• 1404 چهارشنبه 3 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6026 -
  • 1404 چهارشنبه 3 ارديبهشت

فلسفه اسلامي و زندگي روزمره ايراني-18

من همه‌چيز را مي‌دانم!

اميرعلي مالكي

ماجرا به چند هفته پيش برمي‌گردد. درست زماني‌كه در سر يكي از كلاس‌هاي «تفكر و سبك زندگي» پايه هفتم (كه من تلاش مي‌كنم تا آن را ازطريق روش‌هاي فلسفه‌ورزي با نوجوانان پيش ببرم)، مشغول صحبت درباره اهميت برخي مسائل عميقا مهمِ زندگي، چون حفظ و پرورش قوه ارتباط اجتماعي بودم، يكي از دانش‌آموزانم برخاست و بدون لحظه‌اي درنگ به ميان حرف من آمد و گفت: «استاد، هرچه شما ميگيد رو ما از قبل مي‌دونيم... خيلي ساده‌ست! اين فلسفه به چه دردي ميخوره وقتي همه‌چيزش از قبل معلومه؟» و خب، طبيعتا هيچ پاسخي به ذهنم نرسيد تا در جواب به پرسش آشناي او بدهم (مطمئن باشيد اداي معلم‌هاي باكلاس كه از روي شكسته‌نفسي چنين مي‌گويند را در نمي‌آورم، واقعا نمي‌دانستم چه پاسخي ارايه دهم.) در همان ثانيه‌هاي حياتي، بيشتر براي من، به عنوان شخصي كه قسط اول زندگي را در پاي فلسفه پرداخت كرده‌ام، اين پرسش ضربه سهمگيني بود. به‌راستي اين «فلسفه، فلسفه» كه مي‌گويند، چه براي ارايه به نسلي دارد كه قرار است آن را در آينده حفظ كنند؟ وقتي كه ديگر ما، مايي كه در اوج جواني گويا پيرمردهاي فلسفه شده‌ايم (مي‌بينيد! من تفاوت چنداني با اين نسل از نظر سن‌وسال ندارم، اما خاموشي محافظه‌كارانه انديشه سن‌بالاها ‌سراغ من نيز آمده)، براي دفاعي كوركورانه از آن حضور نداشته باشيم؟ حدودا در اواسط فصل زمستان، براي سخنراني در دانشگاه بريتيش كلمبيا، درباره «اهميت فلسفه‌ورزي با كودك و نوجوان در ايران» دعوت شدم و خوب به‌خاطر دارم، درحالي كه باد در غبغب انداخته بودم، گويي كه هيچ مخالفتي نمي‌تواند از هيچ آستيني با اين حرف عرض‌اندام كند، اذعان داشتم كه «واپسين سنگر فلسفه براي حفظ بقاء، بدون شك، از مسير فلسفه‌ورزي با كودكان مي‌گذرد.» اما خب، چندماه بعد شاگرد خودم باور داشت اين مسائلي كه من از آن سخن مي‌گويم پيش‌پاافتاده هستند و او دوست‌دارد در آينده «آشپز» بشود و طبيعتا در ميان دستورپخت پاستا (البته از ديد او) هيچ ردي از اين اراجيفي كه من مي‌گويم، يافت نمي‌شود. الان هم به‌واقع پاسخ صريحي براي او ندارم و اگر هم در اين باره مي‌نويسم صرفا براي آرام‌تر كردن خودم است، زيرا فيلسوف جز با مهمل‌فلسفيدن و ربط همه‌چيز به فلسفه، براي اندكي «مهم پنداشتن» خود، هيچ دواي ديگري ندارد، آن‌هم درست وقتي كه همه باهم معتقدند دانش او عيار چنداني در بازار نمي‌تواند داشته باشد (البته من همچنان دلم نمي‌خواهد كه فوتباليست شوم!)  مسلما فلسفه هرگز زبان بران و تيزي براي دفاع از خود نداشته و نخواهد داشت، زيرا همواره، چون هرچيز ديگري كه به زبان بشري بازمي‌گردد،«لكنت» دارد. آن‌طور كه گادامر، در توضيح بالاترين اصل هرمنوتيك‌فلسفي مي‌گويد، ما هرگز نمي‌توانيم آن‌چيز كه حقيقتا مي‌خواهيم را «كاملا» بيان كنيم. چرا؟ زيرا آدمي، به باور او و كي‌يركگور«نابه‌حق بوده» و ذهن او از توان رويارويي با هرآن‌چيزي كه مي‌خواهد درباره آن «بينديشد» و «بيانش كند»، محروم است. پس فلسفه، بيشتر از آنكه پاسخ باشد، گذرگاهي براي تسلي و آرامش‌خاطر خواهد بود؛ جوابي قطعي‌ ندارد و بيش ‌از آنكه «مقصد» باشد، مجموعِ گذرگاه‌هايي بين‌شهري است كه برخي از سر تنبلي و خوش‌خيالي، چون دلشان نمي‌خواهد از ابعاد حقيقتا گسترده‌تر زندگي سردربياورند، همواره در يكي از آنان سكنا مي‌گزينند. شايد بنابر اين تعريف، فلسفه در ذهن چون جزيره‌اي تصور شود، زيرا متمركز است و زبان محدودي براي ارتباط با جهان اطراف خود انتخاب كرده و جز از دريچه آنچه پيش‌تر انديشيده، نمي‌تواند مفهوم جديدي را ارايه كند (كه تقصير خودش است) . بدون شك اين يك مشكل جدي‌ است، چراكه فلسفه نبايد محبوس باشد، اما بزرگان فراواني وجود دارند كه دلشان نمي‌خواهد حتي به حرف دانشجويان هم‌رشته خود گوش بدهند، چه برسد به اينكه سري به خيابان‌هاي شهر بزنند و حتي شده با زبان بي‌زباني، به گفت‌وگو با بخش‌هاي متفاوتي از زندگي كه فرسنگ‌ها با راهروهاي خاك گرفته دانشگاه‌ها فاصله دارد، بنشينند. فلسفه، نه موجوديتي دانشگاهي، بل جاني «پرسه‌زن» است. به عبارت ديگر، فلسفه نه به يك بخش از شهر، بل به همه‌جاي آن تعلق دارد و بايد همواره، باتوجه به همين زبان لكنت‌وار خود، شروع به گشت‌زني كند و از شنيدن صداهاي متفاوتي كه امكان دارد او را به‌لرزه بيندازند، هراسي به دل راه ندهد.
آن‌طور كه سهروردي در طبقه‌بندي دانايان بيان مي‌كند، تاج برتري بر سر كساني است كه در «فلسفه استدلالي» به برتري رسيده باشند و به اشراقيدن مشغول شوند، يعني با «بينشي دروني، تامل و مشاهده» نتيجه‌اي را دريابند. البته برخلاف گذشته كه بنابر باور افلاطون، فارابي و سهروردي فلاسفه به‌علت ناداني مردم سخنان خود را در قالب‌هايي رمزآلود مطرح مي‌كردند، امروزه اين عمل تماما طنزآميز شده و فيلسوفان آنقدر غرق درتخصص‌گرايي شده‌اند كه پاك از ياد برده‌اند كه حتي ديگر خودشان هم حرف‌هاي خود را نمي‌فهمند. پس بد نخواهد بود اگر دست مشاهده را گرفته و به‌سمت خيابان برويم و تلاش كنيم تا نظريه‌اي حقيقتا عملي توليد كنيم، نه چيزي كاملا سرهم‌شده از ديگر كتب. احتمالا ابن‌عربي نيز وقتي از «انسان كامل» صحبت مي‌كرده چنين ديدگاهي داشته، زيرا از ديد او هر آدمي بالقوه كامل است، يعني مي‌تواند صحبتي براي شنيدن يا حرفي براي گفتن داشته باشد، بااين‌حال بالفعل تنها به پيغمبران و اوليا ربط دارد. اگرچه‌كندي پاسخي تكميلي را از گذشته آماده كرده بود. براي او، عقل و نبوت در شناخت حقيقت غايي اهميت و ارزش برابري دارند و زيان‌آور خواهد بود اگر تنها يكي از آن دو تنها راه حصول چنين معرفتي تلقي شود. به عبارت ديگر، هر فيلسوف حقيقي‌اي، با سفر، كاوش و ممارست، يعني با پژوهش در دل حقايق اين‌جهاني كه در نزد‌ مردم است، مي‌تواند حقيقت خداي پيامبران را دريابد. در نتيجه ما همه‌چيز را مي‌دانيم، اگر با دقت بيشتري به خود بنگريم، چون دانش‌آموز من كه خواست، گفت و شديدا نيز ما را به باد انتقاد گرفت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون