درباره فيلم «شاهنقش» به كارگرداني شاهد احمدلو
سوءاستفاده در قامت اداي دين
ابونصر قديمي
شاهنقش به كارگرداني شاهد احمدلو و بازي بهرنگ علوي و هومن برقنورد و بازيگران مطرح ديگر ساخته شده كه امسال در جشنواره فيلم فجر اكران شد كه در پوسته آن نوعي اداي دين به سينماي پيش از انقلاب ايران و اظهار ارادت به اسطورههاي آن دوران نظير محمدعلي فردين، ناصر ملكمطيعي و بهويژه بهروز وثوقي است، اما از آنجا كه اصلا تكليفش با خويش و بيننده روشن و مشخص نيست، به سرعت با تغيير پيرنگ، دست خود را رو ميكند كه هدفش آخرين مناظرات انتخاباتي رياستجمهوري بوده كه طي آن آقاي پزشكيان رييسجمهور شد.
داستان فيلم نمادپردازيهاي بسيار رو و ناشيانهاي دارد كه طي آن مردم بدانند مسوولان پيش از انتخابات وعدهوعيد بسيار ميدهند و پس از رسيدن به موفقيت، تنها منافع خود را لحاظ ميكنند و با مردم كاري ندارند. فيلم به شدت عطش سروصدا كردن و كسب محبوبيت دارد طوري كه هم حمايت پسماندههاي طرفداران سينماي پيش از انقلاب و ديالوگهاي ماندگار، چاقوكشي و كافه بههمزدنها را داشته باشد، هم ناراضيان از وضعيت سياسي و مسوولان را. در نهايت سياست و اقتصاد جزو لاينفك زندگي امروزي است به خصوص در ايران كه عموم ملت وضعيت اقتصادي مطلوبي ندارند. هيچ اشكالي ندارد كه فيلمي از اين موضوعات ساخته شود، اما به شرط آنكه در فرم درستي باشد، اصول و اسلوب سينما و فيلمنامه را داشته باشد و در حد شعار نماند.
حال در اين فيلم، داستان به شدت گنگ و غيرقابل باور است، قهوهخانهاي است كه در آن گويا قديميهاي سينما كه هيچ كدام وضعيت مطلوب معيشتي ندارند، جمع ميشوند و ظاهرا از ميان خود، بايد رييس انجمني انتخاب كنند كه به وضعيت سينما و زندگي آنان رسيدگي كند كه بيش از نيمي از فيلم به رقابت مضحك و نخنماشده آنان براي انتخابات سپري ميشود كه بيننده ياد انتخابات رياستجمهوري ايران بيفتد. دستكم از لحاظ سياسي هم چيزي بر دانش بيننده نميافزايد و در حد همان كه مسوولان پيش از انتخابات وعده زياد ميدهند و پس از آن رسيدگي نميكنند و تنها به خودشان ميرسد، ميماند. تنها ابتكار و عبور از خطوط قرمز فيلم ميتواند ترسيم پيرمردي باشد كه پيش از انتخابات به يكي از نامزدها كمك ميكند و به اصطلاح اسپانسر مالي ميشود، اما پس از اين سرمايهگذاري، شروع به رانت و بهرهبرداري ميكند كه باز هم در هر تاكسي و آرايشگاهي بنشيني، مردم بيآنكه بدانند، بياطلاعات موثق، با استناد به شايعات نامعتبر، براي اينكه شم سياسي خويش را نشان دهند از اين دستهاي پشت پرده بسيار ميگويند.
تا ابتداي فيلم اگرچه بسيار سطحي و جزيي، اما به مشكلات سينماگران و عوامل آن پرداخته ميشود كه هر كه در سينماست، لزوما پولدار و مشهور نيست، هزار بدبختي دارند و از سينما تنها عشق و نوستالوژي آن را يدك ميكشند، در عوض پول و شهرت بسيار تنها براي ستارههاي محدود است كه به قول ديالوگي از همين فيلم، به جايي وصلند. تا اينجاها هر چند فيلم فيلمفارسي است، اما دستكم صداقت و نوستالوژي دارد كه بيننده را ياد فيلمهاي مسعود كيميايي و بهروز وثوقي مياندازد، اما پس از آنكه به سرعت دست خود را رو ميكند كه سياست و مسوولان را هدف گرفته، از همان هم ميماند.
داستان فيلم خيلي گنگ است، قهوهخانهاي است كه مختص افراد شكستخورده و بامرام است كه گويا بيننده چارهاي ندارد جز اينكه استنتاج كند نماد كشور ايران است، كاراكتري با گريم فراوان، به زحمت به شمايل بازيگر مشهور، بهروز وثوقي درآمده كه بيننده نميداند بايد ياد بهروز وثوقي بيفتد يا رييسجمهوران فعلي كشور، نمادپردازيها بهحدي ناشيانه است كه كارگردان كه ظاهرا خواسته اظهار اراداتي به او داشته باشد و حمايت هوادارانش را كسب كند، با پيش كشيدن سويههاي سياسي، او را به مسوولان رانتخوار تشبيه كرده و شخصيتي هرزه هم در موضوع خانمها، چاپلوس و پخمه هم از او برداشت ميكند كه بيشتر نوعي دشمني با بهروز وثوقي است تا دوستي، اما منتقد كارش اين است كه معضل را تشخيص دهد سپس بپرسد چرا؟! اگر دوستي چرا و اگر دشمني چرا؟! و اگر تقصيري نداري و فقط از ندانمكاري چنين دستگلي به آب دادهاي، چرا بيداشتن تفكر و دانش لازم اقدام به ساخت فيلم كردي؟! شخصيت دو خانم در فيلم به چشم ميخورد كه يكي كمي پا روي سن گذاشته و از امكانات مادي و شهرت بيبهره و ديگري ترگل و ورگل است كه گويا با هر كه مسوول است رابطههاي دوستانه و حتي غيرشرعي ميگذارد تا از امكانات مادي بهرهمند شود و به قول خودش براي آنان مهناز است، حالا باز شخصيت خانم دوم مانند وضعيتش در فيلم، كمي عاقبت بهخير است، اما براي خانم اول در فيلم هيچ شخصيتپردازي صورت نگرفته و معلوم نيست نامزدهاي انتخاباتي در خانهاش چه كار ميكنند و چرا ميخواهند دمش را ببينند.
به دليل ضعف فيلمنامه و اشتغال به ديالوگهاي پوپوليستي، آن بدبخت را بيهيچ گناهي فاحشه كردند و گذاشتند آنجا. شخصيت رضا رويگري و عنايت بخشي آنجا چه كاربردي دارند؟! كه ميخواهند دم آنها را ببينند؟! شخصيت پژمان بازغي چرا آمد، چرا گم شد؟! هر كدام چند سكانس سطحي و بيكاربرد دارند كه براي كساني كه فيلم را نديدهاند تشويقي باشد كه به خاطر چند شخص به اصطلاح سلبريتي و قديمي بيايند فيلم را ببينند و احيانا از موضوعِ در خانه سالمندان بودن رضا رويگري و سلبريتي بودن پژمان بازغي بهرهبرداري شود تا تهيهكننده از زندگي خصوصي بازيگرانش هم در فيلم سوءاستفادهاي كرده باشد و از آنجا هم خدايينكرده جانمانده باشد.
اگر كارگردان و نويسنده، كمي هوشمندي داشتند فيلم پتانسلهايي داشت كه بتواند خوب كار كند، مثلا آنجا كه هنرپيشه شبيه به بهروز وثوقي در كوچه كتك ميخورد، ميتوانست به ذهن متبادر كند كه قهرمانهاي آن دوره هم اگر حال بودند كف خيابان كتك ميخوردند كه اين نوآوري چندان جديد نيست. در فيلم قيصر مسعود كيميايي، وقتي ناصر ملكمطيعي ميرود كه مردانه بجنگد، كشته ميشود و بهروز وثوقي غافلگيرانه ميجنگد و پيروز ميشود هم همين موضوعات بود كه ديگر دوره مردانه جنگيدن گذشته! اما در اين فيلم حتي نشان نميدهد كه چرا كتك ميخورد، همه چيز فيلم در حد شعار و لودگي ميماند! نه روايت و داستان درستدرماني دارد، نه شخصيتپردازي، نه ديد نويي، نه چيزي كه بيننده بياموزد و بتواند در زيست فردي به كار بندد! حتي در فيلمسازي هم درميماند و نحوه فيلمبرداري ضعيف است و حتي يك كلوزاپ درست هم ندارد بعضا سهچهارم چهره در قاب است و يكچهارم در ناكجاآباد! دوربين مرتب ميلرزد، دكوپاژها خوب صورت نميگيرند اصلا معلوم نميشود چرا اينقدر تند است! مگر فيلم اكشن و جنايي است؟!
لوكيشن و ميزانسنها هم تنها نماهاي كوچههاي تنگوتار و قديمي است كه بيننده نميتواند لذت ديداري از آن ببرد، تنها صحنه دعوا و كتككاري مقابل پرده سينما جذاب بود كه با توجه به اينكه در سينما اين فيلم را ميديدم اول كمي تصور كردم جلوي پرده سينمايي كه در آن نشستم دعوا شده و دستكم يك لذت و آشنازدايي ديداري داشت. فيلم با سكانس اكشن شروع ميشود كه در همان سكانس هم به لودگي كشيده ميشود و معلوم ميشود كه در فيلم، فيلم بازي ميكنند و اين لودگي تا انتها ادامه مييابد، اما چنانكه اول فيلم با دعواي صوري شروع ميشود و اين دعوا در ادامه فيلم هم همراه است ميتواند نكته مثبتي باشد.