درباره ربايش در نيمه شب
هيتلر تو را فراموش نكرد و جهان نيز هم!
ناهيد مولوي/ هانس ليتن، متولد 19 ژوئن 1903... نه، نه، نه - هانس ليتن، وكيل آلماني... نه، نه - هانس ليتن، مردي كه هيتلر را به پاي ميز محاكمه كشاند... نه؛ هيچ كدام توصيف كامل مردي نيست كه ميدانست فاشيست قرار است چه بلايي بر سر كشورش و دنيا بياورد و پيش از هر كس ديگري، در برابر نماد آن، قد علم كرد. تا پيش از خواندن نمايشنامه مارك هايهورست به نام «ربايش در نيمهشب» خودم هم هيچ شناختي از او نداشتم، اسمش به گوشم هم نخورده بود اما اين كتاب حالا ما را به دنياي« ليتن» ميبرد به دنياي كوچك جواني كه براي جهان بعد خودش داستاني از رشادت توام با خطر است. اگر بنويسم كه هانس ليتن، آدم شجاعي بود، تعريف كاملي از او نيست، شجاع هم بوده كه اگر نبود، عاقبتش به زندان و شكنجه كشيده نميشد. اگر بگويم هانس ليتن، وكيلي خبره بوده، باز هم صفتي در خور نمايندگي او نيست، حتما بوده اما وكيلي كه شايد گاهي به جاي قدم زدن در مسير قانون، وسوسه شده براي غرورش هم كه شده از بعضي مرزها فراتر رود و سياه و سفيد قانون و بيقانوني را با خصلتهاي انساني در هم آميزد. براي همين هم ميشود او را دوست داشت؛ يك انسان، با تمام پستي و بلنديهاي روح بشري، نه يك ابرقهرمان پوشالي كه آخر داستان، رو به دوربين لبخند بزند. در داستان ليتن، جاي زيادي براي لبخند زدن وجود نداشت؛ او فرزند زني بود كه به دنبال پسرش، هر جايي رفت و تن به هر كاري داد، نه، اشتباه كردم! تن به هر كاري نداد، تظاهر كرد كه تن ميدهد و همهاش فقط براي نجات فرزندي بود كه عاشقانه او را ميپرستيد. اما چه سود از اين عشق؟ «عشق حقيقي» قرار بود «تمامي ترسها را از ميان» ببرد كه فرض درستي از آب درنيامد؛ زور «ترس حقيقي» حتي بر عشق هم چربيد. چربيد؟ نميشود با ديدن آخر ماجرا يكسره و سرراست اين حكم بيرحمانه را پذيرفت چه، لابد وقتي هانس، با دستاني لرزان از ترس انساني، خودش را در داخائو بهدار ميآويخته، به چيزي فكر ميكرده مانند عشق مادرش و خب چه كسي ميتواند بگويد اينجا عشق پيروز شده يا ترس؟
شايد فاشيستها آن وقت فكر كردهاند ترس پيروز شده است اما 80 سال بعد، شايد بشود گفت عشق پيروز شده كه حالا «هانس ليتن» يك روز در تقويم جهاني با نام «وكلاي در خطر» هم دارد، روزي كه در آن وكلاي حقوق بشر و روزنامهنگاران از مرد جواني حرف ميزنند، متولد 19 ژوئن 1903 و درگذشته 5 فوريه 1938 كه وكيل و تنها وكيلي شد كه توانست آدولف هيتلر را به پاي ميز محاكمه بكشاند و در دادگاه او را بابت حمايت از لباسشخصيهاي اسآ و جنايتهاي آنها محكوم كند. اندكي بعد، با سلطه هيتلر بر تمام آلمان، بهاي اين جسارتش را به سختي پرداخت. بدون محاكمه و بدون دادگاه، نيمهشبان او را از منزل ربودند، زنداني و شكنجه كردند و به كار اجباري گماردند. آخرش هم آنچنان جانش را بر لب رساندند كه در جهنم داخائو، خودش را كشت. حالا 77 سال از مرگش ميگذرد. نام هيتلر هيچگاه از تاريخ محو نخواهد شد. نام تنها انساني كه او را به دادگاه كشاند نيز، هرگز.