سالها پيش نويسندهاي لهستاني گفته بود كه ياسها در ورشو ميشكفند؛ براي آليس ورشو كه نام خانوادگياش نشاني از تبار اجدادي او دارد، ياسها در شمال ايران و شهر بابل شكفتهاند. آثار اين هنرمند اين روزها در قالب نمايشگاهي انفرادي در گالري مژده به تماشا درآمده و ميتوان اين رويداد را همكاري صميمانه ميان دو گالري مژده و گالري هنر بابل دانست. ورشو، متولد ۱۳۳۸ است و «بيكرانه» هشتمين نمايشگاه انفرادي اين هنرمند تا بيستم اسفند در گالري مژده ادامه دارد. اين نقاش و عضو انجمن دوستي ايران و لهستان كه در سال ۱۳۹۱ گالري هنر بابل را تأسيس كرده؛ آثار خود را در بيش از ۱۰ نمايشگاه گروهي در تهران و شهرستانها پيش از اين ارايه کرده و تأليف دو كتاب نقاشي با عناوين ضيافت و آينه از ديگر دستاوردهاي هنري اوست. گفتوگويمان را با او ميخوانيد.
در آثار نمايشگاه «بيكرانه» تركيببندي، بافت و روايت بصري بهگونهاي در هم تنيده شدهاند كه مفهومي فراتر از يك روايت اسطورهاي را تداعي ميكنند؛ هر چند در تكتك اين آثار نظارهگر ورود شما به دنياي اساطير، آفرينش آدمي و داستانهاي مرتبط با آن هستيم. چه عاملي باعث شد كه روايتهاي اساطيري، آفرينش آدمي و داستانهاي مرتبط با آن به دغدغه اصلي شما در هنر تبديل شود؟
دغدغه من از كودكي آدم و حوا بود. حتي اگر ميخواستم تصويري از دوران سه يا چهار سالگيام روي كاغذ بكشم، به جاي مادر و پدرم در ذهنم آدم و حوا را به تصوير ميآوردم. خوشبختانه، هنوز آن بخش از آثارم را حفظ و نگهداري كردهام. مطمئنا اين تصاوير در مستندي كه درباره زندگيام ساخته ميشود نيز نمايش داده خواهد شد. اين موضوع همواره در ذهنم بوده است. در تمام سالهايي كه به نقاشي مشغول بودم در انتظار فرصتي مناسب براي خلق چنين مجموعهاي بودم. در آن زمان، بسيار جوان بودم. اولين سفرم به ايتاليا و بازديد از كليساي واتيكان، تأثير عميقي بر ذهنم گذاشت. تصاويري كه در آنجا مشاهده كردم، بهويژه صحنههايي از آدم و حوا و لحظه آفرينش، همواره در ذهنم باقي ماندند. من براي ساعتها به سقف پرستشگاه سيستين خيره ميشدم و همواره دغدغه آن را داشتم كه مجموعهاي مرتبط با اين موضوع خلق كنم. در نهايت، دوران همهگيري كرونا فرصتي شد تا اين ايده را به اجرا درآورم. اگرچه اين دوره، زمان دشواري براي همگان بود، اما براي من به عنوان يك هنرمند، فرصتي ارزشمند به شمار ميآمد.
بر متون خاصي هم تمركز داشتيد؟
بله؛ من مطالعات گستردهاي در زمينه سفر تكوين داشتهام. عميقترين مطالعاتم در زمينه كتب آسماني، تورات، انجيل و قرآن متمركز بوده است. اين روايات چنان تأثيرگذار بود كه تلاش كردم كل آن را در يك تابلو به تصوير بكشم. در اين اثر روز اول خداوند نور را از تاريكي جدا كرد، روز دوم آسمان و كهكشانها پديد آمدند، روز سوم كوهها و صخرهها شكل گرفتند، روز چهارم گياهان خلق شدند، روز پنجم حيوانات به وجود آمدند، روز ششم آدم و حوا آفريده شدند و روز هفتم خداوند به استراحت پرداخت.
چشمهايي كه در آثارتان ديده ميشود نشانه چه هستند؟
چشم شيطان هستند. در كنار اين عناصر به حضور شيطان نيز اشاره شده است. از زمان پيدايش، انسان همواره با وجود شيطان درگير بوده و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد.
شما به تعبير سهراب احمدي، با سفر به سرزمين اساطير و اساطيرالاولين، ما را به نوعي از اخلاق اساطيري دعوت ميكنيد كه همه چيز در نور و خير مطلق بوده و بدي هنوز به وجود نيامده است...
من معتقدم كه هر چه زشتي و پليدي در جهان بيشتر باشد، بعد عرفاني زندگي پررنگتر خواهد شد. اميدوارم توانسته باشم اين مفاهيم را به خوبي نمايش بدهم. از زماني كه با داستان مشي و مشيانه آشنا شدم، درك بهتري از رنجها و لذتهاي زندگي پيدا كردم. به نظر من، تقابل شب و روز در طبيعت ضروري است؛ در غير اين صورت، نظم جهان دچار اختلال ميشود. به همين دليل، تمايل داشتم در آثارم از رنگهاي بيرنگ و تركيبهاي سياه و سفيد استفاده كنم، زيرا آدم و حوا در لحظه آفرينش هيچ رنگي نداشتند. رنگها را ما انسانها به آنها بخشيديم. اما در اين ميان، شيطان همواره در كمين انسان است. درون هر انساني، تضاد ميان خير و شر وجود دارد. هيچ كس مطلقا نيكوكار يا شرور نيست. اين پيچيدگي در سرشت ما نهفته است و ما بايد با آن مواجه شويم. طبيعت همچنان پابرجاست و شيطان همواره در كمين. مار نيز وارد اين ماجرا شد و انسان را به سرنوشت ديگري كشاند.
با توجه به اينكه از كودكي دغدغه شما روايت آدم و حوا بوده و اين موضوع در آثار شما بازتاب پيدا كرده، آيا در فرآيند خلق اين مجموعه، لحظهاي وجود داشت كه احساس كنيد روايت شخصي شما از اين داستان با تصوير كلاسيك آن در هنر غرب يا روايتهاي مذهبي تفاوتي اساسي پيدا كرده است؟
همان طور كه اشاره شد، من جدا از داستان آدم و حوا، به داستان مشي و مشيانه نيز پرداختهام. اما در طي فرآيند خلق اين مجموعه، لحظاتي بود كه متوجه شدم روايت شخصي من از آدم و حوا، بيش از آنكه بازگويي يك اسطوره باشد به كاوشي در ماهيت انسان، هويت و دوگانگي دروني او تبديل شده است. اين نگاه، فاصلهاي آشكار از تصوير كلاسيك و روايتهاي سنتي ايجاد كرد و بيش از پيش بر پيوندهاي عاطفي، دروني و روانشناختي تمركز يافت.
اگر چنين بوده، اين تفاوت چگونه بر انتخاب رنگ، تركيببندي يا عناصر نمادين آثار شما تأثير گذاشته است؟
رنگهاي استفاده شده در آثار من عمدتا تيره و داراي سايههاي پررنگ هستند. همچنين تضاد ميان رنگهاي سرد و گرم در آنها ديده ميشود. اين تركيبها نوعي تنش ايجاد ميكنند و مفهوم دوگانگي را منتقل ميسازند. اين امر بدون شك آگاهانه بوده است. ايده اصلي من در خلق اين اثر، نمايش تضاد بود. ابتدا با رنگهاي سياه و سفيد آغاز كردم و سپس رنگها را به تدريج وارد تركيببندي كردم. رنگ قرمز و نارنجي در آثارم، بيانگر مفاهيمي خاص هستند.
فيگورهاي بيچهرهاي كه در آثار شما ديده ميشوند، بر چه مفهومي تأكيد دارند؟
در اين مجموعه و ساير آثارم، چهرهاي مشخص براي انسانها ترسيم نميكنم. هيچ چشم، ابرو يا ويژگي ظاهري در چهرهها وجود ندارد. اين امر به اين دليل است كه هر بيننده بتواند خود را در جاي شخصيتهاي نقاشي ببيند.
عنوان نمايشگاه «بيكرانه» است. آيا اين نامگذاري به اين معناست كه هر مخاطب ميتواند تفسيري متفاوت از آثار ارائه بدهد؟
هدف اصلي من از اين عنوان، اشاره به مفهوم بيزماني بود. در آثارم، نه زمان وجود دارد و نه مكان. مفهوم بيكرانگي را به عنوان نمادي از ازليت و جاودانگي انتخاب كردم.
پس اين آثار از مرزهاي زماني و مكاني فراتر ميروند؟
دقيقا؛ در ابتدا قصد داشتم عنوان «سفر زُروان» را انتخاب كنم، اما در نهايت «بيكرانه» را مناسبتر ديدم.
چگونه تصميم ميگيريد كه يك اثر را به پايان برسانيد در حالي كه هنر ذاتا ميتواند بيانتها باشد؟
من معتقدم كه هيچ اثر هنري هرگز به پايان نميرسد. انسانهاي بزرگ، هنرمندان، نويسندگان و فلاسفه و... همچنان در زندگي و تفكرات ما وجود دارند و حضورشان بيانتهاست، با امكان ادامه مسيرشان.
شما اشاره كرديد كه از كودكي تحت تأثير سقف كليساي سيستين و آثار واتيكان قرار داشتيد. چرا به سمت اجراي آثار بزرگ ابعاد نرفتيد؟
شايد اين موضوع به فضايي كه در آن كار ميكردم مربوط باشد. البته برخي معتقد بودند كه آثارم بيش ازحد بزرگ هستند. با اين حال، من هرگز به فروش يا مسائل مالي فكر نميكردم.
خودتان در ايران به دنيا آمدهايد؟
بله، متولد ايران و كاملا ايراني هستم.
مايليد جملهاي براي حسنختام اين گفتوگو اضافه كنيد؟
هنر، جاري در بيكرانگي است؛ از زمان فراتر ميرود و در جاودانگي سكني ميگزيند و همچنين مايلم بگويم كه علاوه بر نقاشي، گالري نيز داير كرده و حكايت آن چنين است كه من خانهاي نسبتا بزرگ در شمال ايران و در شهر بابل داشتم كه سالها كارگاه نقاشيام بود و در اين حوزه بسيار فعال بودم، با پيشنهاد دوستان و اساتيد بزرگ آن منطقه و علاقه خودم به كارهاي فرهنگي و هنري، گالري هنر بابل را در سال 1391 تأسيس كردم كه اكنون دخترم دانشآموخته رشته پژوهش هنر، مديريت آنجا را برعهده دارند.