فلسفه دچار انسداد و انجماد
همايش وضعيت فلسفه در ايران در تالار مولوي دانشكده ادبيات دانشگاه شهيد بهشتي با پخش كليپي كه در آن دانشجويان فلسفه مستقيما با دوربين درباره نحوه ورودشان به فلسفه و تجربهشان از دانشگاه سخن ميگفتند، آغاز شد. در اين كليپ اين دانشجويان چندان از وضعيت نظام آموزشي فلسفه راضي نبودند و آن را واجد نقصهاي متعدد ميشمردند. بعد از آن سخنرانان كه استادان فلسفه در دانشگاهها و مراكز آموزشي خصوصي بودند، هر يك به ارايه سخنان خود پرداختند.
آيا فلسفه ضرورت دارد؟
علي زارعي، مدرس فلسفه در دانشگاه بندرعباس نخستين سخنران اين نشست بود كه بحث خود را با اشاره به معضل هميشگي و سردرگمي رايج در فلسفه درباره نقش فلسفه در جامعه به خصوص در ايران آغاز كرد و گفت: : معمولا وقتي صحبت از فلسفه به ميان ميآيد غالبا مباحث مربوط به آموزش و پژوهش عنوان ميشود و به مقايسه وضعيت آموزش فلسفه در ايران با كشورهاي غربي ميپردازند. اما مساله اساسيتر آن است كه يك گام به عقب برگرديم و به اين پرسش بپردازيم كه چه زماني نياز به فلسفه مطرح ميشود؟ براي پاسخ به اين پرسش به هگل رجوع كردم. هگل ميگويد كه فلسفه برخاسته از نوع خاصي از دوپارگي است. دوپارگي يا شقاق است كه منشا نياز به فلسفه است. زماني كه گسست و بحران ايجاد شود، فلسفه اهميت مييابد. اين كثرات، محروميتها، شكافها و گسستهاست كه نياز به يك انديشه متافيزيكي را ايجاد ميكند.
وي در ادامه به دشواري طرح وضعيت فلسفه در ايران در مقايسه با پرداختن به آراي فيلسوفاني خاص اشاره كرد و گفت: اين احساس نياز به فلسفه و احساس بحران و شكاف در ايران كجا احساس شده است. آيا در ايران چنان كه بايد چنين ورطه هولناكي درك شده است و زان پس انديشهاي مجال باليدن و نظر كردن جدي در اين مساله بنيادين را يافته است تا با مراجعه به آن از وضعيت فلسفه و دستاوردها و شكستهايش سخن بگوييم؟ مساله بعدي با مراجعه دوباره به پيشگفتار پديدارشناسي روح اين است كه آيا در جايي كه از سنت حكمي فلسفي خود دور افتادهايم، كسي براي توصيف وضع خود به تامل در نفس پرداخته است؟ به عبارت ديگر كجا ميتوان از ظهور سوژه ايراني سخن گفت؟ نكته سوم بار ديگر با تاكيد بر هگل اين است كه فلسفه از گذرگاه خانواده و دين شكل ميگيرد. حقيقت فلسفي همواره از پي دين و خانواده ميآيد.
زارعي پس از بيان اين سه نكته به متن بوف كور صادق هدايت به مثابه متني كه ميتوان اين سه پرسش را در آن مطرح كرد، پرداخت و پس از نشان دادن اينكه اين سه موضع در اين كتاب مشهود است، گفت: البته در اين كتاب يك دستگاه فكري بنا نميشود، انتظار آن نيز از يك متن ادبي نيست. در اين متن دهليز هگلي خانواده و دين نيز ديده ميشود. بنابراين شاهديم اين سه موضع در يكي از متوني كه مواجهه جدي با وضعيت جديد دارد، شكل گرفته است. وي در پايان گفت: مساله اين است كه وقتي با ورطه ميان سوژه متفكر ايراني و ديگرياش مواجه ميشويم، شاهد چندين چرخش هستيم. چرخش نخست سوژه دكارتي در برابر رئاليسم قرون وسطايي است، مساله دوم ايدهآليزم كانتي است و مساله سوم چرخش «عملي» هگلي است. مساله بعدي فلسفههاي پساهگلي (نيچه، هايدگر، پساساختگراها و...) است. بنابراين با در نظر داشتن اين چرخشها مواجهه با فلسفه و انديشيدن به فلسفه در ايران بغرنجتر ميشود. با بررسي اين مقدمه است كه ميتوان به وضعيت فلسفه در ايران پرداخت.
بيتوجهي به مسائل بينالمللي دليل وضع ناگوار فلسفه در ايران است
امير صائمي از پژوهشكده فلسفه تحليلي، ديگر سخنران اين نشست بود كه درباره فلسفه تحليلي و مقايسه اوضاع فلسفه بين ايران و ساير كشورها سخنراني كرد. وي نخست به دو بدفهمي درباره فلسفه تحليلي در ايران اشاره كرد و گفت: نخست اينكه فكر كنيم فلسفه تحليلي، فقط تحليل زبان است. اين اشتباه است چون فلسفه تحليلي روشي است كه با دقت درباره گزارههاي فلسفي بحث ميكند. دومين بدفهمي اين است كه فكر كنيم فلسفه تحليلي فلسفه پوزيتيويستي نيست. وي در ادامه گفت: فلسفه يك علم نظري است كه راجع به يكسري سوالات و مباحث بحث ميكند و علاقهمندان به اين سوالات ميتوانند جهاني يا منطقهاي باشند. در تحقيقي كه چندي پيش منتشر كردم، مشخص شد كه در ميان ۳۰۰ ژورنال برتر دنيا اوضاع انتشار مقاله ما خيلي بد است يعني حتي در مقايسه با تركيه هم اوضاع ما بدتر است فقط نسبت به امارات اوضاع انتشار مقالهمان بهتر است كه جمعيت آنجا با كشور ما قابلمقايسه نيست. اين اوضاع نامطلوب در حالي وجود دارد كه ما در حوزه علوم ديگر مثل فيزيك جايگاه بسيار خوبي داريم پس معلوم ميشود كه مشكل ما مربوط به فلسفه است نه همه علوم. اينكه چرا ما در حوزه فلسفه اينگونهايم و مقصر كيست دلايل مختلفي دارد، برخي از دلايل آن مربوط به اوضاع و شرايط جامعه ميشود ولي نميتوان همه تقصير را به گردن آن انداخت؛ مشكل ديگر به خود ما دانشگاهيها برميگردد. من وقتي دپارتمان فلسفه در بهترين دانشگاههاي دنيا مثل هاروارد، كمبريج و استنفورد را نگاه كردم، متوجه شدم كه در همه اين دانشگاههاي معتبر به موضوعاتي مثل متافيزيك تحليلي، اخلاق تحليلي، فلسفه ذهن، زيباييشناسي، اخلاق و فلسفه سياسي توجه ويژه ميشود. در حالي كه ما در دانشگاههايمان به خيلي از اين موضوعات توجه نداريم. اين متخصص فلسفه تحليلي گفت: با بررسي وضعيت فلسفه در دانشگاههاي معتبر دنيا اين سوال پيش ميآيد كه در دانشگاههاي معتبر ايران مثل دانشگاه تهران، شهيد بهشتي و صنعتي شريف چند نفر به مسائلي چون فلسفه ذهن، اخلاق، متافيزيك تحليلي و... گرايش دارند يا حداقل با گشودگي از آن استقبال ميكنند. بنابراين مشخص ميشود كه ما نسبت به خيلي از مسائل بيتوجهيم، اين بيتوجهي و انفصال از دنيا دليل پيشرفت نكردن ما است. وي در ادامه به وضعيت فلسفه اسلامي پرداخت و گفت: اين اوضاع نابسامان را در فلسفه اسلامي هم ميبينيم. وقتي به مدخل فلسفه اسلامي دانشگاه استنفورد نگاه ميكنيم هيچ مقالهاي درباره فلسفه اسلامي از يك ايراني يا يك مسلمان نميبينيم. بنابراين مشخص است كه ما زبان فلسفه معاصر در جهان را بلد نيستيم و به پژوهشهاي جهاني بيتوجهيم. با اين اوضاع ميبينيد كه كه ما به جاي پرداختن به موضوعاتي كه براي دنيا مهم است و موضوعات فلسفه اسلامي به موضوعاتي از قبيل سنت و مدرنيته پرداختيم كه تازه به زعم من در آن حوزه هم خيلي موفق نبودهايم.
فلسفه اسلامي در ايران بسيار رنجور و مهجور است
نصرالله حكمت، استاد فلسفه اسلامي در دانشگاه شهيد بهشتي آخرين سخنران اين نشست بود. وي گفت: به عقيده من در زمان فعلي ما در فراق فلسفه اسلامي به سر ميبريم. اينكه از آن هنوز ياد ميكنيم و در دانشگاه و حوزه تدريس ميشود به معناي جاندار بودن آن نيست. وضعيت فلسفه اسلامي در ايران بسيار رنجور و مهجور است. اينكه در دانشگاههاي ما متون فلسفه اسلامي مثل «بدايهالحكمه» تدريس شود به معني زنده بودن فلسفه اسلامي نيست. اگرچه من معتقدم كه اصلا كتاب «بدايهالحكمه» علامه طباطبايي براي تدريس در دانشگاهها نوشته نشده و براي تدريس در مدرسه حقاني نوشته شده است. اين اثر ارتباطي به زمانه ما ندارد، به عبارتي اين كتاب هيچ سنخيتي با مسائل و موضوعات عصر ما ندارد. وي گفت: فلسفه اسلامي يك جريان است كه از زمان كندي آغاز شده و به ملاصدرا رسيده است و ما بعد از ملاصدرا فقط آن را تكرار كردهايم و حرف تازهاي نزديم. درست است كه يكسري مسائل اجتماعي و سياسي در آن دخيل است اما گذشته از آن مشكل ديگر اين است كه جامعه ما احساس نياز به فلسفه و فيلسوف ندارد. اينكه بگوييم به خاطر شرايط نميتوان متفكر پديد آورد اشتباه است چون بسياري از متفكران ما در همين شرايط آفريده شدهاند و اثر خلق كردند. اينكه من توقع داشته باشم همهچيز فراهم شود تا من فكر كنم و مورد حمايت قرار بگيرم امري غيرقابل تحقق است چون فيلسوف آينه پنهان زمان خويش و عقل يك سرزمين است. حكمت درباره علت مهجوريت فلسفه اسلامي گفت: فلسفه اسلامي امروز دو ويژگي دارد كه موجب شده ما دچار فراق و مهجوريت آن باشيم؛ انجماد و انسداد. به بيان ديگر فلسفه اسلامي امروز از يكسو يخ زده است و نشاط ندارد، از سوي ديگر راههايش به زندگي امروز بشر بسته شده است. عامل انجماد فلسفه خلط ميان دين و فلسفه است. به اين معنا كه نفس فلسفه ملاصدرا ما را به عبور كردن دعوت ميكند و خود او هم از ميرداماد عبور كرده ولي ما چند دهه است كه در ملاصدرا مانديم و اصالت وجود و حكمت متعاليه جزو عقايد ديني ما شده است و كسي هم جرات ندارد با اينها مخالفت كند و اين يك عامل مهم براي انجماد فلسفه اسلامي است. منظور من از انسداد اين است كه در زمانه فعلي همه در و پنجرههاي فلسفه بسته شده و فلسفه نه ارتباطي با خارج از كشور دارد – كه البته اين دغدغه من نيست- و نه ارتباطي با فلاسفه داخل كشور. به بيان ديگر فلسفه اسلامي هيچ ارتباطي با مسائل زندگي امروز ما ندارد. ما دلمان خوش است كه درباره مبادي و مباني فلسفه اسلامي صحبت ميكنيم ولي هيچگاه بين اين مبادي و زندگي روزمرهمان ارتباط برقرار نميكنيم. حكمت در پايان گفت: عامل اصلي انسداد در فلسفه اسلامي مطالعاتي است كه در چند دهه اخير شرقشناسان درباره فلسفه اسلامي داشتند. تاريخ فلسفه اسلامي موجود نهتنها به هيچوجه نشاندهنده چهره اصيل فلسفه اسلامي نيست بلكه همهچيز فلسفه اسلامي را به صورت وارونه ميگويد. تاريخ فلسفه اسلامي موجود از فلسفه اسلامي يك فلسفه بيربط و حاشيهنشين يوناني معرفي كرده است در حالي كه فلسفه اسلامي ماهيتا با فلسفه يونان تفاوت دارد و فلاسفه مسلمان فلسفهاي تاسيس كردند كه هم در ساختار و هم در محتوا با فلسفه يونان متفاوت است.