكتوب ثبت كند و تاكيد كرده اين مساله چيزي است كه هدايتتان در گرو آن است اما برخي از كساني كه به صحابه ايشان مشهورند، مانع شدهاند؟ در مورد اراده پيامبر بر وصيتشان تا اينجا ترديدي نيست و عموم مورخان نقل كردهاند و حتي نويسندگان و روشنفكران معاصري چون عابدالجابري سني و دكتر قادري نيز تاييد ميكنند. مساله دوم اين است توجه كنيم نكتهاي كه پيامبر درصدد بيانش بوده با وجود اهميت بسيار بالايي كه داشته و هدايت امت در گرو آن بوده، چيزي نبوده كه به صراحت در قرآن آمده باشد، چراكه اگر چنين بود ايشان درخواست ادوات نوشتن نميكرد و حداكثر ميفرمود به فلان آيه قرآن تمسك جوييد كه هدايت در گرو آن است. پس پيامبر درصدد نوشتن وصيتي بوده است كه هدايت امت وابسته به آن بوده و در عين حال آن مورد به صراحت در قرآن ذكر نشده است. گام بعدي اين است كه بپرسيم كدام موضوع آنقدر مهم بوده كه در قرآن -به هر دليلي- نيامده و پيامبر اراده ثبت و ضبط آن را به عنوان آخرين سفارش خود به امتش داشته است؟ به نظر نميرسد پيامبر ميخواسته در مورد شرايط آب و هواي حجاز چيزي بنويسد يا در مورد حليت و حرمت اطعمه و اشربه و مسائلي از اين قبيل وصيت كند.
حساسترين مساله در اواخر عمر پيامبر
چه بود؟
پس لابد موضوع مورد نظر پيامبر، مساله مناقشهبرانگيزي بوده و منافع كسي يا كساني را به خطر ميانداخته است. حالا اگر چنين است منافع چه كسي يا كساني با ثبت وصيت پيامبر، به خطر ميافتاد؟
آري پيامبر نهايتا نتوانست وصيت خود را ثبت كند اما ميتوان از قرائن بسيار محكم و جدي چنين برداشت كرد كه به احتمال بسيار زياد ايشان ميخواسته است در مورد مساله بسيار حساسي در واپسين ايام حيات خود چيزي بنويسد و بيترديد هيچ مسالهاي در آن زمان حساستر، حياتيتر و البته مناقشهبرانگيزتر از مساله خلافت و جانشيني نبوده است.
حالا اين سوال مطرح است اگر كساني كه مانع نوشتن وصيت پيامبر شدند، برداشت كليشان اين بود كه نظر پيامبر به خلافت آنها يا هم جناحيهاي آنها است باز هم آيا با ثبت وصيت ايشان مخالفت ميكردند؟ به بيان ديگر خليفه دوم كه نگذاشت پيامبر وصيت خود را بنويسد و فرياد زد كه قرآن براي ما كافي است، اگر تشخيص داده بود كه پيامبر ميخواهد در مورد فضايل خليفه اول و استحقاق وي براي مقام خلافت چيزي بنويسد باز هم مانع ميشد و ميگفت: «حسبنا كتابالله»؟ احتمالا برداشت او غير از اين بوده است وگرنه برنامهاي كه آنها چهار روز بعد در سقيفه اجرايي كردند، ميتوانست بسيار موجه شود و به همان وصيت نيز ميتوانستند به عنوان سندي دربرابر مخالفتها و مدعيات فاطمه زهرا (س) و اهل بيت پيامبر (ص) استناد شود. پس درست است كه ما نميدانيم دقيقا پيامبر چه ميخواسته است بنويسد اما صددرصد ميدانيم كه يكي از اصليترين كارگردانان سقيفه موجب اين بياطلاعي ما است، چراكه اگر او به دستور پيامبر عمل و مدينه را براي همراهي با سپاه اسامه ترك كرده بود و آن روزها بر بالين رسول خدا حاضر نبود، احتمالا ما امروز از محتواي وصيتي كه پيامبر بناي ثبت و ضبط آن را داشت مطلع بوديم. حتي درصورتي كه عليرغم تمرد از فرمان رسول اگر همچنان به لشكر اسامه نميپيوست و كنار بستر ايشان حاضر بود اما وقتي پيامبر اراده كرد وصيتي بنويسد، مانع نميشد ما امروز ميتوانستيم در مورد محتواي آن وصيت با اتكا بر نص برجاي مانده از ايشان گفتوگو كنيم.
پس اينكه ما نميدانيم پيامبر ميخواسته چه چيزي را مكتوب كند، حرف درستي است، اما به همان ميزان ميتوان با قطعيت گفت كساني كه در اين كار دخالت كردند و مانع شدند از انگيزههايي براي اين ممانعت برخوردار بودند كه در ارتباط مستقيم با طرحي بود كه چهار روز پس از آن در محل سقيفه بني ساعده پياده كردند.
چرا پيامبر بر نوشتن وصيت اصرار نكرد؟
از آن مهمتر اين است كه دكتر قادري ميگويد پيامبر ميتوانست با وجود مخالفتها اما دوباره درخواست خود را تكرار كند و نهايتا بيتوجه به كارشكني صورت گرفته مطلبش را بنويسد! به نظر ميرسد تصويري كه از آن ماجرا در ذهن ايشان نقش بسته يك فضاي نسبتا رومانتيك است كه گويي هرچند يك مخالفتي با پيامبر در مورد نوشتن وصيت شد، اما تنها كافي بود كه ايشان يك بار ديگر تقاضاي خود را تكرار كنند تا شرايط براي اين كار كاملا فراهم شود. اما اين تصوير تا حدود زيادي غيرواقع بينانه و خيالي به نظر ميرسد، چراكه مصمم بودن افراد مورد اشاره براي حاضر بودن در معركه و اجابت نكردن دستور پيامبر مبني بر پيوستن به لشكر اسامه و جلوگيري از ثبت وصيت ايشان و مجموعهاي از اقداماتي كه پس از رحلت پيامبر انجام دادند، ميتواند حتي شائبه ترور پيامبر -درصورتي كه طراحيهايشان با مانعي جدي مواجه ميشد- را تقويت كند. كمااينكه پيش از اين هم گزارشهاي پراكندهاي در مورد اقدام به ترور ايشان توسط منافقين -ازجمله در مسير بازگشت از حجهالوداع- وجود دارد كه البته عموما ناموفق بود.
اقتضائات بشري پيامبري
البته دكتر قادري طوري در اين موضوع بحث ميكند كه گويي اگر پيامبر، پيامبر است و متصل به منبع وحي، پس لابد بايد ميتوانست از پس بدخواهان، منحرفان يا منافقان برآيد و بدون توجه به اقتضائات و شرايط پيراموني، كار را يكسره ميكرد و نهايتا هم بدون بروز مشكلي جدي موفق ميشد، چراكه عليالقاعده پيامبر (ص) مستظهر به قدرت الهي است و قدرت الهي هم كه لايزال است و بر هر نيرويي فائق! البته اين هم نوعي درك از دين و قدرت الهي است. اما واقعيت اين است كه قرآن، عليرغم اينكه قدرت خداوند را عليالاطلاق ميداند، چنين دركي از دين را بر سبيل صواب نميشمارد.
چنانكه در داستان مهاجرت بنياسراييل ميبينيم كه وقتي حضرت موسي به قوم خود فرمود به سرزمين مقدسي كه خداوند براي شما مقدر كرده وارد شويد
-«يا قوْمِ ادْخُلُوا الْأرْض الْمُقدّسه...» (مائده/21)- گفتند: «يا مُوسى إِنّ فِيها قوْمًا جبّارِين وإِنّا لنْ ندْخُلها حتّى يخْرُجُوا مِنْها فإِنْ يخْرُجُوا مِنْها فإِنّا داخِلُون» (مائده/22). جالب است كه منطق قوم حضرت موسي، همين منطقي بود كه به نوعي در سخنان دكتر قادري مشهود است. آنها به حضرت موسي گفتند قوم حاكم بر اين سرزمين، افراد نيرومندي هستند و ما را ياراي مقابله با آنها نيست. ما همينجا ميايستيم و در عوض تو با خداي خود -كه لابد خيلي هم قوي است، چون به هرحال خداست- برو مردم آنجا را بيرون كن تا بعد ما وارد شويم: «قالُوا يا مُوسى إِنّا لنْ ندْخُلها أبدًا ما دامُوا فِيها فاذْهبْ أنْت وربُّك فقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون» (مائده/24). البته در ادامه هم آمده كه حضرت موسي -با اينكه پيامبر بود و متصل به قدرت لايزال ربوبي- خطاب به خداوند عرض كرد من اختيار كسي جز خودم و برادرم هارون را ندارم: «قال ربِّ إِنِّي لا أمْلِكُ إِلّا نفْسِي وأخِي فافْرُقْ بيْننا وبيْن الْقوْمِ الْفاسِقِين» (مائده/25).
آري در اينجا هم اكثريت مطلق مردم فرمان الهي را گردن ننهادند و جز موسي و هارون عليهمالسلام زير بار فرمان حق نرفتند، اما واكنش خداوند تنها اين بود كه به پيامبرش فرمود آنها را به حال خودشان واگذار و لازم نيست بر آنها تاسف خوري: «فلا تأْس على الْقوْمِ الْفاسِقِين» (مائده/26).
بنابراين اينطور نيست كه انتظار داشته باشيم اگر كسي پيامبر باشد و متصل به قدرت لايزال ربوبي، پس كلا جهان براي او جاي امن و اماني خواهد شد كه هيچ خطري او و رسالتش را تهديد نميكند، بلكه حتي انبيا نيز لازم است انواع محاسبات بشري را در اجراي رسالت خود لحاظ كنند.اي بسا پيامبراني كه توسط قوم خود كشته شدند و قرآن مكرر اين مساله را تذكار داده است و شايد به نوعي ميخواسته اين تنبه را به پيامبر اسلام نيز بدهد كه اين خطر را جدي بگيرد: «ويقْتُلُون النّبِيِّين بِغيْرِ حقٍّ ويقْتُلُون الّذِين يأْمُرُون بِالْقِسْطِ مِن النّاسِ» (آل عمران/21). بنابراين پيامبر شايد يكي از مهمترين وظايفش اين بوده كه حتيالامكان از جان خود در درجه نخست محافظت كند تا آخرين پيامبر الهي بتواند پيام حق را به گونهاي برساند كه با وجود خطرات و تهديدهاي بسيار جدي و سهمگين اما نهايتا به آدميان منتقل شود و به گوش آيندگان نيز برسد. ثانيا احتمال قتل حضرت امير(ع) در زمان پيش از رحلت پيامبر (ص) نيز چندان دور از ذهن نيست. لذا هيچ بعيد نبود عدهاي بخواهند پيش از رحلت پيامبر (ص) تكليف وصياي كه او تعيين كرده بود را روشن كنند و براي هميشه او را از سر راه خود بردارند.
ادامه اين مقاله در شماره بعدي صفحه دين و فلسفه منتشر خواهد شد.