روايت چهارم: بعد از معاهده گلستان
مرتضي ميرحسيني
عهدنامهاي كه پاييز 1192 خورشيدي در دهكده گلستان، ميان ايرانيان و روسها امضا شد به مشكلات دو طرف پايان نداد و حتي چندتايي از بندهاي آن موضوع تازهاي براي اختلاف و نزاع شدند.
زمان اجراي قرارداد كه رسيد، معلوم شد خط مرزي ميان دو كشور را درست و دقيق تعيين نكردهاند و حق هر كدام از دو كشور در بهرهبرداري از بيشتر زمينها و مراتع حوالي رود ارس را مبهم گذاشتهاند. اربابان محلي آن منطقه هم كه - منافعشان را در تداوم كشمكش بين ايران و روسيه ميديدند - از اين ابهام براي فرار از پرداخت ماليات و خراج مقرر بهره گرفتند و به سهم خود مانع تدبير مسائل مرزي شدند. آنچه شرايط را بدتر و پيچيدهتر كرد، حرفهايي بود كه رقبا و دشمنان داخلي عباسميرزا براي بدنامكردنش شايع كردند. گفتند او در جنگ و در صلح، بيشتر از تعهد به كشور، دلبسته منفعت شخصي و تضمين آينده سياسي خودش بوده و پيش از امضاي قرارداد، پنهاني با روسها تباني كرده است.
گفتند پذيرش معاهدهاي چنان فاجعهبار و شروطي چنين سنگين، جز در زد و بند طرف ايراني به سود طرف خارجي ممكن نميشد و كشور اكنون نه تاوان شكست كه بهاي سازش وليعهد با دشمن را ميپردازد. خلاصه كه فرصت را مناسب ديدند و گاهي به طعنه و گاهي به صراحت، تهمتهاي سنگيني به عباسميرزا بستند. نه اينكه در آن جنگ هيچ اشتباهي نداشت يا در كشمكشها و مذاكرات به آينده سياسياش فكر نميكرد، نه، اما انصافا انگ تباني با دشمن به او نميچسبيد و نميشد به چنين خيانتهايي متهمش كرد.
اين حرف، حرف كساني بود كه مصمم به نابودي و عزل عباسميرزا از وليعهدي بودند، اما بسياري از آنهايي هم كه متاثر از احساس ناخوشايند وهن و تحقير، مقصر شكست را ميان مردان درگير در آن ماجرا جستوجو ميكردند - و درك روشني از علل و عوامل موثر بر ناكامي نظامي نداشتند - اين شايعات را باور كردند و عباسميرزا را متهم اصلي شكست ديدند.
اعتبارش زخم برداشت و نامش مخدوش شد. اما در مقامش باقي ماند و شايعه عزل او از حد شايعه فراتر نرفت. نه شاه تمايلي به تغيير جانشين خود داشت و نه اساسا چنين كاري بدون تن دادن به مشكلات بيشتر و تشديد خصومت و رقابت ميان شاهزادگان قاجاري ممكن ميشد.
همزمان با اين تنشها و كشمكشهاي اعضاي طبقه حاكم، مساله مهم ديگري شكل گرفت و خواه ناخواه به دغدغه و اولويت حكومت تبديل شد. ماجرا از اين قرار بود كه جمعيت بزرگ مسلمانان قفقاز از سيطره روسها بر آن جغرافيا ناراضي بودند و مدام و مستمر، نامهها و عريضههايي به علما و دربار مينوشتند. خبرها و شايعاتي هم از ظلم و بدرفتاري ماموران حكومت تزاري با اهالي مسلمان ميرسيد و احساسات مردم ما را تحريك ميكرد. شماري از علماي سرشناس زمانه نيز در واكنش به اين نامهها و خبرها، صدا به اعتراض بلند كردند و خطاب به دربار قاجار گفتند پذيرفتني نيست كه سرنوشت جمعيت بزرگي از مسلمانان به دولتي مسيحي سپرده شود و آنان مجبور به اطاعت از حكومتي غيراسلامي - حتي ضداسلامي - باشند. بعد، از جهاد گفتند و بسياري از عوام و خواص جامعه را كه چشم و گوش به آنان داشتند، برانگيختند.
شاه هم كه طبق سنت، خودش را متولي و نگهبان قلمروی اسلام ميدانست با آنان، يعني طرفداران جنگ همراه شد و دستور به تدارك سپاهي تازه داد. اما عباسميرزا كه از شروع دوباره درگيريها ميترسيد و شرايط را براي چنين مخاطرهاي نامناسب ميديد، كمي به مخالفت ايستاد و حتي كوششهايي در اقناع روسها براي اندكي عقبنشيني از متصرفاتشان به كار بست. فايدهاي نداشت.
حريف جريان نيرومند حامي جنگ نشد. او و آنهايي كه مثل او فكر ميكردند، در آن مقطع در اقليت بودند و تاثير چنداني در جريان حوادث نداشتند. حتي باز به او انگ سازش با دشمن و منفعتطلبي شخصي زدند و اين بار او را به شانه خالي كردن از جهاد و سستي در باورهاي ديني هم متهمش كردند.