سياستنامه| كمتر از يك سال از مرگ مرتضي پاشايي ميگذرد، خوانندهاي جوان كه اگرچه در زمان حياتش به اندازه ساير خوانندگان جوان اين روزها طرفدار و مخاطب داشت، اما با فوتش به «پديده» بدل شد. استقبال بيسابقه مردم از مراسم تشييع جنازه اين خواننده جوان، جامعهشناسان و تحليلگران مسائل ايران را با شگفتي مواجه كرد و بار ديگر به آنها خاطرنشان كرد كه آنقدرها هم كه فكر ميكنند، جامعه را نميشناسند و نميتوانند روندهاي سياسي و اجتماعي آن را پيشبيني كنند. اتفاق خوشايند اما واكنش سريع جامعهشناسان بود، نخستين واكنش از سوي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي صورت گرفت. دهم آذرماه سال 1393اين پژوهشگاه نشستي را با عنوان «تحليل تطبيقي جامعه شناختي پديده مرتضي پاشايي ايران و جهان» با حضور بهمن اكبري، سيد جواد ميري، سيد بيوك محمدي و محمدجواد ادبي برگزار كرد. دومين نشست هفدهم همان ماه با عنوان «تحليل جامعه شناختي پديده سوگ مرتضي پاشايي» در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه علامه طباطبايي و با حضور محمدامين قانعي راد، هادي خانيكي، سعيد معيدفر، وحيد شالچي و ابوتراب طالبي برگزار شد. در پي آخرين نشست كه هجدهم آذرماه با عنوان «پديدارشناسي فرهنگي يك مرگ» در دانشكده علوم اجتماعي تهران و با حضور حميدرضا جلاييپور، محمد سعيد ذكايي، محمود شهابي، نعمتالله فاضلي، محمدامين قانعيراد، مسعود كوثري و مهدي منتظر قائم برگزار شد، يك اتفاق مهم افتاد. يوسف اباذري، جامعهشناس نامآشناي ايران كه به دليل اظهارنظرهاي قاطع و صريحش شناخته شده است، در پايان اين جلسه با وجود آنكه جزو سخنرانان نبود، روي سن حاضر شد و به تعبيري «پديده پاشايي» را بهانهاي كرد براي آنكه به انتقاد از جامعه و سياست بپردازد و نقدهاي تندي را بر وضعيت فرهنگي ايران معاصر وارد كند. در پي اين اظهارنظرهاي اباذري انتقادها و اظهارنظرهاي گوناگوني از سوي صاحبنظران و كارشناسان هم به مساله پاشايي و هم به بازتاب آن در ذهن تحليلگران و هم به اظهارنظرهاي تند اباذري صورت گرفت. در نتيجه اين امر بود كه انجمن جامعهشناسي تصميم گرفت نشستي با موضوع «بازخواني تحليلهاي اجتماعي و فرهنگي
مرتبط با درگذشت مرحوم مرتضي پاشايي» تنها با حضور خبرنگاران و اصحاب رسانه در انجمن جامعهشناسي ايران برگزار كند. اين نشست كه قرار بود روز يكشنبه ٢١ دي ماه با حضور ١٥ نفر از اساتيد دانشگاه و جامعه شناساني كه پيشتر پيرامون
پديده پاشايي اظهارنظر كرده بودند، برگزار شود با حضور ١١ تن از آنان رسميت يافت. در ادامه به مهمترين اين اظهارنظرها اشاره خواهيم كرد:
يوسف اباذري: همدستي دولت و ملت در سياستزدايي
براي من خيلي جالب است كه يك ملتي، يعني دويست، سيصد هزار يك ميليون نفر ميافتند به اين ابتذال! ميافتند به ابتذالي كه ميروند در مجلس ترحيم يك همچنين خواننده مسخرهاي شركت ميكنند، گريه ميكنند، توي سرشان ميزنند و يكنفر در فيسبوك مينويسد كه من تا ابد ميسوزم! پس بايد تحليل كنيم.
صحبت من اين است كه چرا مردم ايران به اين افلاس افتادند؟! چطور مردم ايران به اين فلاكت افتادند؟... دولت بر مبناي يك سري فعل و انفعالات سياسي ترجيح داد كه يك سري ورزشكار را بياورد، چون فكر ميكردند كه محبوبيت مردمي دارند، محبوبيت مردمي اينها هم بر مبناي همين محبوبيت مبتذلي است كه همين الان وجود دارد، ... و اما در مورد اين ماجرا؛ بسيار ساده است. (اين) يعني فرهنگ سوسولي.
پاپخوانها كه اول انقلاب هم همين پاپخوانها مورد اتهام قرار گرفتند و گفتند اينها سوسولند. چه اتفاقي افتاد؟ لات و سوسول دست به دست هم دادند يعني پاپ خوان و ورزشكار و امثال آنها كه
چه كنند؟ كه سياست واقعي اين مملكت را داغون كنند و از بين ببرند و دولت، هر كه هست، نهتنها با اين مساله مشكلي ندارد، تشويق ميكند، استفاده ميكند، توي ستادهاي تبليغاتيشان ميآورد، سخنگويشان ميكند، مقام به آنها ميدهد، كار به آنها ميدهد، در تلويزيون برايشان تبليغ ميكند و حاصل هم همين ميشود كه در مرگ يك خوانندهاي
كه فالش ميخواند، در پايينترين سطح موسيقي جهان قرار دارد، … پاپ هم درجات دارد، موقعي كه ميميرد به عنوان يك قهرمان ازش استقبال ميكنند
و تلويزيون ميرود پاي اين ماجرا كه تبليغ كند. اين ماجرا كاملا دولتي
و ملتي است.
محمدامين قانعيراد: شكاف آگاهي در حيرت همگاني
به اعتقاد من ابراز احساسات مردم در سوگ پاشايي امري عجيب و استثنايي نبود و ما موارد مشابه اين اتفاق را هم داشتهايم. حتي، در قبل از انقلاب همچنين سوگواريهايي برگزار ميشد كه جمعيتي بسيار
بيشتر از اين جمع ميشدند. اما، مهمترين نكته درباره فوت پاشايي به نظر من شكاف آگاهي است كه اين اتفاق باعث نمايان شدن آن شد. اين شكاف آگاهي در حيرت همگاني بعد از تجمعهاي پس از فوت پاشايي بيشترين
نمود را داشت. به نوعي بعد از برگزاري مراسمها و حضور خيل جمعيت در شهرهاي مختلف بخش زيادي از سياستمداران، مديران، سياستگذاران فرهنگي و... دچار حيرت شدند. حيرت هم هنگامي رخ ميدهد كه عدهاي به انجام كاري مشغولند و عدهاي ديگر اصلا هيچ خبر و اطلاعي
از آن ماجرا ندارند.
حميدرضا جلاييپور: عوامل متعدد در بروز يك پديده اجتماعي
برخي گفتند اين استقبال گواهي بر اخلاق شايسته و هنر ارزشمند پاشايي بود، اما، اين نميتواند عامل اصلي باشد چون براي ديگر افرادي كه آثارشان ارزش هنري بيشتري داشت يا خودشان از نظر اخلاقي شايستگي داشتند چنين پديدهاي شكل نميگيرد. من اين قضيه را در عزاداري باشكوه خلاصه نميكنم. البته، اين هم بود، اما، فراتر از آن هم بود. من معتقدم اين ماجرا مصداق جنبش اجتماعي جوانان بود. جمعي مبتني بر سبك زندگي خودشان، اين يك امر اجتماعي بود كه باعث شد اين جنبش ديده شود. اين جنبش چند علت زمينهاي و چند علت تمامكننده داشت: عامل اول اين است كه ما در جامعه با تغييرات اجتماعي فراگير روبهرو هستيم. عامل دوم اين است كه پاشايي ستاره پاپ بود و موسيقي پاپ در ايران حسابي مصرفكننده دارد. عامل سوم تاثير صداوسيماست، اين سه عامل بود كه اجازه تشييع جنازه داده شد، دليل اين اجازه هم احتمالا، اين بود كه نگران نبودند و پيشبيني اين اتفاق را نميكردند و، حتي، تندروها بعد از مراسم خيلي به دولت روحاني به دليل اجازه تشييع جنازه حمله كردند. عامل دوم اين بود كه رسانهها تركيبي كار كردند. در اين ماجرا هم صدا و سيما تبليغ كرد و هم وايبر و شبكههاي اجتماعي كار كردند و اين دو با هم تركيب شدند و جمعيت به صحنه آمد. چرا كه، تبليغ صدا و سيما به مردم نشان داد كه ناامني نيست و مراسم مورد تاييد است و از طرف ديگر، وايبر هم جمعيت را بسيج كرد. عامل سوم تمامكننده هم كه خيلي مهم است لذت حضور در جمعهاي بزرگ است. ظاهر غمگين مراسم تشييع جنازه نبايد ما را از لذت حضور در جمع بزرگ و همخواني در جمع هزاران دختر و پسر در خيابان و فضاهاي عمومي غافل كند. در ايران فقط آنها كه به نماز جمعه و نماز اعياد ميروند از لذت حضور در جمعهاي بزرگ بهرهمندند و خيلي از دختران و پسران از حضور در اين جمعها محرومند. تشييع جنازه يك خواننده محبوب فرصت مناسبي براي تجربه لذت حضور در جمع بزرگ در خيابان بدون هزينه است. تاثير همدردي و تاثر مردم از اخبار سرطان يك جوان ۳۰ ساله را هم نبايد ناديده گرفت؛ لذا، اين هفت عامل، تشكيل اين جمعيت را توضيح ميدهد.
نعمتالله فاضلي: به سوي جامعه كلانشهري حركت ميكنيم
من معتقدم پديده شدن پاشايي در حوزه بازنماييها به اين دليل است كه ما داريم به سوي جامعه كلانشهري حركت ميكنيم. ما از حالت شهري به كلانشهري در حال دگرگوني هستيم. در حالت ذهني اين گذار فروپاشي هويتهاي جمعي- تاريخي، تنهايي انسان، نياز به شكل تازهاي از معاشرتپذيري و تعامل موقت و گذرا و كم هزينه وجود دارد. تعاملي كه به طور موقت اين حس تنهايي را تسكين ميدهد، تعاملي كه امكان ميدهد ما در حوزه عمومي به صورت سيال همديگر را ملاقات كنيم. ما اشكال متعددي از اين نوع تعامل را در كلانشهرها داريم ميبينيم. در اين حالت اين تعامل در جامعه ما ميتواند حول سوگواري شكل بگيرد چون كمهزينه است. جوان ما امكان شادي در جامعه ندارد چون هزينه آن بالاست. در شرايط دولت اعتدال كه فضاي نسبتا بازي ايجاد شده جامعه نيز در تعاملي منطقي معناي جديدي از سوگواري را توليد ميكند. امروز مسوولان در گفتمان سياسي خود اين مساله را پذيرفتهاند و اگر نميپذيرفتند اين پديده نميتوانست شكل بگيرد. اهميت پديده پاشايي در اين نكته بود كه فرهنگ در حال حضور توانست مجوز حضور يافتن را پيدا كند. بنابراين، به اعتقاد من اين پارادايم جديد نشاندهنده تلاش براي سازگاري با گفتمانهاي موجود است.
هادي خانيكي: نسل جوان
بر انتخاب خود تاكيد ميكند
به طور مشخص ميتوان از «پديده پاشايي» اين نتيجه را گرفت كه نسل جوان بر انتخاب خود تكيه دارد. كاستلز در كتاب جديد خود «شبكههاي خشم و اميد» به دو مفهوم خشم و اميد كه در شبكههاي اجتماعي شكل ميگيرد توجه ميكند. به اعتقاد من«پديده پاشايي»اتفاقا نشاندهنده نوعي پيگيري يا كنشگري در جامعه براي بازسازي عاطفي خود بود در برابر جريانهايي كه به سمت راديكاليسم و حتي لمپنيسم تمايل دارند يعني بالاخره ساختارشكناني هم در جامعه آسيب ديده قرار دارند كه با برهنه كردن خود و مقابله با ارزشهاي ديني و به سخره گرفتن ارزشهاي مورد قبول جامعه ميخواهند واكنش نشان بدهند. در«پديده پاشايي»اين نوع دوگانه را ما به گونهاي ميبينيم كه كمتر شده و اين بازسازي اخلاقي ميتواند نوعي واكنش در برابر انقياد هم باشد. تغيير جامعه، تغيير سياستورزي و تغيير كنش اجتماعي را بايد موضوع مشترك در هر سه گروه قرار داد.
سعيد معيدفر: يك سبك زندگي جديد
ميتوان آنچه را كه در حوادث مربوط به فوت پاشايي و مراسم تشييع او اتفاق افتاد فقط متمركز به خود آن مرحوم كرد يا اينكه آن را در فرآيند ديگري در نظر گرفت. به نظر ميرسد مشكلي كه وجود داشت اين بود كه دكتر اباذري اين پديده را فقط با تمركز به شخص بررسي كردند و به عبارتي آن را در يك فرآيند زماني مورد مطالعه قرار ندادند. من قبلا هم اشاره كردم اين جمعيت، جمعيتي است كه هر چيزي را براي بروز دادن خود بهانه ميكند و فوت پاشايي، جوان بودن و بيماري او و اطمينان از اينكه برخوردي با تجمع صورت نخواهد گرفت اين فرصتها را براي افراد فراهم كرد. حتي انتخابات سال ٨٨ هم آنقدر كه همه فكر ميكردند سياسي نبود. طرفداري از كانديداها فرصتي براي ابراز وجود افراد فراهم كرده و آنچه بيشتر ديده ميشد يك سبك زندگي جديد بود و نسلي كه ميخواست ديده شود اما رسانهاي نداشت. نكته ديگر اين است كه شرايطي به وجود آمده است كه ما ايرانيها در فضاهاي واقعي و شرايطي كه تعاملات واقعي ميتوانند رخ دهند با مشكل روبهرو هستيم بنابراين از فرصتهاي جمعي به اين منظور استفاده ميكنيم. به اعتقاد من پاشايي را هم ميتوان به عنوان يك مقطع در نظر گرفت و بررسي كرد و هم ميتوان آن را به عنوان نياز نسلي كه حرفهايي براي گفتن دارد اما هيچ نوع تريبون جمعي در اختيار ندارد و از اين فرصتها براي ابراز خودش استفاده ميكند، بررسي كرد. بعد از آن نشست نكتهاي كه به ذهن من رسيد اين بود كه درباره«پديده پاشايي»و ابعاد آن كلي بحث و گفتوگو شكل گرفت اما آن طور كه بايد، انعكاس نيافت ولي قضيه دكتر اباذري به آن شكل انعكاس يافت. اين مساله خود قابل تحليل است. ميتوان گفت برخورد اباذري با اين پديده جنسي دارد از جنس همان رفتاري كه خود ايشان آن را محكوم ميكند. برخوردهاي تند با اين قضيه، عكسالعملهاي خيلي شاذ با اين قضيه تا بتواند رسانهاي شود. به عبارتي امروز متاسفانه عقلانيت روي زميني به دليل اينكه فرصتهاي آن از بين رفته كنار زده شده و افراد به دنبال حوادث غيرمترقبه ميگردند.