محسن آزموده
يكي از مسالهبرانگيزترين موضوعات در بررسي وقايع منجر به كودتاي مرداد 1332 عملكرد حزب توده است؛ حزبي كه با شروع دههاي پرشور و هيجان آغاز به كار كرد و با وجود كارنامه مناقشهبرانگيزش تاكنون به لحاظ تجربه تحزب يكي از جديترين احزاب تاريخ سياسي معاصر ايران است؛ حزبي با برنامه مشخص، اعضاي مشخص، سازماندهي قدرتمند و زيرگروهها و پايگاه اجتماعي معين. اين تجربه اما در مواجهه با بزنگاه حساس ملي شدن نفت ايران شكست خورد و پس از آن نيز ديگر هيچگاه نتوانست پايگاه اجتماعي خود را بازيابد. چرا چنين شد؟ مشكل از كجا بود؟ اساسا رويكرد حزب توده نسبت به مساله ملي شدن صنعت نفت چه بود؟ با دولت مصدق چه رابطهاي داشت؟ آيا ميتوانست تحليل درستي از شرايط داشته باشد يا خير؟ سرنوشتش چه شد؟ مازيار بهروز، استاد تاريخ دانشگاه ايالتي سانفرانسيسكو از معدود پژوهشگراني است كه با رويكردي دانشگاهي و علمي و به دور از حب و بغضهاي رايج سياسي در كتاب تحسين شده، شورشيان آرمانخواه، به فراز و فرود جنبشهاي چپ در تاريخ معاصر ايران پرداخته است. او در فصل اول اين كتاب و بعدا در كتابي جداگانه به طور مفصل به بررسي عملكرد حزب توده در سالهاي دهه 1320 پرداخته و با ارايه اسناد و مدارك دقيق نحوه بازيگري اين حزب و رابطهاش با دولت را بررسي كرده است. در آخرين روزهاي اقامت دكتر بهروز به خانه پدر فقيد و روزنامهنگارش جهانگير بهروز رفتيم تا با ياري او به بازخواني عملكرد حزب توده در بستر نهضت ملي شدن صنعت نفت بپردازيم. پدر مازيار بهروز از روزنامهنگاران طرفدار حذب توده بوده اما خود وي در كارهاي پژوهشياش با نگاه انتقادي به ارزيابي فعاليتهاي اين حزب پرداخته است.
محور اساسي پرسشهاي ما اين است كه چطور ميشود يك حزب سياسي مثل حزب توده كه گفته ميشود در تاريخ سياسي معاصر ما قويترين حزب بوده، در رابطهاش با دولت دچار چنان تذبذبي است كه در نهايت باعث ميشود هم سقوط آن دولت راحتتر ميسر شود و هم زير پاي خودش خالي شود. اما پيش از پرداختن به اين بحث خاص ميخواستم از شما درباره رابطه حزب توده با نهضت ملي بپرسم. متاسفانه با وجود گرايش زياد به انديشه چپ و چپگرايي در ايران، كارهاي جدي دانشگاهي درباره اين گرايش كمتر صورت گرفته است. در اين ميان شايد تنها بتوان به كتاب خود شما (شورشيان آرمانخواه) و بخش حزب توده ايران بين دو انقلاب (آبراهاميان) اشاره كرد. عمده نوشتهها و آثار عموما يا ژورناليستي يا سياسي هستند و آثاري بيطرفانه و تحقيقي در اين زمينه بسيار كم است. شما در شورشيان آرمانخواه كه بيش از 10 سال از زمان انتشارش به فارسي ميگذرد، در فصل نخست به حزب توده پرداختهايد و رابطهاش با نهضت ملي را مطرح كردهايد. احتمالا در اين 10 سال در نتيجه بازخوردها و نقدهاي متفاوت از يك سو و انتشار گفتوگوها و اسناد و اظهارنظرهاي تازه از سوي شخصيتهاي تاريخي، برخي از ابهاماتي كه در زمان نگارش براي خودتان به وجود آمده از ميان رفته باشد. براي مثال شما تاكيد كردهايد كه حزب توده سياست مشخصي نسبت به جبهه ملي نداشت و جناحهاي مختلف آن رويكردهاي متفاوتي نسبت به جبهه ملي داشتند يا نكته جالبتر آنكه حزب توده با وجود اين ادعاي مشهور كه مطابق سياستهاي شوروي گام برميداشته، جايي كه شوروي از ملي شدن دفاع ميكند، حزب توده عليه نهضت ملي گام برميدارد.
البته پيش از شروع بحث اشاره كنم كه من بعد از شورشيان آرمانخواه كتابي منتشر كردم كه شامل دو مقاله است و تحت عنوان «تاملاتي پيرامون شورشيان آرمانخواه» منتشر شد. در اين كتاب مشخصا به حزب توده پيش از 28 مرداد پرداختم. بحثي كه در اين كتاب صورت گرفته اندكي مفصلتر از شورشيان است، اما چارچوب كلي همان است.
حزب توده چه نسبتي با ماجراي ملي شدن صنعت نفت داشت؟ از ابتدا موضع حزب نسبت به اين مساله چه بود؟
حزب توده از ابتدا كه جوانههاي اين نهضت خودش را نشان ميداد، يعني در سال 1323 و ماجراي قراردادي كه ساعد در زمان اشغال ايران توسط متفقين ميخواست، امضا كند، سياست خودش را درباره ملي شدن صنعت نفت آشكار كرد، يعني حزب توده نشان داد كه سياستش در اين زمينه تابعي از منافع شوروي و رابطه ايران با شوروي است. در همان زمان سفر كافتارادزه به ايران و ماجراي نفت اين موضوع مشخص شد. بعدا حزب توده به خودش انتقاد كرد و 180 درجه موضعش را تغيير داد. اما اين رويكرد اوليه را ميتوان پيشقراول يا جوانه يا درآمد رابطه حزب توده با ماجراي ملي كردن صنعت نفت دانست. بعدا كه جبهه ملي تشكيل شد و مساله نفت جديتر شد، سياست حزب توده بر ملي كردن نفت جنوب قرار گرفت. در آن زمان هنوز بحث نفت شمال جدي نشده بود و وقتي بحث از ملي كردن نفت ميشد، بحث اصلي نفت جنوب بود. اما حزب توده ميخواست با تاكيد گذاشتن بر نفت جنوب، جريان نفت شمال را باز بگذارد. باز اين جا شاهديم كه منافع شوروي مد نظر حزب توده بود. اين يك مشكلي است كه از ابتدا و از نظر تاريخي حزب توده داشت، يعني سعي ميكرد سياستهاي خودش را در داخل ايران با سياستهاي شوروي همگون كند. نگاه حزب توده هم اين بود كه هر كاري با منافع شوروي همگون باشد، در درازمدت به نفع انقلاب پرولتري و در نتيجه ايران خواهد بود.
آيا اين تحليل داخلي حزب توده بود كه به اين نتيجه رسيده بود بايد با شوروي همراهي كند و در آن راستا حركت كند يا اسنادي هست مبني بر اينكه شوروي مشخصا از سران حزب بخواهد كه مطابق برنامههاي ايشان برنامهريزي كند؟
من اسنادي در اين زمينه نديدهام كه مشخصا از حزب توده چنين درخواستي كنند. رابطه حزب توده با شوروي همواره مورد بحث بوده است. زندهياد خسرو شاكري ميگويد شورويها در تشكيل و برنامهريزي حزب نقش موثر داشتند، اما من چنين ادعايي را در حد شايعه ميدانم، يعني گفته ميشود برخي همكاري ميكردند و برخي نيز ارتباطي نداشتند. براي مثال گفته ميشود كه رستم علياف حضور داشته است. اما من فكر ميكنم حزب توده مثل احزاب كمونيست ديگر سعي ميكرد خودش را با آنچه كه فكر ميكرد سياست شوروي است، تطبيق دهد. يعني اين طور نبود كه شوروي مشخصا به روساي حزب ديكته بكند كه امروز اين كار را بكن و فردا چنين و پس فردا چنان. شايد مقاطعي اين حالت اتفاق ميافتاده است. براي مثال در زماني كه فرقه دموكرات تشكيل شد، حزب توده در ابتدا مخالف بود و شوروي مستقيم فشار آورد و از حزب توده خواست كه تمكين بكند و شاخه حزب توده در آذربايجان خودش را منحل كرد و به فرقه پيوست. چنين مواردي هست. اما ساير موارد چنين است كه حزب توده نشريات و جهتگيريهاي شوروي را مطالعه و بر اساس آنها تصميمگيري ميكرد. به همين خاطر در حزب توده انشقاق به وجود ميآمد، زيرا تفسيرها متفاوت بود. اين رابطه با شوروي با رابطه حزب توده با شوروي بعد از 28 مرداد متفاوت است. بعد از 28 مرداد كه حزب توده پايه اجتماعياش را از دست ميدهد و به يك حزب مهاجر تبديل ميشود، تاثير نفوذ شوروي بيشتر ميشود. اما قبل از آنكه حزب هنوز در ايران است و پايگاه اجتماعي دارد، حزب هنوز از استقلال نسبي برخوردار است.
از استقلال نسبي صحبت ميكنيد؟
زيرا ما ميدانيم كه منافع شوروي را مد نظر داشته است.
شما ميگوييد حزب پايگاه اجتماعي داشته است. در كتاب نيز تاكيد كردهايد كه حزب مدعي بوده كه 75 درصد كارگران صنعتي را جزو پايگاه اجتماعي خودش ميدانسته است. به عبارتي گفتهايد كميته مركزي حزب توده را ميتوان تنها نوك قله يخي دانست كه بخش اعظم آن زير آب است. اين ادعا چقدر درست است؟ آيا حزب توده اين اندازه پايگاه اجتماعي قدرتمندي داشت؟
به نظر ميآيد در چارچوب اجتماعي و سياسي ايران آن روزگار اين ادعا درست است. اما بايد توجه كرد كه ايران آن زمان، ايراني است كه نزديك به 80-90 درصد جمعيتش روستانشين يا چادرنشين بود. بنابراين حزب توده به عنوان يك حزب فراگير تنها در ميان جمعيت شهري طرفدار داشته است. اما اين خود به اين معناست كه در يك اقليتي طرفدار داشته است. زماني كه آن اكثريت يعني جمعيت غيرشهري در فعاليتهاي سياسي شركت نداشته باشند و تمام مسائل ايران در شهرهاي ايران رخ بدهد، در نتيجه اهميت حزب توده نيز مهم ميشود. در ضمن هيچ حزب ديگري به استثناي جبهه ملي (البته با سازماندهي به مراتب ضعيف تر) به اندازه حزب توده پايگاه اجتماعي نداشته است. اين را در تظاهراتهايي كه حزب توده برگزار ميكرد يا در تاثيرش در اتحاديههاي كارگري و سنديكاها ميتوان حدس زد.
بعد از ماجراي فرقه آذربايجان و ناكام ماندن امضاي قرارداد نفت شمال و به اصطلاح
«كارزار قوام- سادچيكف» به نظر ميآيد حزب توده با مشكلات داخلي مواجه ميشود؟
بعد از ماجراي فرقه حزب دچار بحراني ميشود كه به انشعاب در داخل حزب ميانجامد. انشعاب خليل ملكي و نيروي سوم به همين دليل است. حزب بعد از پشت سر گذاشتن اين بحران ميكوشد خودش را بازسازي كند كه ترور شاه در 27 بهمن 1327 اتفاق ميافتد. ترور شاه منجر به اين ميشود كه حزب غيرقانوني اعلام شود و رهبرانش دستگير ميشوند. در واقع مابين ماجراي فرقه (1325-1324) و ماجراي ترور، حزب ميكوشد خودش را بازسازي كند و رهبرانش را نجات دهد و يك شبكه زيرزميني پديد آورد. در اين فاصله حزب چندان فرصت نميكند به مساله نفت توجه كند، زيرا بايد مسائل ديگري را حل و فصل كند. اما در همان زماني كه حزب در حال بازسازي خودش است و به مراحل پاياني روند بازسازي رسيده است، كميسيون نفت تحت رهبري دكتر مصدق در حال تهيه و تدوين لايحه ملي شدن صنعت نفت را بررسي ميكند. بنابراين اين دو ماجرا همزمان هستند. بنابراين نفت ملي شده و مصدق نخست وزير شده و شاه نيز اين فرمان را امضا كرده است و اينجاست كه حزب بايد دوباره سياستهاي خودش را مشخص كند.
يعني حين درگيريهاي سياسياي كه در مجلس شانزدهم رخ ميدهد و به ترور رزم آرا و
در نهايت ملي شدن صنعت نفت در 29 اسفند سال 1329 منجر ميشود، واكنش مشخصي از حزب توده ديده نميشود؟
دستكم من چيزي به خاطر ندارم، زيرا دقيقا چند ماه پيش از آن است كه رهبران حزب از زندان فرار ميكنند يا آزاد ميشوند. همچنين حزب علني نيست و غيرقانوني اعلام شده و در نتيجه نميتواند در مجلس حضور پيدا كند. شبكههاي نيمه قانوني حزب مثل كبوتر صلح و انجمنهايي كه تشكيل داده، حضور دارند، اما همچنان درگير بازسازي آن شبكهها هستند. اما با نخست وزير شدن دكتر مصدق است كه حزب آماده شده وارد گود شود.
شما نوشتهايد كه به نظر ميرسد حزب تحليل درستي از مناسبات بينالمللي و ارتباط آنها با مناسبات داخلي نداشته است و عمده چشماندازش مسائل بينالمللي است، مثل قضيه تشكيل جمعيت ايراني هواداران صلح كه در واكنش به جنگ كره رخ ميدهد. آيا اين ضعف تاثيري در نگرش حزب توده به مساله نفت نداشته است؟
مسلم است كه چنين است. دوران بعد از جنگ جهاني دوم را دوران آغاز جنگ سرد مينامند. يك دولت ضعيف در كشور توسعه نيافتهاي مثل ايران حركت عجيب و غريب و تاريخي براي ملي كردن نفت آغاز كرده است و اين اقدام در معادله جهاني مبارزه ميان دو بلوك قدرت كه در حال شكل گرفتن هستند و با جنگ كره شكل مشخصتري مييابد، اهميت فراواني دارد. فراموش نكنيم كه در همين زمان (1949) انقلاب چين رخ داده است. اين مساله شايد در بدو امر در معادله قدرتهاي جهاني امر كوچكي به نظر آيد، اما در خود ايران واقعه تاريخ ساز و بزرگي است. اينكه چگونه اين واقعه به ظاهر كوچك را به نبرد جهاني بين دو قطب جهاني ربط دهيم و آنها را با هم همگون كنيم و يك سياست متعادل از آن نتيجه بگيريم، به رهبري با درايت ارتباط مييابد كه متاسفانه حزب توده اين رهبري را نداشت.
يعني حزب توده نتوانست جمعبندي صحيحي از اين دو روند داخلي و بينالمللي داشته باشد؟
بله، براي مثال حزب كمونيست ويتنام يا حزب كمونيست چين را در نظر بگيريد. اين احزاب توانستند با توجه به شرايط داخلي خودشان و شرايط بينالمللي از كمك شوروي استفاده بكنند. اما آن قدر هم زير سايه شوروي نيفتادند كه اين كشور آنها را خفه بكند، يعني توانستند پروژه خودشان را جلو ببرند، اما زيرپاي خودشان را خالي نكردند، توانستند به طور مستمر و پياپي عليه امپرياليسم اشغالگران مبارزه بكنند ولي در عين حال اين باعث نشد كه تبديل به زايدهاي از كمپ اتحاد شوروي بشوند. اين به رهبري با درايت چهرههايي چون هوشه مين و مائوتسه تونگ ارتباط دارد. رهبري حزب توده نتوانست اين كار را بكند.
چرا به نظر شما نتوانست؟
من سعي كردهام اين سوال را توضيح دهم. به نظرم اين ناشي از خيانت نبوده است. حزب توده به كسي خيانت نكرد. اين تنها نظر من نيست، اين را آقاي يرواند آبراهاميان در كتابش ايران بين دو انقلاب به خوبي نشان داده است. به بيكفايتي رهبري حزب ارتباط داشته است.
با انتخاب مصدق به عنوان
نخست وزير دورهاي جنجالي و مهم در تاريخ معاصر ايران آغاز ميشود. حزب توده در اين زمان يكي از نيروهاي تاثيرگذار حاضر در صحنه سياسي كشور است. درخود حزب ميتوان دو جناح تندرو و معتدل را از يكديگر متمايز كرد. رويكردهاي هر كدام از اين جناحها نسبت به نهضت ملي كردن صنعت نفت چيست؟
براي درك رويكرد حزب توده نسبت به ملي شدن اول بايد بعد جهاني قضيه را ديد. در بعد جهاني شرايط ميان دو بلوك قدرت به تدريج خصمانهتر ميشود. مساله يونان، ايتاليا، فرانسه و چكسلواكي پيش آمده است. مساله آذربايجان كه پيشتر اتفاق افتاده بود. بعد جنگ كره در گرفته است. جنگ ويتنام نيز براي اخراج فرانسويها ادامه دارد. اينجا استالين ميخواهد بعد از سالها كنگره نوزدهم حزب را تشكيل دهد و بحثهاي متنوعي در ميگيرد. يكي از تزهاي استالين اين است كه اصولا در مبارزات ضد امپرياليستي بورژوازي ملي يعني نهضتهاي غيركمونيستي كه با امپرياليسم مبارزه ميكنند، پرچم مبارزه را پايين آوردهاند و اينها نميتوانند متحدين قدرتمندي براي كمونيستها در يك جبهه متحد ضدامپرياليستي باشند و در بهترين حالت تنها ميتوانند يك شريك جزء باشند و در نتيجه به طور قطع رهبري مبارزه با امپرياليسم را نميتوان به اينها سپرد. وقتي اين مباحث مطرح ميشود، حزب توده نيز در ايران آنها را دنبال ميكند و بر سر تفسير اين مباحث و تاثير بعد جهاني در مسائل داخلي ايران ميان اعضاي اصلي حزب بحث در ميگيرد. در ابتدا همهشان ضد مصدقي هستند، زيرا مشخصا اين تز استالين بيانگر آن است كه مصدق ارتجاعي است. مصدق در اين نگاه يك فئودالزاده قاجاري است كه در بهترين حالت ميخواهد ايران را از انگلستان جدا كند و به سمت امريكا سوق دهد اما به تدريج شرايط داخلي ايران تاثيراتي در ايشان ميگذارد. همچنين قرار شد كساني كه در مخالفت با مصدق تندروتر بودند، به كنگره حزب بروند. بنابراين جناحي كه نسبت به مصدق خصمانهتر بود، در مقابل جناح معتدل تضعيف شد. اين امر كاملا اتفاقي بود و از پيش تصميمگيري نشده بود، اما شرايط ايران مدام حادتر و فاصله اين جناحها از يكديگر بيشتر ميشد. در ضمن آدمهايي مثل قاسمي كه تندرو هستند، از ايران خارج ميشوند و جناح تندرو ضعيف ميشود. ولي همچنان اين دو گروه چوب لاي چرخ يكديگر ميگذاشتند.
كدام يك دست بالا را گرفته بود؟
سال اول جناح تندرو يا افراطي دست بالا را داشت اما به ويژه بعد از 30 تير بر عكس ميشود.
همين جا يك نكته متناقضي پديد ميآيد مبني بر اينكه شوروي همراستا با ملي شدن صنعت نفت است، اما حزب توده مسيري متفاوت ميپيمايد.
شوروي در مقابل ملي شدن تقريبا ساكت است و نه از آن حمايت و نه آن را محكوم ميكند. البته رسانههاي شوروي نسبت به ملي شدن مثبت بودند، اما حزب كمونيست شوروي و سياست مشخص خود استالين پشتيباني چنداني از مصدق نميكرد. كما اينكه هميشه مليون به اين قضيه اعتراض ميكنند كه شوروي طلاهاي ما را پس ندادند يعني در حرف چندان با مصدق خصمانه نبود، اما درعمل كمك چنداني نكرد.
نكته ديگري كه منتقدان حزب توده تا پيش از 30 تير بر آن تاكيد دارند، مقالات و كاريكاتورهاي تند و گاه توهين عليه مصدق و جبهه ملي است. مثلا در به سوي آينده در تحليل نهضت ملي سه دسته از يكديگر متمايز ميشوند: فرصتطلبان، وابستگان و عوامفريبان كه جبهه ملي را در ميان دسته سوم قرار ميدهد.
اين همان تحليلي است كه ميگويد مصدق تنها ميخواهد ايران را از انگليس بگيرد و به امريكا بدهد و آن را عوامفريب ميخواند.
البته مصدق بر موازنه منفي تاكيد دارد و اين حزب توده است كه از موازنه مثبت دفاع ميكند. اما در 30 تير چه اتفاقي ميافتد كه رويكرد حزب توده تغيير ميكند؟
در 30 تير با عزل يا استعفاي مصدق يك اتفاق خودانگيخته روي ميدهد. كنترل از دست حزب توده خارج ميشود. هوادارانش به طور خودجوش در تظاهرات عليه ارتش شركت كردهاند و در كنار طرفداران جبهه ملي و مردم عادي قرار گرفتهاند. به نظر ميرسد رهبري حزب توده كه فكر ميكرد پيشگام و پيشتاز است و يك گام از مردم جلوتر است، دو گام عقبتر از ايشان است. اين به رهبري حزب شوك وارد كرد. ايشان كه مدعي بودند هر روز جامعه را تحليل ميكنند و مقاله مينويسند، اين جريان را نديدند و حتي از اعضاي خودش عقب ماند. در يك كلام در آن چهار روز ناگهان حزب توده احساس كرد كه از قافله عقب است.
آيا اين عقبافتادگي باعث نشد كه در درون حزب به بازانديشي علل آن بپردازند؟
آنقدر وقايع با سرعت اتفاق ميافتاد و آنقدر ميان اعضاي كميته مركزي اختلاف وجود داشت كه فرصت اين كارها دست نداد. تشكيلات حزب در اين شرايط به ملوكالطوايف بدل شده بود و هر كدام از آن دو جناح بخشي از تشكيلات را دست خودش داد. مثلا سازمان زنان دست جناح تندرو بود، اما جالب است كه سازمان جوانان كه از قضا خيلي هم تندروي ميكرد، با جناح ميانهرو بود. شرميني، مسوول سازمان جوانان نقش جالبي ايفا ميكند. او با آنكه با ميانهروهاست، مسالهاش نه مصدق است، نه سياست بلكه مسالهاش قدرت است و زاويه حملهاش نيز به جناح تندرو است. او به نمايندگي از جناح معتدل چنان به جناح تندرو حمله ميكند كه گويي ميخواهد به آنها بگويد از شما هم تندروتر هستيم. او از اين منظر به مصدق حمله ميكند، اما بيش از همه به كيانوري و همسرش (مريم فيروز) و قريشي حمله ميكند و به آنها ميگويد شما تنها مدعي چپ بودن و راديكال بودن هستيد و ما از شما چپتر هستيم! يعني ميكوشد حربه چپ بودن جناح تندرو را از آنها بگيرد و خلع سلاحشان كند. در چنين شرايطي نقش سازمان نظامي حزب توده حساس ميشود و اينكه كدام جناح بر سازمان نظامي كنترل دارند، اهميت پيدا ميكند. زماني كه جناح تندرو هنوز در ايران بود، آنها رهبري سازمان نظامي را داشتند. رهبري سازمان نظامي مثل خسرو روزبه و سيامك مبشري هم بيشتر به جناح تندرو تمايل داشتند. اما آنها در نهايت در درگيريهاي داخل حزب دخالت نميكردند و هر چه ميگفت را گوش ميكردند. اما بعد از 30 تير حسين جودت رابط حزب با سازمان نظامي ميشود. حسين جودت به جناح معتدل تعلق دارد. در نهايت دعواي ايشان اين ميشود كه چه كسي كتابچه سازمان نظامي را در دست دارد. اين كتابچه دست هر جناحي بود، آن جناح احساس قدرت بيشتري ميكرد.
قضيه كتابچه چي بود؟ از كدام كتابچه حرف ميزنيد؟
كتابچهاي بود كه در آن اسم اعضاي سازمان نظامي، افسران و درجهداران به صورت مثلثي و با كد و به صورت رمزي نوشته شده بود و اين قرار بود دست هيات اجراييه كميته مركزي حزب يعني جودت باشد، اما آنقدر اختلافات در هيات اجراييه زياد شد كه در نهايت آن را به خود سازمان نظامي پس دادند و گفتند دست خودتان باشد. بعدا به همين طريق است كه وقتي عباسيان را ميگيرند كل سازمان نظامي لو ميرود.
بعد از 30 تير با وجود آنكه حزب به تعبير شما دچار شوك شده است، اما به نظر ميرسد همچنان يك رويكرد معقول و معتدلي نسبت به دولت مصدق ندارد يعني از مخالفت سرسخت قبل از آن به سرسپردگي سرسخت حركت ميكند. بنابراين به نظر ميرسد كه حزب توده هيچگاه نتوانسته يك رابطه معقول و منطقي با دولت داشته باشد.
اين نشاندهنده يك كشتي بدون لنگر است كه مدام از يكسو به سوي ديگر ميافتد. حزب توده دقيقا دچار اين وضعيت است. در تمام دوراني كه معتدلها ميكوشند سياست حزب را تعديل كنند، به دليل جنگشان با جناح مقابل مجبورند سازمان جوانان را به صورت افسارگسيخته رها كنند، سازمان جوانان هم تنها به جناح تندرو حمله نميكند، بلكه به مصدق هم حمله ميكند. بنابراين لحن حزب توده در مورد مصدق كمي بهتر ميشود و خيلي بهتر نميشود، اما بدون سياست ميماند. مثلا امريكاييها به مصدق فشار ميآورند كه چرا حزب توده را قلع و قمع نميكني. او ميگويد اينها غيرقانوني هستند و كاري نكردهاند كه من آنها را
قلع و قمع كنم. در واقع مصدق در برابر اين اصرار امريكاييها مقاومت ميكند. اين جريانات تا ماجراي 9 اسفند در كاخ شاه ادامه مييابد و از آنجا وضعيت تا حدودي عوض ميشود. از اسفندماه تا
28 مرداد حزب توده به كلي سكوت ميكند و پشت مصدق قرار ميگيرد و شرميني (رييس بسيار تندروي سازمان جوانان) نيز بركنار ميشود.
آيا حزب توده مشخصا نسبت به ماجراي 9 اسفند واكنشي نشان ميدهد؟
الان به خاطر ندارم. البته گذشته چراغ راه آينده است، شايد بتوان چيزي يافت. اما من فكر ميكنم حزب توده ماجراي 9 اسفند را كه در آن ميخواستند مصدق را بكشند، به عنوان دسيسه دربار ميداند. اينجاست كه سياست حزب توده عوض ميشود، اما به جاي تصميمگيري منطقي و معقول و مستقل به دنبالهروي از مصدق روي ميآورد.
تا اين جا عمدتا به حزب توده پرداختيم. اما از سوي ديگر اين پرسش پديد ميآيد كه واكنش مصدق در برابر فراز و نشيبهاي عملكرد حزب توده چيست؟
به كاريكاتورهايي كه حزب توده در نشرياتش عليه مصدق چاپ ميكرد يا مقالاتي كه منتشر ميكرد و او را نوكر امپرياليسم و فئودالزاده ميخواند، اشاره كرديد. اما مصدق با اين همه آنها را سركوب نميكند و ميگويد بگذار هر چه ميخواهند بگويند، اينها كه كار غيرقانوني نكردند. اما غير از اين رابطهاي تشكيلاتي و هماهنگ شده بين آنها نيست. در جريان 30 تير همچنان كه گفتيم، يك جريان خودانگيخته بود. اصولا مصدق با حزب توده با اين حملهها و انتقادها نميتوانست هماهنگي داشته باشد. اين نكتهاي قابل توجه است، زيرا وقتي به 28 مرداد ميرسيم، حزب توده اگر ميخواست به مصدق كمكي بكند، آن كمكش بستگي به اين داشت كه رابطهاش با مصدق چگونه است. رابطه حزب توده با مصدق هيچوقت خوب نبود.
آيا ميتوان گفت مصدق سياستمدارانه حزب توده را به عنوان حربهاي عليه انگليس به كار ميبرد و با پررنگ نشان دادن فعاليتهايش ميكوشيد همواره اين خطر را به امريكا گوشزد كند كه خطر كمونيسم جدي است و نميتوان آن را ناديده گرفت؟ يا اينكه خير، معتقديد اين به خاطر منش دموكراتيك مصدق بود كه كاري با ايشان نداشت؟
هر دوي اينها بود. به نظر من مصدق با زرنگي ميكوشيد از خطر كمونيسم به نفع نهضت ملي كمك بگيرد و مساله نفت را با اختلاف انداختن ميان بريتانيا و امريكا حل بكند و امريكا را پشت خودش بكشاند. تا زماني كه دموكراتها در امريكا روي كار بودند (تا پايان سال 1952)، امريكاييان با اينكه طرف انگليس بودند، سعي ميكردند معتدلتر برخورد كنند و در مذاكرات بين ايران و بريتانيا نقش ميانجي بازي كنند. اما وقتي جمهوريخواهان بر سر كار آمدند، اين نقشه ديگر كاربرد نداشت، زيرا به نظر ميآيد آنها حل شدن مساله نفت را به منافع انگليس نزديك ميدانند و از سوي ديگر فكر ميكردند اگر اين جريان مصدق پيش برود، ايران به ورطه كمونيسم درميغلتد.
با شروع سال 1332 شاهد اتفاقهاي مهمي در عرصه سياسي كشور هستيم كه مهمترينش ماجراي قتل تيمسار افشار طوس بود. در اين چند ماه حساس و بحراني حزب توده مشخصا چه ميكند؟
حزب توده در اين چند ماه درگير جنگ و دعواي خودش است. در كتابم به اين موضوع اشاره كردم و چند نامه هم آمد كه بعدا در خارج از كشور چاپ شد و بعدا ضميمه كتاب خاطرات كيانوري شد. اين چهارنامه ميان رهبري خارج كشور و داخل كشور حزب توده رد و بدل ميشود. اين نشان ميدهد كه تا چه اندازه اختلافات ايشان با هم حاد است. از يك سو در هيات اجراييه كيانوري قرار دارد و تيمي كه پشت هيات اجراييه است را افرادي چون مريم فيروز و ريشي و عده زيادي از سازمان نظامي تشكيل ميدهند. از سوي ديگر اكثريت هيات اجرايي به استثناي علي علوي كه به هيچ كدام تعلق ندارد، حضور دارند. بنابراين حزب توده در اين ماهها فلج است و اين فلجي به خاطر اختلافات داخلي و چوب لاي چرخ يكديگر گذاشتن است. يعني حتي در برخي موارد اينها در يك هيات و مجلس مينشينند و دو نفر با هم حرف نميزنند! يعني روابط به اين سطح نازل رسيده است. بنابراين حزب توده در اين دوران نه اقدام اساسي براي آمادهسازي خودش و نه اقدام اساسي براي آمادهسازي نيروهاي مسلح و شبكه نظامياش ميكند. حزب توده عملا از يك جرياني كه ميكوشد مصدق را افشا بكند، به جرياني كه منتظر است ببيند چه ميشود، بدل ميشود.
دكتر محمدعلي موحد در خواب آشفته يك دليل ديگر اين بيعملي حزب توده را مرگ استالين (مارس 1953) ميخواند. اين نكته به خصوص با در نظر داشتن اين مفروض كه حزب توده بسياري از سياستهاي خود را هماهنگ با «برادر بزرگتر» اتخاذ ميكرد، اهميت پيدا ميكند.
بله، به نظر من هم اين موضوع اهميت دارد. وقتي استالين ميميرد، حزب كمونيست شوروي وارد يك دوره درونگرايي ميشود و ميكوشند اختلافات دروني خود را حل كنند و اين قضيه تا جايي ادامه پيدا ميكند كه حتي گروهي از افراد دروني حزب كمونيست شوروي كشته ميشوند. بنابراين شوروي وقت چنداني ندارد كه به مسائل ايران بپردازد، در حالي كه كودتا درست موقعي اتفاق ميافتد كه اين درونگرايي اتفاق افتاده است. ميتوان فرض كرد كه اگر استالين زنده بود و مثلا شش يا 10 ماه ديرتر سكته مغزي ميكرد، اتحاد شوروي فعالتر به مسائل ايران ميپرداخت و شايد ميتوانست فعالتر به حزب توده دستورالعمل بدهد و آن را راهنمايي كند. اما حقيقت اين است كه حزب توده اين جا بايد روي پاي خودش ميايستاد. به خاطر دارم در كنفرانسي كسي ميگفت در آن شرايط به حزب توده گفته شد كه عمل نكن و بيعمل باش و از مصدق دفاع نكن. اما اتفاقا كسي به حزب توده هيچ چيزي نگفت و خودش بايد تصميم ميگرفت و خودش هم نميتوانست درست تصميمگيري كند. به خاطر داشته باشيد كه در آن زمان ارتباطات مثل حالا اينچنين گسترده نبود و به سادگي مثلا نميشد كسي بگويد آقاي كيانوري كه در كرج نشستهاي، تصميم بگير.
اتفاقا در قضيه كودتا مثلا آقاي كيانوري ادعا ميكند كه ما به واسطه همسرم مريم فيروز كه دخترخاله مصدق بود، سه بار با دكتر مصدق تماس گرفتيم و او را از قضيه كودتا آگاه كرديم.
اولا كه مصدق خبر كودتا را از حزب توده ميگيرد، اما اين تنها منبع خبرياش نبوده است. خود مصدق هم در خاطراتش اشاره ميكند كه به اندروني خانهمان تلفن و گفته شد كه قرار است كودتا شود. اما خود مصدق هم از قراري به دليل ارتباط با رييس ستاد و شبكه نظامي آن از ماجراي كودتا خبر داشته است. من با مسوول كميته تهران حزب توده در اين زمينه صحبت كردم. كميته تهران حزب توده مركز تشكيلات حزب توده ميشد كه همه در كرج بودند. يعني هم هيات اجراييه و هم مسوولان هيات تهران و هم خسرو روزبه در كرج بودند. اين مربوط به 25 تا 28 مرداد است. بعد از افشاي كودتا در 25 مرداد مردم خشمگينانه به خيابانها ميريزند و به نمادهاي سلطنت حمله ميكنند. نطق پرشور دكتر فاطمي هم قضيه را حادتر ميكند. در اين ميان شعارهاي جمهوري مطرح ميشود. الان به واسطه تحقيقات آقاي مارك گازيروفسكي ميدانيم كه در اين ماجرا سيا (CIA) هم نقش داشته است و سيا ميخواست تظاهرات تقلبي و بدلي انجام شود، به اين عنوان كه شعارها را تندتر كنند.
هدفشان از اين كار چه بود؟
ميخواستند تظاهرات را پرشور كنند تا نشان دهند كه مصدق نميتوانسته ماجرا را كنترل كند و قضيه از دستش خارج شده است. بنابراين چند نكته قابلتوجه است: اولا مردم عصباني هستند، ثانيا دكتر فاطمي آن نطق پرشور را در بهارستان ميكند، ثالثا يكسري آدم ميكوشند تظاهرات را راديكالتر كنند. در چنين شرايطي رهبري حزب توده در كرج است و برايش خبر ميرسانند كه مردم شعار جمهوري ميدهند. كسي كه من با او مصاحبه كردم، ميگويد ما از هيات اجراييه كه در اتاق بغلي نشسته بود، ميپرسيم كه چه بايد كرد؟ مردم در حال سر دادن شعار جمهوري و سقوط سلطنت هستند. از هيات اجرايي دستور ميآيد كه شما بايد يك قدم از تودهها جلوتر باشيد و ما نميتوانيم از تودهها عقب باشيم. باز حزب توده دغدغه جلو افتادن و عقب افتادن از مردم را دارد و به همين خاطر شعار جمهوري دموكراتيك سر ميدهد. شعار جمهوري دموكراتيك در آن زمان بسيار غلط بود. جمهوري دموكراتيك خلق در آن شرايط دقيقا به معناي اروپاي شرقي بود. يعني گويي حزب توده دقيقا ميخواست ايران را مثل لهستان و چكسلواكي بكند. اين اشتباه بزرگ حزب توده است كه كيانوري نيز در كتابش به آن اعتراف ميكند. بنابراين رهبري حزب توده به شبكه و اعضاي اين حزب دستور ميدهد كه شعار جمهوري دموكراتيك بدهند. يعني اينكه سيا ميخواست اعتراضات را راديكالتر كند و باعث اشتباهات شود، موفق شد و حزب توده نيز ناخواسته و از سر اشتباه با آن همراه شد. عدهاي نزد مصدق ميآيند و ميگويند مگر ميخواهي سلطنت را سرنگون كني؟ مصدق ميگويد خير، اصلا جمهوري دموكراتيك به چه معناست؟!
اينجا نكتهاي كه پيش ميآيد، اين است كه بدون هماهنگي با دولت و خودسرانه حزب توده اين شعار را مطرح ميكند.
به هر حال حزب توده در وضعيت هرج و مرجي كه شاه فرار كرده و سلطنت در حال سقوط است و در خيابان مردم در حال جنگ و جدال هستند، اين تصميم را ميگيرد. در واقع سري نيست كه حزب توده خودسرانه عمل كند!
اگر حزب توده نيازي به همراهي با دولت نميبيند، پس چرا بعدازظهر 27 مرداد مصدق از ايشان ميخواهد ديگر در خيابان نياييد، گوش ميكند.
جالبي قضيه همين است. در واقع در اين شرايط حزب توده به زايده و دنبالهروي مصدق بدل شده بود.
اما در شعار جمهوري دموكراتيك اين هماهنگي را نميبينيم.
بله، دقيقا اين تضاد دروني عملكرد حزب توده را نشان ميدهد. حزب توده در اين دوران به تعبير مولوي مدام كج ميشود و مج ميشود! هرچه شتاب وقايع سريعتر ميشود، حزب توده بايد بهتر تصميمگيري كند، اما به قدري اختلافات دروني وجود دارد كه برخوردها باعث اشتباهات بيشتر ميشود. طرح شعار جمهوري دموكراتيك بدون شك اشتباه بزرگ حزب توده بود. اينكه ما كودتا را به ضد كودتا بدل ميكنيم، بلوف بود. براي اين كار بايد آمادگي صورت ميگرفت. اصلا فرض كنيد حزب توده موفق ميشد و ميتوانست جلوي كودتا را بگيرد، مصدقي كه حزب توده نگهش دارد كه ديگر مصدق نيست. اين يك اشكال اساسي است. مصدقي كه وابسته به حزب توده باشد، معني ندارد. تنها شكلي كه ميشد كودتا مديريت شود، اين بود كه مصدق خودش آن را مهار كند. او هم كه نتوانست، به هر حال شرايط و رخدادها مثل قتل تيمسار افشار طوس و برنامهريزي سيا و كارشكنيها و اختلافات درون جبهه ملي را بايد در اين زمينه در نظر داشت.
يك نكتهاي كه همواره در مورد عملكرد حزب توده مورد بحث است، عدم استفادهشان از توان نظامي حزب و به كار نگرفتن سازمان نظامي است. البته محققاني چون موحد معتقدند كه در مورد توان نظامي حزب اغراق ميشود.
اين نكته را آبراهاميان نيز متذكر ميشود. البته افرادي كه حزب توده در ارتش داشت، عمدتا رده متوسط بودند، مثل سرهنگ و سرگرد و افسر.
البته برخي ميگفتند اين افراد ميتوانستند دستكم سران كودتا مثل زاهدي را ترور كنند.
من فكر نميكنم اين تصوري واقعي باشد. نكتهاي كه آبراهاميان بر آن تاكيد ميكند، به نظرم درست است. او ميگويد افراد اين سازمان نظامي به يگانهاي زرهي و مثلا تانك دسترسي نداشتند. در كودتا بدون يگان زرهي نميتوان مقاومت چنداني داشت. اين تحليل درستي است. ايشان عمدتا در پستهاي غيرمسلح بودند، مثلا دكتر، پزشك، خلبان و افسر ستاد بودند ولي در كارهاي عملياتي نبودند. مثلا كيانوري ميگويد ما ميتوانستيم نارنجك به كار ببريم يا در جاهايي مثل چالوس حاضر شدند با ما همكاري كنند. اما سخن من اين است كه حزب توده به هر حال يك سازمان نظامي داشت كه اگر وارد عمل ميشد، ممكن بود شكست بخورد، ولي در حقيقت آنقدر اقدامي نكرد و دست روي دست گذاشت تا آمدند و نابودش كردند. به نظر من پرسش مهمتر اين است. چرا حزب توده اقدامي نكرد كه بعدا خودش نابود نشود؟ يك دليل شايد اين است كه حزب توده نميتوانست براي مصدق كاري بكند، چون رابطه خوبي با مصدق نداشت. مصدق اگر خودش ميخواست از اينها كمك بگيرد، در زماني كه در قدرت بود، شايد ميتوانست كاري كرد اما رابطهشان آنقدر خراب بود كه با دو تلفن كيانوري به اندروني مصدق اين رابطه بهبود نمييافت. نكته ديگر اينكه امكانات سازمان نظامي در برابر كودتاگران كم بود. البته ميتوانستند بجنگند و شكست بخورند و كشته شوند اما اين كار را نكردند. به نظر من تحليل حزب توده اين بود كه مثل ماجراي تير خوردن شاه (1327) ماجراي كودتا را نيز ميتوان مثل توفان از سرگذراند. يعني اگر سرشان را پايين بگيرند، ميتوانند دوباره رجعت و خودشان را بازسازي كنند. اين اشتباه بزرگي بود. زيرا كودتاچيان ميخواستند ريشه حزب توده را بزنند. درست يك سال بعد سازمان نظامي كشف شد و ديديم كه چطور قلع و قمع شدند.
البته سازمان نظامي تحركاتي ميكند. مثل ماجراي سفر سه تن از افسران سازمان نظامي در شهريور 1332 به ميان ايل قشقايي كه نتيجهاي نميگيرد.
به هر حال ديگر نميشد كاري كرد. قشقاييها طرفداران مصدق بودند كه ميخواستند كاري بكنند كه نشد. اما در نهايت حزب توده به اين نتيجه رسيد كه صبر كنيم تا ببينيم چه ميشود.
در بازنگري آنچه گفته شد، به نظر ميرسد حزب توده همواره از تحولات سياسي و اجتماعي جامعه عقب بوده است و نتوانسته پيشگام يا دستكم همراه باشد.
به نظر من اين ارزيابي درست است. در جريانات 28 مرداد با تند شدن روند تحولات، حزب توده به دليل مسائل داخلياش اولا و به دليل وابستگياش به شوروي ثانيا، دچار مشكلات تشكيلاتي ميشد كه در عمل به فلج شدن حزب ميانجاميد.
يك مشكل ديگر حزب توده فقدان يك رابطه معقول و منطقي با دولت است و نسبت خودش را با دولت مستقر تعريف كند.
البته من معتقدم بايد پرونده حزب توده بعد از 28 مرداد را با قبل از آن جدا كنم. بعد از 28 مرداد حزب توده به تدريج به حزبي بدون پايگاه اجتماعي و مهاجرت بدل ميشود كه خيلي وابسته به شوروي است و در نتيجه تاثير و نفوذ آلمان شرقي و حزب كمونيسم آذربايجان بر روندهاي داخلي حزب بيشتر ميشود. اما حزب توده قبل از 28 مرداد ماجراي متفاوتي دارد. حزب توده بعد از انقلاب 1357 آن حزب مهاجري است كه باز ميگردد، نه حزب توده قبل از 28 مرداد. حزب توده وقتي بعد از انقلاب به ايران بازميگردد، ديگر پايگاه اجتماعي و قدرت زيادي ندارد و ميخواهد در ارگانهاي دولتي نفوذ كند و ميخواهد با احزاب مستقر سازش بكند و خودش را به اپوزيسيون قانوني بدل كند كه موفق نميشود. بنابراين اين حزب تودهاي كه تحت رهبري نورالدين كيانوري چنين تصميماتي ميگيرد، آن حزب توده قبل از 28 مرداد نيست.
اما در مورد همان حزب توده قبل از 28 مرداد هم شاهديم بعد از دستگيري سران، عمدتا سران حزب برخلاف بدنه و اعضا در برابر شكنجهها وا ميدهند. اصلا يكي از مشكلات اساسي كه باعث ميشود پايگاه اجتماعي حزب توده از دست برود، اين است كه شاهديم بدنه در مقابل شكنجهها مقاومت گستردهاي ميكنند (نمونه وارطان سالاخانيان) و هزينههاي سنگيني ميدهند (نمونه مرتضي كيوان) اما سران عمدتا تسليم ميشوند و حتي همكاريهاي غيرقابل توجيه ميكنند (نمونه يزدي) .
متاسفانه در بيشتر جنبشهاي در حال شكست اين موضوع ديده ميشود. وقتي كشتي ميشكند و دچار فروپاشي و غرق ميشود، اين وضعيت پيش ميآيد. اينكه چرا رهبري حزب توده كمتر مقاومت كرد، البته در مورد همه اين طور نبود. مثلا هيچوقت در مورد سرهنگ سيامك و مبشري و حتي خسرو روزبه نميتوان اين طور گفت. روزبه زماني همهچيز را گفت كه به او گفتند ما همهچيز را ميدانيم. اما به طور كلي فكر ميكنم اين عارضه يك جنبش در حال شكست است. حرف شما درست است. درصد بالايي از بخش رهبري حزب به شكل عجيب و غريب وادادند اما اعضاي پايين و ميانه مقاومت كردند. شايد دليلش اين بود كه اعضاي بالاي حزب عمق شكست را بهتر فهميدند و مقاومت را بيهوده ميدادند و اعضاي پايين اين را نميدانستند. شايد يك دليل اين باشد. مثلا با امانالله قريشي، رييس شبكه تهران مصاحبه كردم. او را دو سال بعد از كودتا گرفتند. ميگفت شيرازه كار از هم پاشيده بود. ميگفت من بارها به ديگر اعضا گفته بودم يك گوني از اسناد حزب در دستم است و كسي آنها را بگيرد. اما كسي گوش نكرد.
همچنان در بررسي تاريخ معاصر تجربه حزب توده به عنوان جديترين تجربه تحزب در ايران معاصر تلقي ميشود. حزبي كه به لحاظ سازماندهي، تشكيلات، وفاداري اعضا، برنامهريزي و... سطح بالا بود. امروز در شرايطي هستيم كه از تحزب بسيار بحث و گفته ميشود كه راه توسعه سياسي از كانال حزب ميگذرد. به نظر شما از فراز و فرود حزب توده چه درسي ميتوان گرفت؟
بايد نكات مثبت و منفي تجربه حزب توده را در نظر گرفت و گوهرش را پيدا كرد و مورد استفاده قرار داد. حزب توده حزبي بود كه پيشقراول به وجود آوردن تشكيلاتهايي بود كه به مسائل خاص بپردازند، مثل زنان، جوانان و ورزشكاران. حزب توده حتي ورزشگاه درست كرد، باشگاه به وجود آورد و بعد از سالها ديكتاتوري رضا شاه اتحاديه كارگري تشكيل داد. حزب توده جذابيتي براي قشر عظيمي از روشنفكران داشت. حزب توده سازماندهي اجتماعي را در حد فراگير ياد داد. اما نكات منفياش را نيز بايد در نظر گرفت. وابستگي حزب توده نكته بسيار منفياي بود و اين حزب خودش هيچوقت نفهميد در كشوري كه در سطح داخلي به مليگرايي بسيار اهميت ميدهد، اين وابستگي تا چه ميزان نقطه منفي را برجسته ميكند. نكته ديگر اين بود كه رهبران حزب توده بسيار تحصيلكرده و فرنگ رفته بودند، اما نتوانستند اختلافات شخصيشان را با گفتوگو حل كنند و اين ضربه بدي به حركت حزب زد. البته اين متاسفانه به حزب توده منحصر نميشود و عارضهاي است كه عموم ايرانيان به آن دچار هستند، يعني دو نفر نميتوانند سر يك ميز با هم كار كنند و وقتي با هم لج ميكنند و درميافتند، حاضرند كل كشتي را غرق كنند. اين در جبهه ملي هم بود.
بخشي از اين انتقادات در پلنوم چهارم در مسكو بعد از كودتا مطرح شد. اين انتقاد از خود چه اندازه جدي بود؟
به نظر من حزب توده در پلنوم چهار هم با اينكه بيشترين انتقادات را مطرح كرد، اما اين انتقادات در حد سمبلكاري بود و سعي كردند كاسهكوزهها را سر شرميني و چند نفري كه گرفتار بودند، بشكنند. آنهايي كه خودشان فرار يا نجات پيدا كرده بودند، انتقادهاي نرمي به حزب كردند و به تعبير امروزي ما «ماستمالي» كردند. در پلنوم چهار اگرچه دريچههايي باز كرد تا ببينيم كه اعضاي حزب توده خودشان چگونه فكر ميكردند، در واقع دو جريان افراطي و معتدل به سازشي رسيدند كه اين جريان را مسكوت بگذارند و ريشهيابي نكنند وگرنه اگر ميخواستند ريشهيابي كنند، تنها شرميني و بهرامي و يزدي مقصر نبودند. اتفاقا بايد از كيانوري نقد ميشد. در حالي كه هيچ كس به كيانوري چيزي نگفت.
برگرديم به نكتهاي كه در مقدمه عرض كردم. آيا ميتوان گفت حزب توده به دليل اينكه نميتواند رابطه خوبي با دولت داشته باشد، عملا پايگاه اجتماعي خودش را نيز از دست ميدهد؟
به نظرم نميتوان اين را گفت. به نظر من حزب توده حزبي بود كه در شرايط قانوني يا نيمه قانوني ميتوانست فعاليت كند. براي همين ساخته شده بود. حزب توده براي فعاليت در شرايط ديكتاتوري ساخته نشده بود. حزب كمونيست ويتنام يا حزب كمونيست چين براي كار در شرايط غيرقانوني و زير سركوب، آبديده شده بودند و توانستند خودشان را تبديل به نيروي توانمند و ارتش ملي بكنند تا جايي كه اگر امريكا هم دخالت كند، بتوانند مقاومت كنند. اما تشكيلات حزب توده براي كار در چارچوب مشروطه سلطنتي ايران و فضاي باز سياسي بين سقوط رضا شاه (1320) تا كودتاي 28 مرداد (1332) آمادگي داشت. حزب توده براي اين شرايط مناسب بود.
اما آرمان حزب توده، انقلابي بود. چطور ميشود يك حزب شعار انقلاب بدهد و بخواهد در شرايطي قانوني عمل كند؟
حزب توده نميگفت من آرمانم انقلابي است. او ميگفت در تحليل نهايي و در درازمدت ميخواهيم همه دنيا سوسياليست و سعادتمند شود.
اما نميشود حزب توده را يك حزب سوسيال دموكرات خواند؟
من فكر نميكنم چنين اطلاقي درست باشد، اگرچه اداي سوسيال دموكراتها را داشت. اما سوسيال دموكرات نبود. اين هم يك دليل ساده دارد، حزب توده دموكرات نبود. نه ساختارش دموكراتيك بود و نه برنامهاش دموكراسي بود. حزب توده سوسياليست به معناي برقراري عدالت اجتماعي و اصلاحات ارضي بود، اما دموكرات نبود. به خصوص حزب توده بعد از كودتاي 28 مرداد و انقلاب اسلامي اهل زدوبند بود و به تدريج به يك جرياني تبديل شد كه زايده بلوك شرق است و ميتوان با آن زدوبند كرد. براي مثال در سالهاي 1971 و 1972 اروپاي شرقي كه ميخواهد با رژيم شاه ارتباط داشته باشد، از حزب توده كمك ميگيرد. بنابراين در اين دوره حزب توده از يك حزب سياسي و اجتماعي به حد زايده بلوك شرق بدل شده بود. به نظر من حزب توده آرمانهايي داشت، اما اين آرمانها به سوسيال دموكراسي ربط نداشت و بيشتر به تحولات اجتماعي و سياسي در بلوك شرق و شوروي ربط داشت و بدون بلوك شرق معني نداشت.
در مورد امروز چه ميتوان گفت؟
بايد جلو برويم. وقتي گذشته را چراغ راه آينده در نظر ميگيريم، به معناي تكرار آن نيست. جنبش چريكي مربوط به گذشته است. امروز ديگر نميتوان گذشته را تكرار كرد. به نظر من تاريخ تكرار نميشود. ميان وقايع تاريخي ميتوان شباهتهايي يافت، اما مثل اثر انگشت افراد، با يكديگر متفاوت است. انسانها هيچگاه عمل مثل هم انجام نميدهند. به همين خاطر است كه ماركس ميگويد تاريخ دو بار اتفاق ميافتد، يك بار تراژدي و يك بار كمدي. كمدي و تراژدي عين هم نيستند. در واقع ماركس ميگويد تاريخ تكرار نميشود. تاريخ ما هم تكرار نميشود. اما من فكر ميكنم وظيفه نسل ما اين است كه تجربه نسلهاي پيشين را به نسلهاي بعدي منتقل كند. اين مهمترين اتفاقي است كه ميافتد، زيرا نسل بعد پختهتر فكر ميكند.
برش 1
رسانههاي شوروي نسبت به ملي شدن مثبت بودند، اما حزب كمونيست شوروي و سياست مشخص خود استالين پشتيباني چنداني از مصدق نميكرد.
درصد بالايي از بخش رهبري حزب توده به شكل عجيب و غريب بعد از كودتا وادادند اما اعضاي پايين و ميانه مقاومت كردند. شايد دليلش اين بود كه اعضاي بالاي حزب عمق شكست را بهتر فهميدند و مقاومت را بيهوده ميدانستند و اعضاي پايين اين را نميدانستند.
برش 2
بعد از ماجراي فرقه دموكرات آذربايجان حزب دچار بحراني ميشود كه به انشعاب در داخل حزب ميانجامد. انشعاب خليل ملكي و نيروي سوم به همين دليل است.
بعد از افشاي كودتا در 25 مرداد مردم خشمگينانه به خيابانها ميريزند و به نمادهاي سلطنت حمله ميكنند. نطق پر شور دكتر فاطمي هم قضيه را حادتر ميكند. در اين ميان شعارهاي جمهوري مطرح ميشود.