يادداشتي بر دو نمايشگاه نقاشيهاي محمد مستاندهي در گالري آتبين
سنت تو را به خود ميخواند
حافظ روحاني / نمايشگاه محمد مستاندهي در گالري آتبين، تحت عنوان «شادي مشكوك» سوالاتي را در ذهن متبادر ميكند كه پرداختن به آنها جالب است: آيا ميتوان نگارگري ايراني را با حذف برخي كليات و كاستن از عناصر تزييني مدرن كرد؟ آيا ميتوان شيوهيي يافت و از دستاوردهاي محمود فرشچيان و ديگر نگارگران معاصر فراتر رفت؟ مجموعه مستاندهي شامل تابلوهايي بود در ابعاد نسبتا بزرگ، در اكثر آنها يك فيگور به تقليد از فيگورهاي نگارگري ديده ميشد (در يكي، دو اثر تعداد فيگورها دو تا بود).
پسزمينه همه تابلوها را اسمايليها پوشانده بودند و حيواناتي در كنار هم فيگور تصوير شده بودند، در بعضي از پردهها يك حيوان، در بقيه حيواناتي بيشتر، كوشش هنرمند اين بود كه اين حيوانات در ارتباط با فيگور اصلي باشند، گاه به حركات آن مستقيما واكنش نشان ميدادند، گاه صرفا حالتشان، مكمل حالت فيگور بود.
محمد مستاندهي در نخستين نمايشگاه نقاشي انفرادياش در ميانه دو دنيا، دو نگاه و دو رويكرد مختلف است؛ نگارگري ايراني در يكسو و نقاشي مدرن با همه خصايصش در سوي ديگر. هنرمند ميكوشد با تغييراتي در پرداخت و نگاه به اجزاي نقاشياش راهحلي بيابد تا آثار در حالي كه خاستگاه او را در نگارگري نمايان ميكنند، در عين حال پيوند او با نقاشي معاصر را نيز عيان كنند.
مساله هنرمند در اين ميانه مواجهه با قرارداد در نقاشي ايراني است يا لااقل اين همان جايي است كه هنرمند ميكوشد با آن مواجه شده و نوآوري كند. به اين ترتيب هنرمند ميكوشد با كنار گذاشتن همه قواعد نگارگري ايراني، آثاري را با رويكرد تازه خلق كند. در اين ميانه هنرمند كوشيده تا از قواعد تازه بنا شده نگارگري هم بگريزد، يعني از همه قراردادهايي كه هنرمندان متاخرتر گذاشتهاند نيز احتراز كند. سالها پيشتر و از زمان حسين بهزاد به اينسو نگارگري اندكاندك خاصيت شديدا تزييني پيدا كرد، چنانچه در آثار محمود فرشچيان به نوعي دراماتيك شد، آنچنان كه ميتوان اين خصيصه را در نقاشي باروك ديد، از همين رو بود كه آثار فرشچيان را گاه با نقاشان باروك مقايسه ميكنند.
راهحل ديگر پيشنهادي فرشچيان تاكيد اغراقآميز بر خطوط مواج بود كه هم حركت را در آثارش تشديد و هم اين آثار را چشمنواز و شديدا تزييني ميكرد؛ مستاندهي هم ميكوشد تا از نگارگري سنتي دور شود و هم در پي يافتن راهحلي به غير از راهحل نگارگران متاخر است. پس از همين رو است كه مستاندهي فيگورهايش، ملهم از فيگورهاي نگارگري را در حالتهاي عجيب و غريب ترسيم ميكند: در حال رقص، شنا، حركات رزمي، ورزش و... بخش عمده كوشش هنرمند معارضه با قراردادهاي نگارگري است، شيوهيي كه طراحي فيگور را نه مبتني بر حالات كه بر اساس قراردادها بنا ميكند. به اين ترتيب هنرمند با طراحي حالات مختلف و وادار كردن فيگورهايش به انجام حركات محيرالعقول، نخستين قرارداد را ميشكند، مشكل اصلي در نفي قراردادها حفظ تماميت فيگورهاي نگارگري در عين طراحي حالت است، به اين معني كه هنرمند ميكوشد كه هر فيگورش ما را در نهايت به ياد فيگورهاي نگارگري بيندازد ولي اين فيگورها در عين اينكه بايد ما را به ياد پيشينيان خود ميانداختند بايد از آن حالت قراردادي هم خارج ميشدند.
اين طراحي دو مشكل پيشروي هنرمند گذاشته است؛ اول آناتومي فيگور در طراحي ايراني بر مبنايي ساخته شده كه امكان تحرك را نميدهد يا حداقل حركات فيگور را محدود ميكند، به همين دليل است كه در چند نمونه از آثار مستاندهي هم وقتي فيگور در حالتي ناآشنا تصوير شده، آناتومي به هم خورده است و فيگور از حالت منطقي خارج شده. هنرمند كوشيده با حالت دادن به فيگورهايش آنها از حالت فيگورهاي رسمي و قراردادي نگارگري خارج كند ولي در اين مسير نتوانسته فكري به حال آناتومي قراردادي آنها بكند، پس در يكي از آثار لگن فيگور بيش از حد عريض شده و در ديگري حركت بازو غيرطبيعي است و نمونههايي از اين دست. مساله ديگر اين برخورد با فيگور مساله ميميك يا حالت چهرههاست، بهطور طبيعي فيگورها در نگارگري ايراني تغييرات ميميك به شكل امروزين ندارند، اگر ميميكي هم هست باز براساس همان قراردادها شكل ميگيرد، پس از چند حالت محدود فراتر نميرود و بيشتر مبتني بر تغيير حالتي در طراحي چشمهاست تا در كليت چهره، هنرمند در مواجهه با اين مساله، راهحل را در نه در خود فيگورها كه در رابطه بين فيگورهاي و پسزمينه مييابد. مستاندهي با افزودن اسمايليها به پسزمينه تابلو، بار بيحسي صورت فيگورهايش را بر دوش آنها ميگذارد؛ در واقع به جاي اينكه فيگور تغييري در چهرهاش بدهد، اسمايليهاي پسزمينه فضا و حس و حال پرده را تغيير ميدهند.
در عين حال تعدد اين اسمايليها در پسزمينه هر نقاشي دو امكان ديگر هم فراهم ميكند؛ اول تغيير حس و حال عمومي هر پرده و ديگري ايجاد يك تنوع بصري در تركيببنديهاي مبتني بر خطوط راست و مستقيم، با افزودن دايرههاي متعدد. اصرار هنرمند در بهكارگيري اين اسمايليها كار را تا آنجا ميرساند كه در دو، سه نمونه اسمايليها تا حد زيادي جايگزين حاشيهنگاريهاي نگارگري ميشوند و نقش بصري مهمي در هر تابلو ايفا ميكنند، فيگورها را كاملا دربرميگيرند و به فضاي آنها معني ميدهند.
هنرمند بايد در عين حال با قرارداد رنگبندي در نقاشي ايراني نيز مواجه ميشد. رنگهاي درخشاني كه از خصايص نگارگري ايراني است و به قول يوسف اسحاقپور، خود اين رنگها طوري عمل ميكنند كه انگار منبع نورند يعني نور به آنها تابيده نشده بلكه خود رنگها هستند كه ميدرخشند. مستاندهي در مواجهه با رنگ، راهي متفاوت را در پي ميگيرد، او بهكل تابلوها را از تنوع رنگي نگارگري خالي و در رنگ هر پرده را عمدتا به تناليتههاي يك يا چند رنگ خاص محدود ميكند، با اين حال به مانند نگارگري، منبع نور در آثار او هم مشخص نيست و به نظر ميرسد كه نوري عمومي از منبعي نامشخص روي هر پرده تابيده است.
هنرمند براي احراز و دوري از تزييني شدن آثار برخلاف سنت مرسوم، از قلمگيريهاي ظريف احتراز كرده و گاه به سراغ خطوط ضخيمتر محاطي رفته است ولي مهمتر از آن حذف همه عناصر تزييني مرسوم از سطح تابلوهاست. لباسها فاقد عناصر تزييني مرسوم در نگارگري است و پسزمينهها را فقط اسمايليها پر كردهاند و هيچ عنصر بصري ديگري كه دال بر كوشش هنرمند در ميل كردن به سوي تزيين باشد در پسزمينهها ديده نميشود.
حيوانات به احتمال زياد از همان حاشيهسازي و تهذيبهاي نگارگري آمدهاند. هنرمند البته كوشيده تا از موجوداتي ناآشناتر استفاده كند و با نمايش آنها در حالات عجيب هر نوع ارتباط آنها با حيواناتي را كه تهذيبكاران به كار ميبردند از بين ببرد.
تمركز نقاش آنچنان كه بر بنا كردن يك شكل تازه از نگارگري بوده به تركيب عناصر بصرياش نبوده است. به همين دليل است كه هنرمند گاه با مشكلاتي عديده مواجه شده است. از اشكال در طراحي فيگورها كه نام برديم اما از سوي ديگر هنرمند در ازاي حذف رنگ، جايگزين بصري بهتري پيدا نكرده و تكرنگي آثار گاه توي ذوق ميزند. برخي حركتها بيش از حد نامتعارف است و به همين دليل بيننده را گيج ميكنند كه اين ديگر چه حالتي است؟
با اين حال بايد مشكلات هنرمند را در نظر بگيريم، كوشش او احتراز از سنتي هزار ساله و يافتن راهحلي تازه بوده است. اينكه او چقدر موفق بوده را آينده تعيين ميكند، اميدوارم كه موفقيتش چيزي فراتر از اين نوشته صرف باشد.