شولوخف، ادبيات و سانسور
مرتضي ميرحسيني
از شهر و زندگي شهري فراري بود. در مسكو دوام نياورد. به زادگاهش، ميان قزاقهاي دُن برگشت. مهمترين رمانش را هم - كه يكي از شاهكارهاي ادبي قرن بيستم است - درباره زندگي همين مردم، در گذر از سالهاي جنگ و انقلاب نوشت. حزبيها كه او را «خودي» ميديدند، كارش را ستودند و رمانش را كه از جنس رمانهاي رئاليسم سوسياليستي بود، تبليغ كردند (هرچند به نظر برخي از آنان، اندك انحرافاتي در فكر و باور شولوخف ديده ميشد كه نياز به اصلاح داشت). مردم نيز آن را خواندند و درگيرش شدند. هر بار كه جلد تازهاي از آن منتشر ميشد - گاهي از شب قبل - پشت درِ بسته كتابفروشيها مينشستند و براي خريد كتاب، ساعتهاي طولاني ماندن در صف را تحمل ميكردند. جلد نخست سال 1928 و جلد دوم يك سال بعد و جلد سوم در 1932 منتشر شدند و جلد چهارم آنهم سال 1940 به دست خوانندگانش رسيد. داستان هرچه جلوتر رفت، جذابتر شد و سرنوشت آدمهايي كه شولوخف در متن يا حاشيه رمانش خلق كرده بود - براي خوانندگان - اهميت بيشتري پيدا كرد. به قول ويل دورانت «دُن آرام كتاب پرقدرتي است كه در جريان پرتلاطم جنگي ويرانگر و عشقي سازنده در سرزميني كه انقلابي عظيم را از سر ميگذراند، خير و شر زندگي را نشان ميدهد و مهر كين زنان و مردان را درهم ميآميزد. داستان تصويري واقعگرايانه است و هزاران نكته بر تجربه وسيع و نگاه تيزبين نويسندهاش دلالت ميكند. نويسنده جزييات زندگي نظامي در سربازخانهها و سنگر و بيمارستانها و استراتژي فرماندهي و تاكتيكهاي جنگي را ميداند. با كارهاي كشاورزي و منطق زنان و سخنان روستاييان و دامداران آشناست. او در هيچ واقعيتي دست نميبرد، بر هيچ احساسي تكيه نميكند و هيچ اشكي نميريزد... حوادث را به اختصار ثبت ميكند و شخصيتها را با ايجاز تصوير ميكند، تصويري بر اساس رفتار كردارشان، نه بر پايه توصيف آنها. شولوخف همانند داستايوفسكي و تولستوي، بيشتر به جاي اشخاص، تودههاي مردم را تصوير ميكند. دهكدهاي را ميبينيم كه به خروش آمده، ايالتي را كه طغيان كرده است و ملتي را كه رنج ميبرد و تولدي دوباره مييابد.» شولوخف كه تا چنين روزي از زمستان 1984 ميلادي عمر كرد، داستانهاي كوتاه و بلند ديگري هم نوشت كه چندتايي از آنها مثل «چوپان» (1925) و «سرنوشت يك انسان» (1956) داستانهاي جالبي هستند، اما هيچكدامشان در حد دُن آرام نبودند و به شهرت و اعتبار اين رمان نرسيدند (نوبل ادبي سال 1965 را هم به اعتبار همين رمان به او دادند). از اين رو برخي گفتند شايد واقعا خود او «دُن آرام» را هم ننوشت و داستان نويسنده بااستعداد اما گمنامي را - كه اگر سربهنيست نشده باشد، حتما از آنهاست كه صدايش به جايي نميرسد - دزديده و به نام خود زده كه البته اتهام سنگين و احتمالا نادرستي است و دليل و مدرك قابلاعتنايي برايش ارائه نكردهاند. نيز جالب اينكه اوايل دهه پنجاه ميلادي «دُن آرام» با تغيير برخي جملات و تعابير و اندك اصلاحاتي در چند صفحه - به دست خود نويسنده - ويرايش شد و شولوخف در سازش با سليقه رسمي كه سال به سال سختگيرانهتر و تنگنظرانهتر ميشد، به دستكاري و تعديل در رمانش تن داد. مثلا در جايي از چاپ نخست رمان، در گفتوگويي درباره شوراهاي خلق ميخوانيم كه «پودتيولكوف چند جرعه آب نوشيد، تنگ آب را گذاشت توي بشقاب، سبيل خود را با آستين پاك كرد و با لحني حاكي از طفره گفت: فقط همه مردم ميتوانند دربارهاش تصميم بگيرند.» اما در نسخه سانسور شده ميخوانيم كه «پودتيولكوف چند جرعه آب نوشيد، تنگ آب را گذاشت توي بشقاب، سبيل خود را با آستين پاك كرد و با لحني حاكي از طفره گفت: بله، اين را همه مردم ميتوانند بگويند!» به تعبير يورگن روله، با تغيير چند واژه، حق انتخابات آزاد از ميان رفته است. البته حزبيها به اين جنس سانسورها هم قانع نشدند و پسگفتاري هم به رمان افزودند و در آن نوشتند: «چون نويسنده در ابتدا از تمام واقعيتهاي مورد لزوم مطلع نبود، از همين رو بازبيني اثر ضرورت پيدا كرد.»