• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۷ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6008 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۷ اسفند

به تعطيلات 23 روزه خوش آمديد

غزل حضرتي

چهارشنبه گذشته، وقتي براي برداشتن بچه‌ها راهي مدرسه شدم، پسرم با خوشحالي سوار ماشين شد و گفت: «آخ جون، 23 روز تعطيلي شروع شد!» من كه هاج و واج شده بودم و اصلا انتظار نداشتم او بداند هفته آخر مدرسه تق و لق است، گفتم «چرا؟ مگر هفته ديگر مدرسه تعطيله؟» با نيش باز گفت «بله كه تعطيله، خانوم‌مون گفت رفتين تا 23 روز ديگه.» زير لب به كادر مدرسه غر زدم كه نبايد اين قضيه لو مي‌رفت. معاونان مدرسه به ما مادرها گفته بودند هفته آخر مدرسه سفت و سخت نيست و هركسي برنامه سفر دارد، مي‌تواند بچه‌اش را نفرستد. اما نگفتند كه اين قضيه را مي‌خواهند به بچه‌ها هم بگويند. آنها هم خوب مي‌دانند وقتي بچه‌ها بدانند درسي در كار نيست و اجباري، مدرسه نمي‌آيند. من كلي روي هفته آخر حساب كرده بودم و براي هر روزش برنامه گذاشته بودم تا به كارهاي آخر سالم برسم كه خب با اين لو رفتن از سمت مدرسه، نقشه‌هايم نقش بر آب شد و كل هفته آخر را بايد در خانه مي‌ماندم با بچه‌ها. قاعدتا پسر كوچك هم اگر مي‌ديد برادرش تعطيل شده امكان نداشت به مهدكودك برود. اين شد كه به خودم گفتم به تعطيلات 23 روزه نوروز خوش آمدي غزل جان، برو و با بچه‌ها خوش بگذران! الان كه اين يادداشت را مي‌نويسم در آستانه شروع هفته‌ايم. با خودم قرار گذاشته‌ام براي خريد هفت‌سين بچه‌ها را با خودم ببرم. هفته گذشته به شكل برق‌آسايي از دقايق و ساعت‌هاي وسط روزم استفاده كردم و عيدي‌هايشان را خريدم؛ يكي دو قلم لباس بهاري با رنگ‌هاي مورد علاقه‌شان به همراه پازل، كتاب، برچسب فوتبالي. براي پسر بزرگ قرار است لباس اينترميلان مهدي طارمي را بگيرم و براي پسر كوچك بازي سه بچه‌خوك. هر دو آنقدر ذوق عيدي را دارند كه هر روز از من خواهش مي‌كنند عيدي‌هايشان را نشان‌شان بدهم. من هم براي اينكه مقاومتم نشكند و نروم سراغ كمد و هرچه قايم كرده‌ام را بريزم وسط اتاق تا ذوق كردن‌شان را ببينم، گفته‌ام اينها قرار است با پست برسد و دقيقا روز عيد مي‌رسد. تصور اينكه كادوها قرار است چقدر شادي در چشمان‌شان بياورد و چه خنده از ته دلي بكنند، كيفورم مي‌كند.  من هميشه عاشق عيدي خريدن بودم. هنوز هم هستم؛ براي همه. از مادر و پدرم گرفته تا همسر و دوستان و خانواده‌ام. اين وسط اما عيدي خريدن براي بچه‌ها يك كيف ديگر دارد. وقتي در شهر كتاب راه مي‌رفتم و به قفسه‌هاي كتاب‌هاي داستان نگاه مي‌كردم، نمي‌توانستم از بين‌شان يكي را انتخاب كنم. از طرفي مي‌خواستم از هر كالايي يك چيز در عيدي‌هايشان باشد؛ مثلا يك كتاب، يك پازل يا بازي فكري، يك اسباب بازي، يك لباس. چندتايي بيشتر كتاب برداشتم تا به مناسبت‌هاي ريز و درشت بهشان هديه بدهم. مدتي است تلاش مي‌كنم كمتر كارتون ببينند. قبلا وقتي شام‌شان را مي‌خوردند، زمان كوتاهي حدود 20 دقيقه براي كارتون داشتند كه آخرين قطره‌هاي كارتون‌ها را ببينند و دل بكنند و با غصه راهي رختخواب شوند. پروسه خواباندن‌شان خيلي سخت شده بود چون تا دقيقه نود پاي كارتون بودند و اين باعث مي‌شد اصلا خواب‌شان نبرد. هفته پيش با خودم فكر كردم بهتر است تايم خواب را زودتر استارت بزنم، بدون اينكه از خوابيدن حرفي بزنم. بهشان پيشنهاد دادم بعد از شام برويم توي اتاق يكي دو تا كار جذاب بكنيم؛ مثلا كمي نقاشي كنيم، بعد هم كتاب انتخاب كنيد تا برايتان بخوانم. هردو ذوق‌زده راهي اتاق شدند و شروع كرديم به نقاشي كشيدن و رنگ‌آميزي. بعد هم كتاب انتخاب كردند و برايشان خواندم. بماند كه پسر كوچك اصلا نمي‌تواند بنشيند و در حالي كه پشتك مي‌زند به داستان گوش مي‌دهد، اما همين هم بهتر از كارتون ديدن تا آخرين لحظه بود. ما درباره داستان باهم حرف مي‌زنيم و با آن همزادپنداري مي‌كنيم. تازگي‌ها فكر كردم بد نيست كمي هم در آخرين لحظات بيداري، تمرين نمايش كنيم. به هر حال پسر 7 ساله‌ام به زودي قرار است با مقوله نمايش اجرا كردن در مدرسه آشنا شود و دلم نمي‌خواهد به خاطر اضطراب از جمعيت، از مواجهه با آن فرار كند.  خلاصه اينكه آخر سال خوبي را براي‌تان آرزو مي‌كنم. ما كه قرار است تخم‌مرغ رنگ كنيم، سبزه و سنجد و سمنو بخريم، ميز هفت‌سين را دكور كنيم و از 23 روز تعطيلات‌مان لذت ببريم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون