اهميت يك انتخاب
امتياز فيلم «محمد رسولالله (ص) »
براي معرفي به اسكار
رضا صديق/ ظرف چند روز گذشته گمانه زنيهايي از نماينده ايران در اسكار، از سوي رسانهها مطرح شده است و تا ظرف –نزديك به- يك ماه مانده به معرفي نماينده ايران به اين آكادمي، فيلمهايي كه در بين منتقدان و سينماگران با اقبال بيشتري روبهرو هستند در ليست اين انتخاب از سوي مسوولان قرار ميگيرند. با اكران فيلم «محمد رسولالله (ص)» اين حدس در اين رسانهها مطرح شده كه نماينده ايران در اسكار به نام اين فيلم رقم خواهد خورد؛ حدسي كه رسانهها در طرح آن بيشتر نگرانند كه نكند حق باقي فيلمها ناديده گرفته شود و در همين فضا نيز سه فيلم «در دنياي تو ساعت چند است»، «ماهي و گربه» و «قصهها» نامشان از باقي فيلمها پررنگتر نقل شده تا به عنوان ديگر گزينههاي محتمل حضور در آكادمي اسكار از سوي ايران قرار گيرند. همين نگراني متبلور در رسانهها و طرح اين موضوع بهانه مناسبي است به طرح اين پرسش كه به راستي وقتي نمايندهاي از ايران قرار است به آكادمي اسكار برود، بايد در چه شرايطي و چگونه باشد؟ براي رسيدن به پاسخ، زاويه تماشا اهميت دارد وگرنه صدا در هم ميپيچد و هياهو حاصل ميشود؛ «تماشا موضوع تماشا را حركت ميدهد و راه ميبرد. چيزهايي هستند كه با تماشاي ما به راه ميافتند و چيزهايي هستند كه راه بر نگاه ميبندند، با تماشا درميآويزند و در چشم ما عجيب ميشوند». يدالله رويايي چنين تماشا كردن هر «چيز» را توصيف ميكند و از دل همين انتخاب نوع تماشا فهم و انديشه حاصل ميشود.
هويت آكادمي اسكار نسبت به ديگر آكادميها و فستيوالهاي سينمايي در غرب- چه امريكا و چه اروپا- تمايزهاي مهمي دارد. شرط حضور در اسكار اكران فيلم مورد نظر- حتي يك روز- در كشور مبدا است و همين شرط شفافكننده اين نكته است كه بناي آكادمي اسكار بر اساس پذيرفته شده بودن هر فيلم طبق سياستهاي سيستم حاكميتي هر كشوري است كه در آن فيلم توليد شده است. همين اصل در آكادمي اسكار بيانگر نگاه دولتي و سياسياي است كه بنا را نه بر فيلم و سينما و هنر، كه بر ترجيح سياست ميگذارد. يا به عبارت ديگر صنعت فرهنگي، سياستي كه قرار است بر صنعت فرهنگ ديگر سياستهاي حكومتي قضاوت كند و تنديس هديه دهد. همين نقطه تمايز سبب اصليترين تفاوت آكادمي اسكار است با ديگر بساطهاي مشابه. نقطه مهم تمايزي كه اگر پيشتر در زير نقاب هنر پنهان بود حالا ديگر تلاشي براي نفياش صورت نميگيرد. تمايزي كه بر اساس متر آدورنو درباره ابزار فرهنگ «ديگر نيازي ندارد كه به هنري بودن تظاهر كند. اين حقيقت كه آنها فقط نوعي كسب و كارند به ايدئولوژي رايج بدل ميشود تا مزخرفاتي را كه سينما و راديو عامدا توليد ميكنند توجيه كند و اين رسانهها خود را صنعت مينامند». اين منظر نگاه نيز در تنديسهاي اين آكادمي كه با انتخاب بيش از شش هزار عضو و بر اساس يك چرخه دموكراتيك و رايگيري انتخاب ميشوند قابل رويت است. چرخه دموكراتيكي كه اعضايش آنهايند كه صنعت سينما و فرهنگ غرب- امريكا، فعالند و پيوند ساختاريشان با نگاه غالب و هرمي در پروسه صنعتي فرهنگ همگام و همخوان است. شاهد مثالهاي فراواني از اين دريچه ميتوان ذكر كرد تا تمايز آكادمي اسكار و نگاه غالب در آن را با ديگر فستيوالها و آكادميها شفاف كرد اما يكي از آنها كه نقطه عطف شفاف شدن اين نظرگاه بوده است كفايت ميكند؛ يعني هنگامي كه ميشل اوباما، همسر باراك اوباما اهداي جايزه «آرگو» را كه نه اقبال منتقدان را داشت و نه اقبال ديگر فستيوالهاي غير اسكار را عهدهدار شد.
پس از يازدهم سپتامبر پديدار شدن پروژه اسلامهراسي در غرب – چه اروپا و چه امريكا- تبديل به يك ايدئولوژي شد. باورمندي كه يك سويش را دستگاه پروپاگانداي رسانهها عهدهدار بودند و از سوي ديگر سينما. همين نكته نيز سبب پيدايش جنبشهاي اجتماعي و مدني در غرب به ويژه اروپا شد كه متشكل از گرايشهاي متفاوت سياسي براي مبارزه با اين پروژه بود و هست. تشكلهايي كه لزوما اسلامگرا نيستند و حتي در برخي موارد با تفكر اسلامي زاويهدار نيز هستند اما اصل و علت پيدايش اين جنبشهاي مدني حمايت از به حاشيه راندهشدگان و نفي دروغپردازي غرب و سيستم سرمايهداري نسبت به اسلام و اسلامگراهايي است كه برساخته رسانهها و فيلمهاي هاليوودياند؛ نمونهاش را نيز ميتوان در تاثير ساختاري و فرمال ويديوهاي داعش در هنگام خلق فجايع بشري ديد كه متاثر از سينماي هاليوود و امثالهم است. مسلمانان در غرب حاشيهنشينان جامعه محسوب ميشوند و با ذهنيتسازي صورت گرفته از سوي اين دو بازوي فرهنگي و طرح اسلامهراسي از سوي سيستم حاكميت غربي از حمايتي برخوردار نيستند؛ جنبشهاي مدني راديكال عليه سركوب ايدئولوژيك غرب نيز در اين نقطه معنا شدهاند.
حال اين نكته را در كنار توافق ايران با جهان بايد گذاشت؛ ايران به عنوان يكي از پرسوناژهاي سينمايي غرب در خلق اسلام هراسي حالا در مناسبات ديگري قرار گرفته است ولي تصوير اسلامگرا بودن ايران هنوز در اذهان غربي مخدوش و اسلام هراسي نيز پروژهاي نيست كه با امثال اين توافق متوقف شود.
آدورنو وحدت و قلب سرمايه و فرهنگ را در صنعت فرهنگسازي گواهي بر عرصه سياست ميداند و فرهنگ صنعتي/سيستماتيك را خود سياست. عرصهاي كه براي ورود به آن نميتوان از امر سياسي پرهيز كرد و عدم شهود درست نسبت به آن بيراههاي است كه با طرح سينما براي سينما و هنر براي هنر، به توجيه جايي مثل آكادمي اسكار برميآيد. حال به سوال ابتداي يادداشت بايد برگشت؛ وقتي از يك سو آكادمي اسكار عرصه سياسي محسوب ميشود و از سوي ديگر پس از يازده سپتامبر هيچ بسته فرهنگياي از شرق/ خاورميانه - سرزمين اسلام ، به غرب ارايه نشده است و پروپاگانداي اسلام هراسي با قوت در جريان است، كدام فيلم از چهار فيلمي كه نام برديم، ميتواند امسال براي سينماي ايران نمايندهاي باشد در آكادمي اسكار؟ والتر بنيامين براي متفكر و منتقد ديالكتيكي مساله اصلي را «افتادن باد تاريخ جهاني در بادبانهاي خويش» توصيف ميكند يا به عبارت ديگر براي او تفكر و استنتاج از وقايع يعني: «برافراشتن و تنظيم بادبان ها» و «نكته مهم چگونگي تنظيم آنهاست». از زاويه همين منظرگاه نيز فارغ از بررسي سه فيلم پررنگ شده براي نمايندگي ايران در اسكار و در كنار «محمد رسولالله (ص) » كه آيا از منظر سينمايي و مضموني قابليت عرضه در اسكار دارند يا خير، با تاكيد بر منظر سياسي و منطق انديشه سياسي چرا نبايد «محمد رسولالله (ص)» نماينده ايران در اسكار باشد؟ و چه دليل محكم و موجهي از منظر روشنگري بر اين انتخاب سياسي براي يك آكادمي كاملا سياسي وجود دارد؟