به بهانه جشن افتتاحيه فيلم «خواب تلخ» بعد از 12 سال
چه كسي ميتواند اين اميد را از ما بگيرد؟
اساماس رسيده: « فردا شب اكران فيلم «خواب تلخ» است، خوشحال ميشوم تشريف بياوريد تا بعد از 12 سال شاهد اكرانش باشيد». اساماس را ميخوانم و لبخند ميزنم. باورم نميشود كه بعد از مدتها ميشود با يك خبر شاد شد. فكر ميكنم به آدم آنطرف خط، به محسن اميريوسفي، كارگردان اين فيلم كه در اين سالها هروقت حرف زديم، گفتوگويي داشتيم يا يادداشتي نوشته، همه پر از خبرها و اتفاقهايي ناخوشايند بود، پر از حرفهاي خستهكننده و نااميد و لحنهايي كه «اي بابا» و «چهحيف» برايش بهترين توصيف است.
اما حالا اوضاع فرق كرده، نه اينكه فكر كنيد اين خوشحالي و ذوقزدگي، آنقدر زياد است كه ميشود با آن جهاني را اميدوار كرد يا به شكل مبتذلي لبخند پت و پهن را روي صورت نگه داشت، نه. اما اميدواري نسبي است به نسبت زندگي واقعي در جريان. زندگياي كه ميداني به نسبت شرايط بايد احساساتت را بروز دهي و به نسبت شرايط و سنجش روي نمودارهاي كيفيت آن، بسنجي كه چه خبري واقعا خوب است و چه خبري واقعا ناخوشايند و نامطلوب. همين است كه ميپذيري با يك اسام اس ساده و رسيدن خبر رفع توقيف يك فيلم بعد از 12 سال بايد خوشحال شوي و ديگر كاري نداشته باشي به نكتهسنجيها و كنكاشهايي مثل اينكه؛ حالا بعد از 12 سال، فيلم كهنه و خارج از شرايط روز چقدر ارزش ديدن دارد؟ يا تكليف فيلم ديگر اميريوسفي چه ميشود؟ يا مگر آنهايي كه «آشغالهاي دوستداشتني» را ديدهاند، نميگفتند كه شاهكار سينمايي اين كارگردان است و چرا فرصت اكران آن پيش نميآيد؟ و اصلا در شكل بدبينانه، چقدر خبر اكران يك فيلم توقيفي بعد از 12 سال ميتواند مهم باشد كه بايد خوشحال شد و اميدوار؟ و هزاران سوال و موشكافي از اين دست. اين سوالها و كنكاشها ديگر مهم نيست چون وقتي به خبرهاي توقيف عادت ميكني، وقتي نه امسال و پارسال كه به آرشيو ذهني خبريات در 10 سال گذشته رجوع ميكني و ميبيني كه ذهنت پر است از خبرهاي توقيف و نشدن و اجازه ندادن و محدودشدن جماعت عظيمي از كارگردانان و نويسندگان و هنرمندان و اصلا هركسي كه كار متفاوتي در عرصه فرهنگ و هنر انجام ميداده، اين خبر و خبرهايي مثل اين، شبيه شكفتن يك غنچه كوچك وسط كوير بدخبري ذهنيات است. اكران فيلم توقيف شده بعد از 12 سال، مجوز ساخت فيلم براي كارگرداني مثل كيانوش عياري كه «خانه پدري» را در توقيف دارد و خبرهاي كوچكي از اين دست، ميشود تمام اميدي كه روزي در گنجه و پستوهاي مديريت فرهنگي دولت گذشته، به محاق رفت و آسيبهايش هنوز هم وجود دارد.
نميتواني از ذهني كه هشت سال عادت به نااميدي داشته، توقع زيادي داشته باشي و بگويي: «خب حالا، شورش را درنيار و بيخودي اميدوار نشو». نه، بايد اميدوار شد، چون به ارزش همان تجربه هشت سال ميداني نااميدي، بزرگترين دشمن است و اين اميدواريهاي كوچك، هرچند به اندازه زنده شدن يك جنازه 12 ساله باشد و هرچند در ابعاد يك سرنوشت آرماني براي فرهنگ و هنر نباشد، بازهم خوب است و بازهم بايد قدرش را دانست، دربارهاش نوشت و تكرارش كرد تا ثبت شود و روزي روزگاري خوانده شود كه ما مردماني هستيم با تجربه عجيب و غريب هشت ساله كه يادمان داد، بهانههاي كوچك شادماني را از خود دريغ نكنيم و بعد از 12 سال انتظار براي ديدن يك فيلم، بازهم با لبخند به سينما برويم و منتظر اكران فيلمهاي توقيفي ديگر بمانيم، حتي اگر 12 سال طول بكشد.