• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۳ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5995 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۲ اسفند

درسي از سقراط يونان باستان براي ايرانيان معاصر

نقد سياسي يا تضعيف حاكميت ملي؟

ما و هويت ملي بي‌نظير و تراث منحصر به فردمان

عظيم محمودآبادي

«... آنها كه در نهادشان شر و بدي هست، با شعف و انبساط از اين فرصت استفاده مي‌كنند و از پدر و مادر و وطن خود بد مي‌گويند تا اينكه اگر در انجام دادن وظايفشان نسبت به آنها سستي كردند، مورد ملامت مردمان واقع نشوند. اما نيكان برعكس رفتار مي‌كنند و بدي‌هاي پدر و مادر و وطن خود را مي‌پوشانند و هر چند مورد بي‌مهري پدر يا مادر يا وطن واقع شده باشند، اين را آشكار نمي‌كنند و پيش مردمان راجع به پدر و مادر و وطن خود جز تمجيد، چيزي بر زبان نمي‌رانند. حس دوستي و محبت را بر خود تحميل مي‌كنند و جز مهر و دوستي از خودشان نشان نمي‌دهند.»

(پنج رساله، افلاطون، ترجمه محمود صناعي، نشر هرمس، چاپ دهم؛ ۱۴۰۱، رساله پرتاغوراس، ص۱۶۷)

آنچه به نقل از رساله پرتاغوراس افلاطون آمد، سخن سقراط است. همان شخصيت شبه اسطوره‌اي يونان باستان كه تن به نوشيدن جام شوكران داد و با دادن جان خود، شهادت به اين حقيقت داد كه «زندگي‌اي كه حساب شده نباشد، ارزش زيستن ندارد.»

او كه هيات حاكمه آتن حكم مرگش را امضا كرد، اما در عين حال نه وسوسه فرار از زندان را پذيرفت و نه پيشنهاد مهاجرت به سرزميني ديگر را.

گاه كه صحبت از افزايش نرخ مهاجرت مي‌شود يا كساني كه انگيزه بالايي براي انجام اين اقدام دارند، به اين فكر مي‌كنم كه اين مساله و مسائلي از اين دست، نبايد بي‌ارتباط با سرانه بسيار نازل مطالعه در جامعه ما باشد.

كسي نافي مشكلات متعدد و بزرگ كشور در عرصه‌هاي مختلف نيست و صد البته كه بخش بسيار قابل‌توجهي از آن، نتيجه عملكرد ناموفق دستگاه حاكميتي در اين زمينه است.

 

خودخواهانه‌ترين تصميم

وجود برخي تبعيض‌ها و نابرابري‌هاي گاه فراگير نيز حتما آسيب‌هاي جدي در اين زمينه ايجاد كرده، آنقدر كه بسياري را از ادامه زندگي در كشور خودشان مأيوس ساخته است.

اما خودخواهانه‌ترين تصميم و بي‌مسووليت‌ترين انتخاب در چنين شرايطي، بي‌تفاوتي پيشه كردن و پشت كردن به سرزميني است كه اصلي‌ترين ركن هويتي ما بر آن بنا شده است. آري، زندگي كردن در اين جغرافيا دشواري‌هاي خاص خودش را دارد اما فراموش نكنيم هيچ كشوري به جايگاهي در جهان نرسيد مگر با تلاش و شكيبايي افراد و نخبگانش.

چنانكه از جورج پاتون، يكي از برجسته‌ترين ژنرال‌هاي امريكايي در جنگ جهاني دوم كه به سبب رهبري جسورانه و گاهي بحث‌برانگيزش شناخته مي‌شود، نقل شده است كه گفته بود:

«America is not a country for the faint of heart you can’t just move out if you don’t like it»؛ «امريكا كشوري براي كساني كه قلب ضعيفي دارند نيست؛ اگر آن را دوست نداريد نمي‌توانيد به راحتي از آن خارج شويد.»

او مي‌گويد امريكا جايي براي كساني كه اراده ضعيفي دارند، نيست. اين ژنرال امريكايي در گرماگرم جنگ دوم جهاني كه گاه شرايط بر امريكايي‌ها سخت مي‌شد، با گفتن اين جمله تلويحا درصدد بيان اين نكته است كه اگر از شرايط ناراضي هستيد، نمي‌توانيد به راحتي آن را ترك كنيد. آري، كشور افراد به منزله اقامتگاه رفاهي نيست كه اگر از خدماتش ناراضي بودند آن را عوض كنند و اقامتگاه جديدي برگزينند. ميهن هر كسي به او مهم‌ترين عنصر هويتي‌اش را بخشيده است. امروزه چه بسيار هستند افرادي كه عمر كشورشان چيزي بالاتر از يك قرن نيست، اما از همان كسب هويت مي‌كنند و چنان دلبستگي به آن دارند كه فراقش را برنمي‌تابند. عموم كشورهايي كه در منطقه ما (غرب آسيا) هستند از چنين ويژگي برخوردارند و استثناي آن تنها ايران است و مصر و تا حدودي تركيه. عربستان، امارات، لبنان، سوريه، عراق، كويت، قطر و... عموما بعد از جنگ جهاني اول توسط دو، سه دولت غربي مرزبندي و به كشوري مستقل تبديل شده‌اند. در اين ميان تنها ايران، مصر و تركيه است كه از اصالتي واقعي و تاريخي برخوردار است و در مورد ايران و مصر عمر تمدني شان به چند هزار سال مي‌رسد. حال كشوري كه اهالي‌اش را چنين هويت بي‌نظيري -با آن عمق فرهنگي استثنايي و ميراث منحصر به فردي چون شاهنامه فردوسي، گلستان سعدي، مثنوي مولوي، غزليات حافظ، خمسه نظامي، تاريخ بيهقي و ...- بخشيده، حال نوبت ما است كه از خود بپرسيم در برابر اين متاع گران‌سنگ كه رايگان به ما ارزاني شده، چه كرده‌ايم؟

 

ميهن‌دوستي ولو به اجبار

حال سقراط‌وار به مواضع بسياري از ما در مورد كشورمان بينديشيم، ببينيم در مواجهه با بي‌عدالتي‌ها و بي‌خردي‌ها چقدر عادلانه و خردمندانه رفتار مي‌كنيم؟

سقراطي كه رسما مي‌گويد گاه لازم است حس ميهن‌دوستي را به خود تحميل كرد. او هم متوجه اين نكته بود كه گاه ممكن است شرايط به‌گونه‌اي باشد كه به صورت طبيعي آدمي نتواند وطن خويش را دوست داشته باشد، چراكه هزينه‌هايي كه بابت اين وطن و مهرورزي به آن تحميل مي‌شود بسيار گزاف است اما حكيم آتن معتقد بود حتي در اين شرايط نيز به ناگزير بايد مهر سرزمينت را به خويش تحميل كني. چنانكه به گفته وي نيكان برخلاف كساني كه در وجودشان شر و بدي است: «حس دوستي و محبت را برخود تحميل مي‌كنند و جز مهر و دوستي از خودشان نشان نمي‌دهند.»

 

انسان سقراطي يا انسان هابزي؟

اما واقعيت اين است كه گفتار و كردار بسياري از ما در برابر ايران‌مان چندان سقراطوار نيست و شايد مصداق اتم انسان‌شناسي هابزي (توماس هابز؛ فيلسوف سياسي انگلستان در قرن هفدهم) باشيم كه حقيرترين منافع شخصي‌مان را بر عالي‌ترين مصالح جمعي و ملي ترجيح مي‌دهيم.

حال اگر بپرسيم چرا ما چنينيم؟ غالبا مي‌شنويم چون بخش‌هايي از نظام سياسي ناكارآمد و در حيطه‌هايي دچار فساد گسترده است. اين سخن اگرچه درست است اما تنها بخشي از واقعيت است. بخش ديگر اما ريشه در رفتار اجتماعي ما و اولويت‌هايمان دارد.

 

مصائب فقدان تربيت سياسي

جامعه ما نيز متاسفانه فاقد سطحي از تربيت سياسي و اجتماعي است كه بتواند نارسايي‌هاي حاكميتي را جبران و ناتوانايي‌ها و كژي‌هايش را اصلاح كند تا از اين رهگذر گرهي از كار فروبسته خود بگشايد. دليل اين امر نيز به نخبگان به اصطلاح فكري و روشنفكران ستروني باز مي‌گردد كه نمي‌توانند راه‌حلي براي برون رفت جامعه از معضلاتي ارايه دهند كه به آن مبتلا است. لذا ريشه هر دردي را صرفا در سطح سياسي ماجرا جست‌وجو مي‌كنند و از آنجا كه فاقد توانايي لازم براي تغيير كلان در آن سطح هستند، لذا خود را از مسووليت فكري و اجتماعي شان معاف يا صرفا به تكرار نق و نقدهاي سياسي بي‌ثمر بسنده مي‌كنند كه تنها به كار كسب شهرت در ميان عوام مي‌آيد و بس!

 

قصه پيرمرد رنجور و طبيب در مثنوي

حكايت اين طيف از روشنفكران ما يادآور قصه پيرمرد رنجور و طبيب در مثنوي است. مولانا در دفتر دوم مثنوي قصه طبيبي را مي‌گويد كه بر بالين پيرمردي بيمار حاضر شد. مريض گفت نفسم تنگ شده و به زور بالا مي‌آيد: «گفت پيري مر طبيبي را كه من / در زحيرم از دماغ خويشتن» طبيب در جوابش گفت اين از آثار پيري است: «گفت از پيريست آن ضعف دماغ» مريض ادامه داد كه چشمانم هم درست نمي‌بيند و تاريك است! طبيب باز هم گفت به خاطر پيري است. مريض گفت در پشت و كمرم درد بزرگي احساس مي‌كنم و طبيب باز جواب داد كه از پيري است! پيرمرد گفت درد معده هم دارم باز طبيب جواب داد از پيري است و چند درد ديگر را بيمار نام برد و طبيب همچنان جز پير بودن مريض تشخيص ديگري نداشت و لاجرم تجويزي هم در كار نبود!!

لذا پيرمرد كه از بي‌هنري طبيب كلافه شده بود به وي گفت تو چسبيدي به پيري من و از طبابت حرف ديگري بلد نيستي؟ «گفت‌اي احمق برين بر دوختي / از طبيبي تو همين آموختي؟» بعد هم ادامه داد كه اصلا طبابت هيچ! تو همين اندازه هم عقلت نمي‌رسد كه بداني خداوند براي هر دردي درماني قرار داده است؟ «اي مدمغ عقلت اين دانش نداد / كه خدا هر رنج را درمان نهاد؟ / تو خر احمق ز اندك مايگي / بر زمين ماندي ز كوته پايگي»

اما واكنش طبيب به خشم بيمار جالب‌تر است. طبيب به بيمار گفت تو اكنون مرد شصت ساله‌اي هستي -و البته به‌زعم طبيب حكايت مولانا، اين عدد سن پيري است- و لذا همين خشم و غضب تو نيز نتيجه پيري است!! «پس طبيبش گفت‌اي عمر تو شصت / اين غضب وين خشم هم از پيري است» و چون پير شده‌اي، طبيعتا از بردباري و شكيبايي ات نيز كاسته شده است: «چون همه اوصاف و اجزا شد نحيف / خويشتنداري و صبرت شد ضعيف» و لذا نمي‌تواني دو كلمه حرف حساب را هضم و تحمل كني: «بر نتابد دو سخن زو هي كند / تاب يك جرعه ندارد قي كند»

 

نقد نظام سياسي يا تضعيف حاكميت ملي؟

به نظر مي‌رسد بسياري از روشنفكران و سردمداران فكري جامعه ما نيز كم و بيش به شخصيت طبيب نه چندان حاذق اين داستان شبيه‌اند و ريشه همه معضلات از قبيل ناترازي انرژي، مسائل فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، آموزشي، محيط‌زيستي، بهداشتي، اخلاقي، علمي، خانوادگي و... را در نهاد دولت (state) مي‌بينند و بس! اما تفاوت مهمي ميان اين به اصطلاح نخبگان فكري و فرهنگي ما با طبيب داستان مثنوي وجود دارد و آن اينكه ايشان به ميزاني كه ناكامي‌هاي سياسي‌شان بيشتر مي‌شود پرخاشگري‌هاي‌شان نيز بيشتر مي‌شود و تا آنجا پيش مي‌روند كه قدرت تميز ميان نقد نظام سياسي و تضعيف حاكميت ملي را از كف مي‌دهند.

 

درسي كه سقراط بايد از روشنفكران ما بياموزد!

البته كه آنها همواره خود را به اين هنر آراسته‌اند كه بگويند ما نقد نظام مي‌كنيم و نه ايران! اما چنانكه در تارك اين نوشتار آمد كسي چون سقراط از اين هنر محروم بود و اين زيركي را نداشت كه آنقدر دقيق ميان يونان و نظام سياسي حاكم در آتن تفكيك قائل شود و با مهارتي بي‌مثال بتواند چنان سياست حاكم در آتن را به نقد كشد كه بر حاكميت ملي يونانيان ننشيند گرد!

بنابراين باور سقراط مبني بر اينكه «آنهايي كه در نهادشان شر و بدي هست با شعف و انبساط از اين فرصت استفاده مي‌كنند و از پدر و مادر و وطن خود بد مي‌گويند تا اينكه اگر در انجام دادن وظايفشان نسبت به آنها سستي كردند مورد ملامت مردمان واقع نشوند» لابد به دليل اين بوده كه او آنقدرها متمدن نبود كه بتواند جهان وطني فكر كند!! و لذا تصور مي‌كرده شرط نيكي اين است كه آدمي «بدي‌هاي پدر و مادر و وطن خود را بپوشاند و هرچند مورد بي‌مهري پدر يا مادر يا وطن واقع شده باشد اين را آشكار نكند و پيش مردمان راجع به پدر و مادر و وطن خود جز تمجيد چيزي بر زبان نرانند.»


    جورج پاتون يكي از برجسته‌ترين  ژنرال‌هاي‌ امريكايي در جنگ جهاني دوم كه به سبب رهبري جسورانه و گاهي بحث‌برانگيزش شناخته مي‌شود نقل شده است كه گفته بود: «امريكا كشوري براي كساني كه قلب ضعيفي دارند نيست؛ اگر آن را دوست نداريد نمي‌توانيد به راحتي از آن خارج شويد.» او مي‌گويد امريكا جايي براي كساني كه اراده ضعيفي دارند نيست. آري كشور افراد به منزله اقامتگاه رفاهي نيست كه اگر از خدماتش ناراضي بودند آن را عوض كنند و اقامتگاه جديدي بر گزينند. 
   بسياري از روشنفكران و سردمداران فكري جامعه ما كم و بيش به شخصيت طبيب نه چندان حاذق داستان مثنوي شبيه‌اند و ريشه همه معضلات از قبيل ناترازي انرژي، مسائل فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، آموزشي، محيط‌زيستي، بهداشتي، اخلاقي، علمي، خانوادگي و... را در نهاد دولت (state) مي‌بينند و بس!
   جامعه ما نيز متاسفانه فاقد سطحي از تربيت سياسي و اجتماعي است كه بتواند نارسايي‌هاي حاكميتي را جبران و ناتوانايي‌ها و كژي‌هايش را اصلاح كند تا از اين رهگذر گرهي از كار فروبسته خود بگشايد. دليل اين امر نيز به نخبگان به اصطلاح فكري و روشنفكران ستروني باز مي‌گردد كه نمي‌توانند راه‌حلي براي برون رفت جامعه از معضلاتي ارايه دهند كه به آن مبتلا است. لذا ريشه هر دردي را صرفا در سطح سياسي ماجرا جست‌وجو مي‌كنند و از آنجا كه فاقد توانايي لازم براي تغيير كلان در آن سطح هستند، لذا خود را از مسووليت فكري و اجتماعي‌شان معاف يا صرفا به تكرار نق و نقدهاي سياسي بي‌ثمر بسنده مي‌كنند كه تنها به كار كسب شهرت در ميان عوام مي‌آيد و بس!

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون