• 1404 دوشنبه 8 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6029 -
  • 1404 دوشنبه 8 ارديبهشت

گفت‌وگو با استاد مصطفی ملکیان

غلامحسین صدیقی به اخلاق و معنویّت التزامِ عملی داشت

محمد صادقی

غلام‌حسین صدیقی در آذر 1284درشهر تهران و در بازارچه سرچشمه (خیابان سیروس) به دنیا آمد، و در 9 اردیبهشت 1370 از دنیا رفت. او تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات متوسطه را در مدرسه اقدسیه انجام داد و سپس در مدرسه آلیانس به تحصیل زبان فرانسه پرداخت، دیپلم خود را گرفت و وارد مدرسه دارالفنون شد. وی در شهریور 1308 برای ادامه تحصیل راهی فرانسه شد و در طول پنج سال،از 1311 تا 1315 پنج دیپلم عالی در رشته فلسفه دریافت کرد و در اول فروردین 1317 با در دست داشتن درجه دکترا از دانشگاه پاریس به تهران بازگشت. از شانزدهم فروردین 1317 در دانشگاه تهران با سمت دانشیاری استخدام شد و از آن زمان به تدریس جامعه‌شناسی و تاریخ فلسفه در دانشگاه پرداخت. اگر نگاهی به زندگی علمی و فرهنگی دکتر صدیقی نگاهی داشته باشیم، با کارنامه‌ای پربار مواجه خواهیم شد. برای نمونه، او در سال 1314 از طرف دولت ایران در هیأت نمایندگی ایران برای کنفرانس موسسه بین‌المللی تعلیم و تربیت (که در شهر ژنو تشکیل می‌شده است) انتخاب می‌شود، در سال 1319 به عضویت کمیسیون جغرافیایی و اصطلاحات فرهنگی فرهنگستان ایران در می‌آید، در سال 1323 عضو هیأت موسس انجمن آثار ملی می‌شود، درسال 1324 از طرف دولت ایران به عضویت در هیأت نمایندگی ایران برای شرکت در کنفرانس اساسی سازمان بین‌المللی تربیتی و علمی و فرهنگی انتخاب شده و به لندن می‌رود، در سال 1327 از طرف دولت ایران به ریاست هیأت نمایندگی ایران در سومین کنفرانس تربیتی و علمی و فرهنگی (یونسکو) برگزیده می‌شود، درسال 1334 به عضویت انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی، وابسته به کمیسیون ملی یونسکو در ایران در می‌آید، درسال 1337 موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را پایه‌گذاری می‌کند و ریاست آن را برعهده می‌گیرد، و در سال 1352 نیز عنوان «استاد ممتاز» را از دانشگاه تهران دریافت می‌کند. درگفت‌وگوی مکتوبی که پیشرو دارید، و یک سال قبل انجام گرفته، استاد مصطفی ملکیان،روشنفکر برجسته کشورمان، نکته‌هایی را درباره شخصیت علمی، فرهنگی و اخلاقی دکتر صدیقی بیان می‌کند که بسیار جای اندیشیدن دارند.

 

شما در چه زمانی در کلاسِ درسِ دکتر صدّیقی حضور داشتید و موضوعِ درس چه بود؟

در سالِ 1354، دانشکده‌یِ الاهیّات و معارفِ اسلامیِ دانشگاهِ تهران، که من، در مقطعِ کارشناسی، دانش‌جویِ آن بودم، در سرچشمه، در جاای که بعد از انقلابِ 1357 به مقرِّ حزبِ جمهوریِ اسلامی تبدیل شد، و انفجارِ 7 تیرِ 1360 در آن صورت گرفت، قرار داشت. مدخلِ جنوبیِ ساختمانِ دانشکده در خیابانِ امیرکبیر (چراغ گاز) بود و مدخلِ شمالیِ آن در منتهاالیهِ جنوبیِ کوچه‌یِ بسیار طولانی‌ای که منتهاالیهِ شمالی‌اش در میدانِ بهارستان بود. دانشکده‌یِ علومِ اجتماعیِ دانشگاهِ تهران، نیز، در ساختمانی قدیمی در ضلعِ شمالیِ همین میدان واقع بود. فاصله‌یِ این دو دانشکده را میتوانستی، با پایِ پیاده، در 10 دقیقه طیّ کنی. من، به صورتِ مستمعِ آزاد، دو ترم در درسهایِ زنده‌یاد دکتر غلام‌حسین صدّیقی، که در دانشکده‌یِ علومِ اجتماعی تدریس میکرد، شرکت کردم. عناوینِ رسمیِ این دو درس را در یاد ندارم؛ و آن چه از محتوایِ آنها در خاطرام مانده است هم مباحثی جامعه‌شناختی است و هم مباحثی مربوط به فلسفه‌یِ علومِ اجتماعی.

شیوه‌ تدریسِ دکتر صدّیقی را چگونه دیدید؟ و مهمّترین ویژگی‌هایِ علمی و فرهنگیِ او چه بود؟

مشخّصاتِ بارز و شاخصِ شیوه‌یِ تدریسِ دکتر صدّیقی را میتوان به این صورت فهرست کرد: الف) به زبانی بسیار واضح، بی‌ابهام و بی‌ایهام سخن میگفت. سخنان‌اش آسان‌یاب بودند، به حدّی که ممکن بود، به همین جهت، از عمقِ‌شان غافل شوی. ب) بسیار شمرده و بدونِ هرگونه شتاب‌زدگی سخن میگفت. جملات‌اش یک‌دیگر را قطع نمیکردند و ناقص و ابتر نمیماندند. پ) نظمِ منطقی داشت و تقدّم و تأخّرِ مطالب چنان بود که باید باشد. این که مدام به مطالبِ آینده ارجاع داده شود، که حاکی از آن است که تنظیمِ بحث به خوبی انجام نگرفته است، در تدریسِ او مشاهده نمیشد. ت) بر هیچ نکته‌ای تأکیدِ افراطی و مبالغه‌آمیز نمیکرد و، از این رو، مجلس‌آرایی نداشت؛ و، اساساً، از هرگونه توسّل به احساسات و عواطف و تحریک و تهییجِ احساسی احتراز داشت. ث) به روشی اعتمادبرانگیز درس میگفت، به نحوی که تویِ دانش‌جو احساس میکردی که درستتر از این نمیتوان گفت و موضعِ فکری‌ای بهتر از این نمیتوان اتّخاذ کرد.

مهمّترین ویژگیِ علمیِ او احاطه‌یِ کم‌نظیراش بر موضوع و مبحث بود. از او سخنِ ضعیف، نامستدلّ، عجیب و غریب، و خام و ناپخته نمیشنیدی. انگار همه‌یِ اطراف و جوانبِ آراء و سخنانِ خود را بارها و بارها بررسیده و سنجیده است. احساس نمیکردی که از جنبه‌ای از موضوع و مبحث غافل مانده است؛ و این امر اعتمادِ کم‌مانندای در تویِ دانش‌جو نسبت به علم، تجربه، قدرتِ تفکّر، و عمقِ فهمِ او پدید میآورد. وانگهی، وقوفِ وسیع و عمیق‌ای هم به فرهنگِ خودِ ما داشت و هم به فرهنگِ جدیدِ غرب. این دوجانبه‌نگری و اطّلاع بر هر دو فرهنگِ ایرانی-اسلامی و غربی را، هم پیش از آشنایی با او و هم پس از این آشنایی، در کمتر استادِ زنده‌ای دیدم. به یاد دارم که، یک بار، به مناسبتی به گلستانِ سعدی ارجاع داد و، سپس، خوداش بیش از یک صفحه از گلستان را از بر خواند، بدونِ مکث و وقفه و بدونِ رفت و برگشت، و بدونِ اصلاح و تصحیح. حضور در محضرِ او هم به فرهنگِ ایرانی-اسلامی علاقه‌مندات میکرد و هم به فرهنگِ متجدّدِ غرب؛ و، در عینِ حال، از شیفتگی و عشقِ غیرِعقلانی به هر یک از این دو فرهنگ بازات میداشت؛ همان چیزی که اقتضاءِ عقلانیّت و اخلاق است. در خصوصِ فرهنگِ خودِ ما، هم با فلسفه کاملاً آشنا بود، هم با عرفان، هم با الاهیّات و دین و مذهب، و هم با زبان و ادبیّاتِ فارسی و عربی. و در خصوصِ فرهنگِ غربیان هم با فلسفه، هم با علومِ اجتماعی، و هم با زبان و ادبِ فرانسه آشناییِ کامل داشت. احتمالاً، بسیار چیزهایِ دیگر هم میدانست که من به آنها پی نبردم. من نه قبل از این دو ترم او را دیده بودم و نه بعد از آن توانستم به محضرِ او راه یابم.

امّا، مهمّتر از همه‌یِ اینها شخصیّت و منشِ او بود. بیشتر از همه، به حکیمان میمانست. وقار و متانت داشت، نغز و پرمغز سخن میگفت؛ از خودشیفتگی بری بود؛ تعصّب، جزم و جمود، و پیش‌داوری نداشت؛ در او از تفکّر و باورهایِ اساطیری، جادویی، و خرافی اثری نمیدیدی؛ آرزواندیش نبود؛ واقع‌نگر و واقع‌گرا بود و هرگز به خیال‌پردازی و رویابافی میدان نمیداد؛ زندگی را بجدّ میگرفت؛ پشت‌کار داشت؛ مستقلّ‌اندیش بود و تحتِ تأثیرِ القاآت، تلقینات، و افکارِ عمومی واقع نمیشد؛ از هرگونه تقلید، تعبّد، و همرنگی با جماعت بیزار بود؛ بسیار باادب بود و به آداب و رسوم و عرف و عاداتِ اجتماعی، از سرِ مخالف‌خوانی، بیمبالات نبود؛ نسبت به آرمانهایِ اجتماعیِ آزادی و عدالت حسّاسیّت و التزامِ فراوان داشت و، اساساً، بجدّ انسان‌دوست و دل‌سوزِ آدمیان بود؛ و به اخلاق و معنویّت التزامِ عملی داشت.

‌ اگر به آنچه درباره‌ دکتر صدّیقی گفته و نوشته شده است دقّت کنیم، ادبِ او بیشتر از هر چیزی ستایش شده است. آندره کنت اسپونویل در کتابِ«رساله‌ای کوچک در باب فضیلت‌های بزرگ»ادب را «اولین فضیلت و شاید سرچشمه همه فضیلت‌ها» دانسته است، نظرِ شما چیست؟

شکّ نیست که ریشه و خاستگاهِ اخلاق دیگرنگری (other-regarding) و دیگرگزینی (altruism) است؛ بدین معنا که هر کسی به میزانی اخلاقی است، که در زندگی و اَعمالِ خود، پاس و پروایِ غیرِ خود را دارد و مراقب و حسّاس است که آن چه میکند و نمیکند چه آثار و نتایج‌ای برایِ دیگران به بار میآورد (البتّه، این سخن را لزوماً به معنایِ تأییدِ پی‌آمدنگری (consequentialism) و فائده‌نگری (utilitarianism) نباید گرفت. این سخن با وظیفه‌نگری (deontologism) و فضیلت‌نگری (virtue-based ethics)، نیز، سازگاریِ کامل دارد). کسی که پاس و پروایِ وجود و حضورِ دیگران را ندارد و اصلاً اعتناء نمیکند که طرزِ زندگی و شیوه‌یِ عمل او چه رنجهایِ غیرِ لازم‌ای بر دیگران تحمیل میکند، تو گویی در خلأ زندگی میکند، ازبیخ و بن غیرِاخلاقی است.

از ترکیبِ اخلاق با آداب و رسوم و عرف و عاداتِ اجتماعی چیزی پدید میآید که از آن به «ادب» تعبیر میکنیم. کسی که ادب دارد، درواقع، کسی است که مادّه و محتوایِ احکام و قواعدِ اخلاقی را در صورت و ظرفِ آداب و رسوم و عرف و عاداتِ اجتماعی میریزد، مادّه و باطن و محتوا را از اخلاق میگیرد و صورت و ظاهر و ظرف را از جامعه. از بابِ نمونه، احترام به دیگری از احکام و قواعدِ اخلاقی است، ولی همین احترام در جامعه‌ای به صورتِ سر را پوشاندن در حضورِ دیگری جامه‌یِ عمل میپوشد و در جامعه‌ای دیگر به صورتِ کلاه از سر برداشتن و سر را لخت کردن. اخلاق از ثبات و اطلاق برخوردار است؛ ولی، در هر فرهنگ و جامعه‌ای به صورتی ظاهر میشود و، بنابراین، ادب دست‌خوشِ تغیّر و نسبیّت است.

با این تقریر، رأیِ آندره کنت اسپونویل، اگرچه روی در صواب دارد، کاملاً صحیح نیست و، به گمانِ من، به جایِ آن، باید گفت که دیگرنگری و دیگرگزینی نخستین فضیلت و سرچشمه‌یِ همه‌یِ فضائلِ اخلاقی است.

و، البتّه، دکتر صدّیقی ادبِ چشم‌گیر و انکارناپذیرای داشت و آن چه ادبِ او را ستودنیتر میساخت این بود که در روابط و مناسبات‌اش با زیردستان‌اش، مانندِ دانش‌جویان، نیز درست مانندِ همالان‌اش اِعمال و رعایت میشد.

‌زنده‌یاد دکتر مصطفی رحیمی در مقاله‌ای که درباره‌ دکتر صدّیقی نوشته است از آخرین دیدارِ نوروزی با او و ادب و آداب‌دانیِ او می‌گوید و در پایان می‌نویسد:«کسانی که-به طورِ مرتّب یا نامرتّب- هر نوروز به دیدارِ استاد میشتافتیم هر کدام در جستجویِ چیزی بودیم. یکی در جستجویِ ملّیّت، دیگری در جستجویِ آزادی، سومی به دنبالِ اخلاق و معنویّت و شاید کسانی در پیِ همه‌یِ اینها» شما درباره‌نوشته‌ رحیمی چگونه می‌اندیشید؟

نوشته‌یِ زنده‌یاد دکتر مصطفی رحیمی، که خود، بحقّ، از مفاخرِ فرهنگیِ ما است، کاملاً درست است. دکتر صدّیقی وطن‌دوستیِ نمایان و انکارناپذیرای داشت و، به یکی از معانیِ اصطلاحِ ”ناسیونالیسم“، شدیداً ناسیونالیست بود و، بالطّبع، کسانی که ”در جست‌وجویِ ملّیّت“ بودند به او روی میآوردند. از سویِ دیگر، از کنشگرانِ فعّالِ سیاسی بود و سابقه‌یِ نیم قرن مبارزه‌یِ سیاسی، در هوایِ حقّ و آزادی و عدالت، در کارنامه‌یِ خود داشت و، بنابراین، میتوانست مقتدایِ کسانی باشد که ”در جست‌جویِ آزادی“‌ اند. و البتّه، هم در میانِ فعّالانِ سیاسی و هم در میانِ اساتیدِ دانشگاهی، ”اخلاق و معنویّت“ را نمایندگی میکرد و، طبعاً، کسانی هم از این جهت به او نزدیک میشدند. از اینها گذشته، علمِ او، فهمِ او، و حکمتِ او، نیز، کسانی را به محضرِ او سوق میدادند.

‌ صدّیقی با وجودِبرجستگی‌هایِ فرهنگی، علمی و سیاسی، حتّا در جامعه‌ فرهنگیِ ما کمتر شناخته شده است، چرا؟

به گمانِ من، ناشناختگی و کمترشناختگیِ دکتر صدّیقی معلولِ دو علّت است: الف) دکتر صدّیقی، به سببِ همان شخصیّت و منشِ حکیمانه‌ای که داشت، مظهرِ اعتدال و پرهیز از هرگونه افراط و تفریط بود. نه متدیّنِ متعصّب بود و نه دین‌گریز یا دین‌ستیزِ اهل جزم و جمود؛ نه در ستیز با اسلام ایرانِ پیش از اسلام را میپرستید و نه در نفیِ ایرانِ پیش از اسلام اسلام را به عرش میرساند؛ نه سنّتِ فرهنگیِ خودِ ما را بی‌ارزش و چشم‌پوشی‌پذیر میدانست و نه فرهنگِ غربِ متجدّد را خوار میشمرد؛ نه کهنه‌پرست بود و نه سینه‌چاکِ هر نو، نه با حکومتِ پهلوی صددرصد موافق بود و نه صددرصد مخالف؛ و حتّا مصدّقیِ صددرصد هم نبود. واضح است که در جامعه‌ای که - نمیدانم از چه زمانی و به چه علّتی- باید یا آتش باشی یا یخ اینگونه ولرم بودن‌ها متاعِ بیمشتری است. در این جامعه، دیری است که اعتدال و میانه‌روی طرف‌دار ندارد. ب) دکتر صدّیقی آثاری - بویژه آثارِ مکتوب‌ای- که مخاطبان‌اش عمومِ کتاب‌خوانان باشند نداشت و گویی با نوشتنِ چنین آثاری چندان موافق نیز نبود. آثارِ بسیار کم‌شمارِ او بیشتر و عمدتاً نخبه‌گرایانه اند. به تعبیرِ دیگر، وی بسی بیش از آن که روشن‌فکر باشد آکادمیسین بود (و، البتّه، هر مصلحِ اجتماعی و سیاسی‌ای لزوماً روشن‌فکر نیست). درنتیجه، در میانِ عمومِ باسوادان چندان شناخته نبود.

٭شیوه نگارش این گفتگو مطابق دیدگاه و سلیقه استاد مصطفی ملکیان است و بنا به توصیه ایشان مطابق رسم الخط رایج روزنامه تغییر نکرده است

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون