زندگي را چندان جدي نگيريد
مهدي دهقانمنشادي
آلبرت گرين هابرد، فيلسوف و نويسنده امريكايي حدود صدو سي- چهل سال پيش گفته بود: «زندگي را بيش از حد جدي نگيريد، شما هيچگاه از آن زنده بيرون نخواهيد آمد.» مگر تعداد سالهاي عمر هر آدم در شرايط فعلي استطاعت بشري براي نگه داشتن جان در كالبدش چقدر است كه بخواهد مته ته خشخاش بگذارد و ايام چند روزه زندگي را با جديت فرساينده و بينتيجه بگذراند و مدام حرص و جوش ديروزِ بايگاني شده، امروزِ چون باد گريزان و فرداي نيامده را بخورد. آدمها گاهي در زندگي روزمره خود از نيروي انديشه طوري استفاده ميكنند كه به جاي اينكه قاتق نانشان شود قاتل جانشان ميشود؛ مدام فكر ميكنند و غصه ميخورند: غصه گذشتهها و غصه نيامدهها. آنها ايدهآلهايي سرابگونه را قبله ذهن خود كرده، مدام در انديشه چيزهايي هستند كه ندارند و به ندرت به آنچه دارند، فكر ميكنند. انديشيدن و پردازش اطلاعاتِ رسيده به مغز، سكهاي دورو است. از يك سو با رويكردي تراژيك، واقعيات جهان و جامعه را تلخگونه پيش روي انسان به تصوير ميكشد و اشرف مخلوقات را بهرغم پيشرفتهاي علمي و فناورانه روزافزونش، سرگردان در منجلابي ميبيند كه حاصل دستپخت مردان سياست است ، اما در مجموع هم و غمشان منافع شخصي و حزبي است. در چنين شرايطي برآيند حلاجيهاي ذهن، تفسيري است كه به اين كلام حضرت حافظ منتهي ميشود: «جهان و كار جهان جمله هيچ در هيچ است/ هزار بار من اين نكته كردهام تحقيق». از سوي ديگر خوب انديشيدن و تامل ژرفگونه، روي ديگر سكه زندگي را جلوي پايت مياندازد تا كمديوار اوضاع را در نظر بگيري و بر هيچ و پوچ دنيا ريشخند بزني؛ دنيايي كه آنقدر ناپايدار است كه روزهايش به چشم بر هم زدني سپري ميشود و چنان بياعتبار است كه معلوم نيست آدمي صبح كه دكمه پيراهن خود را ميبندد، عصر توسط غسالِ مردهشويخانه باز نشود. ويل دورانت بر اين باور بود وقتي جهان را به شكل يك صحنه نمايش ببينيم كمي از زهرش گرفته ميشود و با بازي فرض كردن وقايع و رويدادهاي زندگي ميتوان از جديت آن فاصله گرفت و از داشتههاي خود و نمايشهاي زندگي لذت برد. واقعيت اين است كه در نگاهي بدبينانه تحمل اين دنياي تلخ كه همچون آونگي بين رنج و ملال در نوسان است، بسيار سخت به نظر ميرسد، اما اگر همچون نيچه آن را پديدهاي دراماتيك و زيباشناسانه در نظر بگيريم تحمل آن بسي آسانتر خواهد شد. آدمها با انديشيدن به مفهوم زندگي ميتوانند زيباييهاي زنده بودن را درك كنند و اين مهم با تصور دو نقطه آغازين و پاياني امكانپذير است. پس اگر انديشه به بيراهه نرود و بتواند داشتهها را مهمتر از نداشتهها بداند و زيبايي «وجود» را در چشم و ذهن آدم بنشاند، زندگي مفهوم يافته و سختيهايش قابل تحمل خواهد شد. پس تا زندهايم زندگي را شوخي گرفته و بر جديت مرگ پافشاري كنيم تا لذت زندگي بتواند جديت نيستي را بياثر كند.