تحول علوم انساني با تنگ نظري شدني نيست
سيد حسين حسيني
در يادداشت پيش اشاره شد كه ازجمله اهداف «شوراي بررسي متون و كتب علوم انساني» به عنوان يكي از مراكز مرتبط با مساله «تحول علوم انساني» پس از انقلاب، نسبت سنجي علمي و متديك متون علوم انساني با آموزههاي ديني بوده است. در دوره دوم به سال 90 و با تاسيس گروهي پژوهشي به دنبال تمهيد مقدمات روشي براي چنين كاري برآمديم تا اين الگو را بهكار بنديم و با وجود اينكهمقدمات كار آغاز شد ولي به دلايلي چند ادامه فعاليت اين گروه پژوهشي با موانع بسياري روبهرو شد. همه نمونه قضاياي پيش، نشان دهنده نوع برخوردهاي سياسي در محيطهاي علمي است، چراكه وقتي عناصري سياسي بر مصادر علمي تكيه ميزنند، فضاي علمي تنگ شده و اجازه كارهاي پژوهشي اصيل از دست ميرود و البته كه اين دست تنگنظريها برخلاف قواعد و الزامات علمي است. بدينسان تا زماني كه مراكز علمي دچار تنگ نظريهايي چنين باشند، كارهاي پژوهشي درخوري صورت نخواهد گرفت. هر چه هم در فضاي سياسي كشور از تحول و تمدن و پيشرفت و امثال اين اهداف و آرزوها سخن گفته شود، تا زماني كه چنين اتفاقات ناميموني در مجامع علمي رقم ميخورد، اتفاقات ميمون موردانتظار رقم نخواهد خورد.
شايد بتوان قدري ريشهيابي مساله را عميقتر دنبال نمود تا آنجا كه به عنوان نمونه «كارل ياسپرس»، فيلسوف شهير آلماني در كتاب خواندني «ايده دانشگاه» از ضرورت آزادي آكادميك سخن ميگويد. وي دانشگاه را محل گردهمايي دوستداران حقيقت ناميده و مرگ آن رادر دستمايه سياست و حكومت شدن براي توجيه وضعيت موجود ميداند. در لابهلاي مباحث خود آنجا كه از اهميت فلسفه و نگاه فلسفي به مساله دانشگاه سخن ميگويد، آورده است كه دانشگاه بيخاصيت ميشود اگر لغتشناسان و نه فيلسوفان در آن سروري كنند، اگر تكنولوژي جاي تئوري، و دادهها جاي ايدهها را بگيرد (ر.ك: ياسپرس، كارل، 1394، ايده دانشگاه، ترجمه پارسا، تهران، انتشارات ققنوس، ص71). مقصود وي از دانشگاه، نهاد علم است و وقتي از لغتشناس ياد ميكند يعني كساني كه كلي نگري و جامعنگري را رها كرده و فقط درگير كار با لغت و نقل و اسناد شدهاند مانند مورخو اديب و محدث. غالبا چنين است كه اينگونه افراد، هم كليت علم را ناديده ميگيرند و هم به قول ياسپرس، اگر مدير شوند جامعه علمي را بيخاصيت ميكنند. شايد به اين دليل كه درگير اسناد و حوادث و رويدادهاي خُرد شده و معمولا فاقد نگاه كلي و جامع ميشوند، حال آنكه در منظر فلسفي، غالبا واجد آن هستيم زيرا انتظار از فعاليت فلسفهورزي اين است كه كلينگر و جامع (1)، بنيادي و ريشه اي (2)، و عقل مدار و برهاني (3) باشد (ر.ك: حسيني، سيد حسين، 1399، فلسفهورزي انتقادي، همايش بينالمللي فلسفه و ادراكات اعتباري، انجمن جامعهشناسي ايرانو نيز: هم او، 1399، روش- مساله - نقد، تهران، انتشارات نقد فرهنگ). طبيعتا در مديريت يك مركز علمي، فقدان چنين ويژگيهايي ميتواند منجر به بحران و چالشهاي بسياري شود.
جداي از چنين نگاههاي فلسفي، در پاسخ به اين پرسش كه معيارها و ملاكهاي ارزيابي مديريت يك مركز علوم انساني چيست؟ يكي از مهمترين شاخصهها، ميزان رضايت عمومي افراد مجموعه است؛ رضايت عمومي اكثريت افراد اعضاي هيات علمي و كارمندان آن دستگاه و البته رضايت به معناي واقعي، نه صوري و تصنعي و ظاهري. چنانچه در مركزي علمي رضايت عمومي وجود نداشته باشد، مجموعه مديران، مقبوليت عمومي خود را از دست داده و بدون ترديد در چنين شرايطي تصميمات مديران اعتبار لازم را ندارد و به لازمه، سازمان قفل ميشود. دو ديگر، احساس آرامش و آسايش و وجود جوي سالم و سِلم براي كار علمي بدون تنش و استرس است تا همه اعضا بتوانند در محيطي مناسب و با خيال فراخ و بدون دغدغه پايمال شدن حقوق اوليه خود به فعاليتهاي آموزشي و پژوهشي مبادرت ورزند. سه آنكه بايد در محيط علمي به دور از جوامنيتي و پليسي، فضاي آزادانديشي براي اظهارنظر علمي وجود داشته باشد، هم درمسائل ضرور جامعه و نيز در مسائل مديريتي آن مركز تا همه اعضاءاز امكان سخن آزادانه بدون هرگونه ترس و واهمهاي برخوردار باشند. در نگاه نگارنده، مدير يك مركز علمي علوم انساني، خود بايستي، تندترين منتقد مسائل جامعه باشد و اعضاي هيات علمي را به نقد و انتقاد تشويق كند چراكه اصولا بدون شرايطي چنين و ترويج نقد و انتقاد، راهي براي وصل شدن حوزه «علوم انساني» به جامعه و گرهگشايي و حل مشكلات آن وجود نخواهد داشت. قاعده آن است كه در يك محيط آزادمنش، اگر يك عضو هيات علمي انتقادي مطرح كرد رييس آن مركزاو را تشويق كند و حتي چنانچه اعضاي آن مركز ساكت و بيتفاوت يا بيانگيزه شدند، به سراغ آنها رفته كه چرا نسبت به مسائل و چالشهاي جدي جامعه سكوت كردهاند. چهار، بود يا نبود شاخصه مرجعيت در يك مركز علمي است. مرجعيت علمي به معناي محل رجوع بودن و مراجعات علمي فراوان به افكار و افراد آن مجموعه، ترويج يك جريان فكري يا رويكرد علمي و نظريه خاص، يا پاسخ به درخواستهاي علمي از سطح كشور است. پنج، بالا رفتن حجم ارتباطات يك مركز علمي با بيرون از خود و امكان وصل شدن تواناييهاي تخصصي اعضا با جامعه و نيازهاي آن است يعني ضرب امكانات علمي يك مركز علوم انساني در رفع نيازهاي متكثر جامعه كه طبيعتا اين كار برعهده مديران است تا به وسيله سازمان و ساختارهاي خود بتوانند تواناييهاي علمي و پژوهشي افرادرا با توجه به تنوع آنها در رفع نيازهاي جامعه، به خدمت بگيرد. ادامه معيارها را در يادداشت بعدي دنبال خواهيم نمود.
استاديار فلسفه و روششناسي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي