درباره نمايش «كاليگولا» به كارگرداني مهرداد مصطفوي
شاعري جبّار كه دنبال «مطلق» دويد و نرسيد
محمدحسن خدايي
همچنانكه ريچارد كمبر در «فلسفه كامو» متذكر ميشود «كاليگولا اتباعش را ميكشد و شكنجه ميدهد، چون ميخواهد به «محال» برسد. اگرچه در نهايت اذعان ميكند كه راه خطايي را در پيش گرفته است، اما روشن نيست كه اين اذعان به شكست، اخلاقي است يا محاسبه غلط متافيزيكي.» به ديگر سخن مساله كامو را ميتوان اخلاقگرايي انسان مدرن در زمانه گرفتار نيهيليسم فرض گرفت كه در غياب خدا، گويي مجاز است دست به هر كاري بزند و از تبعاتش نهراسد. كاليگولا جباري است نشسته بر سرير قدرت و برخوردار از جايگاهي فرادستانه كه مدام «مطلق» را طلب ميكند و شوربختانه «هيچ» نمييابد، اما در اين عرصه پرتلاطم زندگي، تسليم ملال نشده و به ميانجي خشونتورزي شاعرانهاش، زندگي زيباشناسانهاي را به اطرافيانش پيشنهاد ميدهد كه اخلاقيات خاص خودش را ايجاب كرده و جان و مال شهروندان را به مثابه ابژه سرگرمي تلقي ميكند. از اين منظر كامو را ميتوان نويسندهاي دانست كه آگاهانه به دوراني ميپردازد كه اخلاقگرايي مرسوم به دليل زوال ارزشها، امري است دشوار و لاجرم براي عبور از دوران بيباوري، بايد طرحي نو درانداخت و اخلاق ناممكن را طلب كرد. پس جهاني كه در نمايشنامه كاليگولا بازنمايي ميشود و چهارمين امپراتوري روم باستان را در حد فاصل 41-37 ميلادي بازتاب ميدهد كمابيش شبيه دنياي اين روزهاست كه نفسش به دليل بحرانهاي فزاينده اخلاقي و افراط در مصرفگرايي به شمارش افتاده و حيات انسانها را به جهنمي فريبنده تبديل كرده است. كامو جهاني را روايت ميكند تحت سيطره جباريت كه خير عمومي به محاق رفته و خشونت سياسي همچون سياست عملي با رنگ و بوي زيباشناختي به اجرا درميآيد.
حال با توضيحاتي كه در رابطه با رويكرد فلسفي كامو بيان شد به اجرايي بپردازيم كه اين شبها در سالن قشقايي مجموعه تئاترشهر بر صحنه است و محصول بازگشت مهرداد مصطفوي در مقام كارگردان به عرصه نمادين. نمايش كاليگولا از متن كامو تا حدودي فاصله داشته و به لحاظ اجرايي تلاش دارد ظرفيتهاي نمايشنامه را از طريق بازتوزيع فضا و برهمكنش نيروهاي حاضر در صحنه، توسع بخشيده و از نو صورتبندي كند. «كايوس» يا همان كاليگولاي كامو در خوانش دراماتورژيك مهرداد مصطفوي به دو بدن تبديل شده تا حضور بيشتري بر صحنه يابد و تلوّن مزاج و خلقيات پيشبينيناپذير شخصيتي اينچنين متناقضنما را بيش از پيش عيان كند. با اين تمهيد اجرايي، در اقتصاد زمان صرفهجويي شده و يكنواختي صحنه كاهش مييابد. فيالواقع در اغلب صحنهها شاهد حضور يكي از دو بدن كاليگولا هستيم كه درجات متفاوتي از نقشها، ژستها، عواطف و كنشورزيها را به اجرا درميآورند و موجب رنگآميزي متكثري از رخدادهاي دراماتيك ميشوند. دو بدن، دو شكل از حضور و بازنمايي را ممكن كرده و بر ظرفيتهاي اجرايي نمايشنامه افزوده است. در اين نمايش، كاليگولا عاشق سينماست و مدام به فيلم «ريچارد سوم» رجوع ميكند. توگويي مابين اين دو جبار - كاليگولا و ريچارد سوم - شكلي از «اينهماني» برقرار است و وضعيتهاي تاريخي متفاوت، نتوانسته اين شباهت ضمني را پنهان كند. ميدانيم كه كاليگولا شاعر خشونت است و در پي برپايي جامعهاي نوين كه چندان دربند مناسبات اخلاقي گذشته نباشد و بر مدار هنر و خشونت بچرخد. عشق به هنر در نزد كاليگولا از طريق تماشاي فيلم تعين مادي مييابد. اما نكته اينجاست كه در اين نمايش از امكانات اجراي مولتيمديا استفاده نميشود و صحنههايي از فيلم ريچارد سوم با بازيگراني واقعي به تصوير درميآيد. بنابراين ميتوان اين شكل روايت از سينما را بر صحنه تئاتر، خلاقانه دانست و بر موقعيتهاي جفنگي خنديد كه فيالمثل به واسطه تصوير مخدوش شده شخصيتهاي فيلم در مقابل چشمان كاليگولا و همراهانش ايجاد ميشود. اوج اين اختلال تصويري در پايان نمايان ميشود. كاليگولا تلاش دارد با استفاده از كنترل از راه دور تصاوير مخدوش شده را متوقف كند و ريتم تند بازيها را به حالت عادي برگرداند، اما در نهايت، خود نيز به دام اين نقيصه ميافتد و قسمتي از اين روند جفنگ ميشود. اجرا بر اين نكته تاكيد دارد كه اولويت با واقعيت صحنهاي است و حتي وقتي رسانهاي چون سينما قرار است به كار گرفته شود بهتر است به زبان تئاتري بدل شود. از اين باب رويكرد كارگردان در اهميت دادن به تئاتر را ميتوان ستود و از تماشاي سينمايي كه به شكل تئاتري در نمايش كاليگولا رويتپذير ميشود، لذت برد.
اكثر بازيگران جوان نمايش، آماتور بوده و براي اولينبار است كه بر صحنه حرفهاي تئاتر قدم گذاشتهاند. اجرايي چون كاليگولا محصول كلاسهايي است كه تحت عنوان «از ايده تا اجرا» به مرحله توليد رسيده و رنگ و بوي خامي و جواني دارند. اما مهرداد مصطفوي به نسبت توانسته با تمرين زياد و هدايت درست بازيگران، آموزش اين عده از علاقهمندان هنر بازيگري را به درستي بر عهده بگيرد و اجرايي قابل قبول ارائه كند. صد البته مابين كيفيت خوب بازيگر نقش كاليگولا با ساير بازيگران تفاوت معناداري مشاهده ميشود و اين قضيه ميتواند به لحاظ زيباشناسي، بر كليت اجرا تاثير منفي بگذارد. به هر حال كامو در خلق جهان نمايشنامهاش، دورههاي نسلي متفاوتي را لحاظ كرده و استفاده از بازيگران آماتور كه اغلب همسن و سال بوده و تجربه كمي در زمينه بازيگري دارند، ميتواند براي هر كارگرداني مشكلساز باشد. از ياد نبريم كه چگونه مهرداد مصطفوي در دو اجراي قبلي خويش، يعني «فيل در تاريكي» و «ساير بازماندگان»، با ريتمي آهسته، با بهكارگيري فضاهايي انتزاعي و به نمايش گذاشتن شخصيتهاي بهتزده، امر آشنا را بيگانه ميساخت و مخاطبان را به وجد ميآورد. نمايش كاليگولا مسير تازهاي را آغاز كرده كه از دل ضرورتهاي اجرايي اين قبيل آثار بيرون ميآيد و فضايي پرتنش و ريتمي تند را طلب ميكند. ميتوان با صحنههايي كه كارگردان ساخته، همدل بود، اما همچنان بضاعت او و گروه اجرايياش در خلق فضايي شلوغ و گاه روياگونه، محدود است و به نظر ميآيد از آن نظم مثالزدني اجراهاي قبلي اين كارگردان خبر چنداني اينجا مشاهده نميشود.
بدن كاليگولا محل تلاقي خشونت، اروتيسم، سياست، سرگرمي، اختلال، هنر و اخلاقگرايي سكولار است و هر اجرايي بايد نسبت خويش را با اين مولفهها آشكار كند. از اين منظر براي اجرايي كردن تام و تمام كاليگولاي كامو، محدوديتهاي زيادي بر سر راه كارگردانان ايراني وجود دارد. مهرداد مصطفوي در جايگاه يك كارگردان صاحب سبك از اين قاعده مستثني نيست و اجرايي كه ساخته از دل مناسبات مادي توليد اين روزهاي تئاتر بيرون آمده است. صحنه او در اكثر اوقات از اشيا خالي است و يكسره در خدمت حضور نامتعارف شاعر خشونت كاليگولا. اجرا بيش از اينكه با دوران روم باستان معاصر باشد از طريق لباسها و شكل حضور صحنهاي بازيگران جوان نمايش، معاصر اينجا و اكنون ماست.
كاليگولاي كامو از طريق نگاه شاعرانه به جهان و ريختن خون اطرافيان، مشغول سياستورزي است. در مقابل او ديگراني قرار گرفتهاند كه در واكنش به اين جباريت زيباشناسانه، هويت خود را نفي كرده و عزت نفسشان را پايمال شده مييابند. هر چند كاليگولاي مهرداد مصطفوي به لحاظ روايت، غناي نمايشنامه كامو را ندارد، اما به لحاظ اجرايي، توانسته حال و هواي تئاتريتري خلق كند و تماشايي باشد. پس جاي تعجب نخواهد بود كه سياست بازنمايي تا حدودي تعليق شده و در خدمت شيوه بازيگوشانهاي از ساخت و ساز يك اجراي تئاتري قرار بگيرد كه مبتني بر بازي دستهجمعي بازيگران يك نمايش است. شكلي از اجرا كه در مواجهه با نمايشنامههايي قصهمحور چندان در قيد و بند بازنمايي دقيق صحنهها نيست و راه خويش را از مسيرهاي فرعي ميرود. سياست اجرايي مهرداد مصطفوي كمابيش بر همين مدار است و بيش از تكيه بر نمايشنامه مكتوب، اين فضاسازي و شكل حضور بدني بازيگر است كه اهميت دارد. كيست كه نداند بر صحنه آوردن يك جبار همچون كاليگولا كه «ناممكن» را طلب ميكند خود امري است «ناممكن».