نوروز و اُميد بر دميدن
علياكبر جعفري ندوشن
بهار، طليعه دوباره زندگي و زايش و رويش مجدد است و «نوروز» و فرا رسيدن سال نو، به معناي پايان يافتن سرما، سردي، خشكي و بيحاصلي زمين است، نوروز فصل نوازش سرود زندگي و دميدن روح بيداري در جسم خفته و پژمرده طبيعت است. به هنگامه بهار كه در سيماي درختان كهنسال مينگريم گويا شاخه، ساقه، ريشه و خاك همگي مشحون از ذخيره حياتند. اين درختان چند صدساله كه در طليعه بهار با تُرد و تر شدن شاخههايشان شكوفهباران ميشوند و همچون نوعروسان مهتابروي، رنگ و رخ باروري به خود ميگيرند و از ريشه و كنده كهنهشان حيات دوباره ميتراود از چنان اكسير حياتبخشي بهرهمندند كه در اين فصل چنين جانهاي خسته و فرسودهشان را زندگي ميبخشد و در اوج ناتواني و كهولت به حيات و نشاط دوبارهشان اميدوار ميسازد. از اين رو در ضمير ناخودآگاه مردم ما، همزماني و پيوند ناگسستني آغاز سال نو و «نوروز» با شكوفايي مجدد طبيعت و جوانه زدن سبزه و شكوفه، تولد و تحول مجدد تجسم مييابد.
گاهي در جوامع كهنسالي چون ايران در پي مشكلات و ناگواريهاي روزگار ممكن است با بيم فرسودگي و نازايي روبهرو شويم. گمان بريم كه از فرهنگ و تمدن ديرينه اين سرزمين شكوه و شكوفايي دوبارهاي برنميخيزد، اما نوروز كه خود نشانه روشن بر دميدن اين فرهنگ است سرسبزي و طراوات كهن درختان را نيز نويد ميدهد. به قول اسلامي ندوشن «اگر به عمق ماجرايي كه در روح ايران است توجه كنيم چون كسي هستيم كه به باغ كهنسالي در چله زمستان پاي مينهد و آن را خشك و خاموش و برهنه، گرانبار از غربت و وحشتي مرموز و شرير ميبيند. بيآنكه نجواي پنهاني حيات و ولوله خاموش جرمهاي روينده و سبزشونده را در شكم گندههاي پير و در نهاد شاخههاي خشك دريابد. در زندگي ملتها نيز دورانهاي سترون و دورانهاي زاينده است و تناوب و تسلسل اين دورانها بوده است كه تمدن را به پايه كنوني رسانيده. دوران ما يكي از دورانهاي بارور است و زايندگي هر چند با درد همراه باشد، باز سعادتبخش و شورانگيز ميتواند بود.» (ايران را از ياد نبريم)
در دعاي لحظه تحويل سال از خدا ميخواهيم ما را چون طبيعت متحول كند و گويا به خود نهيب ميزنيم كه سرنوشت ما نيز بايد از طبيعت اطرافمان تاثير پذيرد و فارغ از كهنگيها و ناكاميهاي گذشته، همراه با طبيعت، زندگي را از سر بگيرد، طبيعتي كه زاينده و روينده و گشاينده بسياري از فرصتهاي جديد است چرا نتواند نشاط و انبساط و ابتهاج در زندگي انسانها بيافريند.
روزهاي بهاري اين ويژگي را دارند كه چشم و گوش انسان را باز و تيز ميكنند تا گذر زمان را روشن و واضحتر ببيند و بشنود. طبيعت در بهار زنده ميشود و به آدمي يادآوري ميكند كه نو به نو شدن در ذات و نهاد او نيز پنهان شده و همتي بايد كند تا آن را از قوه به فعل درآورد.
«نوروز» كه ما را به تماشا و تأسي از طبيعت فراميخواند از غلبه سبزه و شكوفه و شادي پرستوها بر سرما و يخ و برف، شاهد ميآورد و تذكار ميدهد كه بدون سخت جاني و تأمل و بردباري و آگاهي بذرها و جوانههاي مانده در رگ گياه، طراوت و سرسبزي بر پا نميگردد و زينهار ميدهد كه تغيير و تحول و تكامل آدمي نيز بيصبر و تدبير و تحمل حاصل نميشود.
خوشبختي نوع انسان، يكي هم اين است كه زمان، پير و جوان، فقير و غني، دانشمند و عامي و... را يكسان نگاه ميكند و با گذشت يك سال، حصهاي همسان از عمر همه ميستاند. آدمي هيچگاه و با هر ميزان اقتدار و شكوه چنان نيرومند نشده كه اين قوه قاهره زمان را مقهور خويش كند و اين برابري را در طبيعت بههم ريزد كه اگر اينگونه بود، حتما روزگار بر آدميان سختتر ميگذشت و ناتوانان رنج بيشتري ميبردند و تواناترها عرصه زندگي را بر آنها تنگتر ميكردند، از اينرو گذشت يك سال از عمر مقدّر بيش از حسرت و افسوس، شايد فرصتي باشد كه هر كس از دولتمرد گرفته تا كارگر و كارمند، استاد و دانشجو، شاغل و بيكار و... دقايقي را به كارنامه سال سپري شده اختصاص دهند و چشمانداز و افق آينده را نيز نگاه كنند. حتما در اين ارزيابي، روزهاي اندوهبار و ناراحتكننده در كنار روزهاي شاد و بالنده را با دقت بيشتر در برابر ديدگان خواهند آورد و نارسايي و كاستيها را در كنار كاميابيها قرار خواهند داد. زندگي بدون فراز و فرود نبوده و نخواهد بود و مسووليت و تعهد در ذات آن قرار دارد و هر كسي به ميزاني كه اختيار و وظيفه دارد، بايد براي آسايش همنوعان تلاش كند. ميتوان اين موعد تحويل سال را آغاز برنامهاي روشنتر از روزهاي در پيش زندگي قرار داد و به اتكا همه داشتهها و ناداشتههاي، سال پيش رو را آگاهانهتر پيمود.